از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش
به یاد ظاهر هویدا دکتور محمد اکرم عثمان
05.03.2012
ظاهر هویدا به
جاودانه گی پیوست با درد و دریغ بسیار هنرمند مردمی ما ظاهر هویدا، به اثر مریضیی که عاید حالش بود، سحرگاه روز دو شنبه 5 ماه مارچ، به سوی جاودانه گی بار سفر بست و جهان هنر و فرهنگ ما را در عزا نشانید- روانش شاد و یاد و کارنامه اش همیشه گی باد. ما این ضایعه بزرگ را به همسر و یار زنده گی هویدا، بانوی بزرگوار وحیده هویدا و فرزندان و همه ی خانواده ی ایشان و به همه ی مردم افغانستان تسلیت می گوییم
با درد و دریغ بسیار هنرمند مردمی ما ظاهر هویدا، به اثر مریضیی که عاید حالش بود، سحرگاه روز دو شنبه 5 ماه مارچ، به سوی جاودانه گی بار سفر بست و جهان هنر و فرهنگ ما را در عزا نشانید- روانش شاد و یاد و کارنامه اش همیشه گی باد.
ما این ضایعه بزرگ را به همسر و یار زنده گی هویدا، بانوی بزرگوار وحیده هویدا و فرزندان و همه ی خانواده ی ایشان و به همه ی مردم افغانستان تسلیت می گوییم
آصف معروف
ظــــاهر هــــــويدا هويداتـــر از هميشه دکتور اکرم عثمان ....در زمانهء کژرفتار ما که از در و ديوار، بدی و شقاوت می بارد خوب بودن کاری بی اندازه دشوار است و هر لحظه خطر لغزيدن، آدمهای طاهر و طيب را تهديد می کند ولی ظاهر هويدا تمام اين خطر ها را پشت سر گذاشته و اکنون که به شصت سالگی رسيده است در قفايش جز سپيدی، نيکخواهی و مردمداری چيزی نمی بينيم. ...
دکتور اکرم عثمان
....در زمانهء کژرفتار ما که از در و ديوار، بدی و شقاوت می بارد خوب بودن کاری بی اندازه دشوار است و هر لحظه خطر لغزيدن، آدمهای طاهر و طيب را تهديد می کند ولی ظاهر هويدا تمام اين خطر ها را پشت سر گذاشته و اکنون که به شصت سالگی رسيده است در قفايش جز سپيدی، نيکخواهی و مردمداری چيزی نمی بينيم. ...
به ياد ظاهر هويدا آن خنياگر غمين... فريدون ابراهيمی هنگامی که نخستين بار آواز ظاهر هويدا را شنيدم، پردۀ تلويزيون سيماهای آراسته و شاد دو جوان تازه به مراد رسيده را نمايش ميداد که به سوی زندگی نو و خانهء نو روان بودند. اندکی آنسوتر، در بلندگو ها آواز تلخی جاری بود. آواز خنياگر غمگينی که ميشد تلاشهای ناکام و به بن بست...
فريدون ابراهيمی هنگامی که نخستين بار آواز ظاهر هويدا را شنيدم، پردۀ تلويزيون سيماهای آراسته و شاد دو جوان تازه به مراد رسيده را نمايش ميداد که به سوی زندگی نو و خانهء نو روان بودند. اندکی آنسوتر، در بلندگو ها آواز تلخی جاری بود. آواز خنياگر غمگينی که ميشد تلاشهای ناکام و به بن بست...
ورود به نشرات عادی صفحه فرهنگی آسمایی
روش املای زبان دری
صفحه ویژه حمید عبیدی در آسمایی
ورود به صفحه ی نخست شماره ی: 1 ؛ 2 ؛ 3 ؛ 4 ؛ 5 ؛ 6 ؛ 7 ؛ 8 ؛ 9؛ 10 ؛ 12 ؛ 13؛ 14؛ 15 ؛ 16؛ 17؛ 18؛ 19 ؛ 20 ؛ 21 ؛ 22 ؛ 23 ؛ 24 ؛ 25 ؛ 26 ؛ 27 ؛ 28 ؛ 29 ؛ 30 ؛ 31 ؛ 32 ؛ 33 ؛ 34؛ 35 ؛ 36 ؛37 ؛ 38؛39 ; 40 ; 41 ؛ 42 ؛ 43 ؛ 44 ؛ 45؛ 46؛ 47 ؛ 48 ؛ 49 ؛ 50 ؛ 51 ؛ 52 ؛ 53 ؛ 54 ؛ 55 ؛ 56 ؛ 57 ؛ 58؛ 59 ؛ 60 ؛ 61؛ 62 ؛ 63 ؛ 64؛ 65؛ 66؛ 67؛ 68؛ 69؛ 70
ورود به ویژه نامه ها و صفحات آرشیف آسمایی
پنج سال از مرگ ظاهر هویدا گذشت
رسیدن: 09.03.2012 ؛ نشر : 09.03.2012
سروده و صدا از
حمیرا نکهت دستگیرزاده
مرثیه یی برای
ظاهرهویدای بزرگ-بشنوید
آیینه در نکهت- صفحه ی ویژه
همایون هژبر شینواری
گفت وشنود اختصاصی با ظاهر هويدا حميد عبيدی شبی در عروسی یکی از خویشاوندان ما دیدم که استاد سرآهنگ را - که آوازخوان آن محفل بود- در کفشکن کنار کفش ها نشانده اند و مهمانان در سالون نشسته اند. وقتی من این حالت را دیدم و با مقامی که استاد قاسم در دربار شاه امان الله داشت ، مقایسه کردم ، در درونم ستیز و غوغای بنیادبرافگن برپا شد. همان شب جا به جا تصمیم گرفتم که باید ارکستر آماتور را سازمان دهم ، با برخورد نامناسب با هنر موسیقی و هنرمندان مبارزه کنم و بکوشم تا هنرمند و هنر موسیقی در جامعه جایگاه شایسته یی کسب کنند.
حميد عبيدی شبی در عروسی یکی از خویشاوندان ما دیدم که استاد سرآهنگ را - که آوازخوان آن محفل بود- در کفشکن کنار کفش ها نشانده اند و مهمانان در سالون نشسته اند. وقتی من این حالت را دیدم و با مقامی که استاد قاسم در دربار شاه امان الله داشت ، مقایسه کردم ، در درونم ستیز و غوغای بنیادبرافگن برپا شد. همان شب جا به جا تصمیم گرفتم که باید ارکستر آماتور را سازمان دهم ، با برخورد نامناسب با هنر موسیقی و هنرمندان مبارزه کنم و بکوشم تا هنرمند و هنر موسیقی در جامعه جایگاه شایسته یی کسب کنند.
هم ظاهر هم هویدا
یما ناشر يکمنش
بين آن سالها و امروز نميدانم چند سال ديوار انداخته، ولی هر قدر باشند، كم نيستند. آن ظاهر هويدای جوانی كه من آوازش را از پشت حتی همين "لاسپيكر" های كوچه و بازار شنيده ام، امروز صاحب نواسه شده، در اين روزها ميگفت كه در بيست و هشتم فبروی سال 2000 ميلادی پنجاه و پنج ساله شده است. من آمدن اين تاريخ را مدتها قبل ميدانستم و درشتی و اهميت اين روز را در زنده گی او درك ميكردم، ولی اين را نميدانستم كه ظاهر هويدا روزگارانی درازی راديو نداشته است.
اين آدم لاغر و استخوانی، روزگارانی از دهمزنگ تا جادهء ميوند برای شنيدن راديو پای همين لودسپيكرهای عمومی -به گفتهء خودش - "مانند درختی در كنار درختها " می ايستاد و به آواز راديو گوش فراميداد...ادامه...
" شنيدم از اينجا سفر ميکنی " صبورالله سياه سنگ برگهای "خاطره ها" را يكی يكی برميدارم و در جايی ميخوانم: "امروز صبح (؟/؟/؟) خبرنگار مجلهء ژوندون را ديدم. او براي تهيهء گفت و شنودی از من خواسته است تا بخشي از زندگينامه ام را برايش قصه كنم. نميدانم از كجا آغاز كنم. از پدرم كه شاعرمنش و محقق و آوازخوان ...
صبورالله سياه سنگ برگهای "خاطره ها" را يكی يكی برميدارم و در جايی ميخوانم: "امروز صبح (؟/؟/؟) خبرنگار مجلهء ژوندون را ديدم. او براي تهيهء گفت و شنودی از من خواسته است تا بخشي از زندگينامه ام را برايش قصه كنم. نميدانم از كجا آغاز كنم. از پدرم كه شاعرمنش و محقق و آوازخوان ...
برگهای "خاطره ها" را يكی يكی برميدارم و در جايی ميخوانم: "امروز صبح (؟/؟/؟) خبرنگار مجلهء ژوندون را ديدم. او براي تهيهء گفت و شنودی از من خواسته است تا بخشي از زندگينامه ام را برايش قصه كنم. نميدانم از كجا آغاز كنم. از پدرم كه شاعرمنش و محقق و آوازخوان ...
همايون هژبر شينواری عصر در حالیکه خانه می رفتم حادثه جالبی برایم اتفاق افتاد. با مردی که قد نهایت بلند، اندام باریک و بروت های نسبتا پهنی داشت روی پله های زینه مقابل شدم. حدس زدم که باید همسایه جدید ما باشد. در حالیکه زیرچشم سراپایش را از نظر میگذرانیدم، سلام دادم. توقف کرد و دستش را پیش آورد.
عصر در حالیکه خانه می رفتم حادثه جالبی برایم اتفاق افتاد. با مردی که قد نهایت بلند، اندام باریک و بروت های نسبتا پهنی داشت روی پله های زینه مقابل شدم. حدس زدم که باید همسایه جدید ما باشد. در حالیکه زیرچشم سراپایش را از نظر میگذرانیدم، سلام دادم. توقف کرد و دستش را پیش آورد.