رسیدن: 03.01.2012 ؛ نشر : 04.01.2012
حمیرا نکهت دستگیرزاده
از بغض چند ساله بیرون آی
امروز شنبه است
آغاز تازگی
دستان آفتاب
گرم نوازش است
از بغض چند ساله بیرون آی
دیروز وقتی غصه صدایت کرد
من در تناب خستگی ام
خشک میشدم
حویلی شاد خندۀ گنجشک
در انتهای عاطفه ام ، زیر آفتاب
در اهتتزاز بود
می رویید از بهار دو چشم تو
یک بید پر صدای پرستو ها
از ابتدای خاک
تا انتها رها
دستم نمی رسید
دور تنش که حلقه کند اشتیاق را!
من بغض خویش را
در سبز شاخسار رها کردم
تا بوی عشق را
در پنجه ی چنار رها سازم
آبی یی آسمان
در راز های گرم تنی غوطه ور شود
من ریختم به جام تو آواز خویش را
تا جان ناله های تو زیر و زبر شود
آویختم به مستی تو پاک و بی خیال
تا غصه از طنین صدایت بدر شود
تا لحظه های خواهش تو پر شرر شود
دوشیزه ی نوازش تو جلوه گر شود
آیینه دار لحظه ی پر شور و شر شود
آمیزه صداقت و عشق و حذر شود
غوغایی تنیده تن در حضر شود!
از بغض چند ساله برون آی
من رخت یاس را
دیریست شسته ام
در من تناب خستگی سالهای دور
خورشید را به جامه ی شور همیشگی
آواز میدهد.
بردار خویش را
از روی بغض ها
با ابر ها ببار
10-2-2009
***
لینک ها: