رسیدن: 30.12.2012 ؛ نشر : 30.12.2012

پروفیسور  دکتور عبدالخالق رشید

 

اندر باب معنی  «بوزینه » ابوالمعانی بیدل

 

که در اصل «بودینه» است و نه «بوزینه»

 

این مقاله به مناسبت سیمینار بین المللی ابوالمعانی بیدل که  قرار بود چندی قبل در بلخ برگزار گردد نوشته شده بود که نظر به عوامل و دلایل نامعلوم معطل گردید . از طرف دیگر چون در  این روزها مقالاتی در شماری از سایت ها در باره همین  موضوع که من میخواستم در آنجا بخوانم به نشر رسیدند که به گفته استاد مرحوم فاروق خان اعتمادی (راستی حقیقـاً) شماری از آنها دلم را گرفت، زیرا عجولانه بدون آن که موضوع را به جااش  رسانیده باشم در خدمت دوستان قرار دادم. زیرا من باور دارم  بیدل کسی نیست که گویا هر کس فارسی و فلسفه دانست باید او را نیز بشناسد و در باره او باید سزا و ناسزاگویی دهند. من خودم بیدل را طوری که لازم است  نمی شناسم وآنچه او می گوید وآنچه شماری از ما در باره اش گفته اند آن خود می رسانند که آنها نیز بیدل را نشناخته و تنها برای ایشان ادای ارادت کرده اند و بس .

آغاز سخن :

در دهه نود  ، زمانی که من به هندوستان جهت تدریس زبان وادبیات پشتو آمدم، یکی از آرزوهای من تحقیق در باره سبک و مکتب هندی بود . وقتی در تلاش این گمشده خود برآمدم دیدم که در پی این موضوع اکنون کسی در هند نیست و یا نمی خواهند در باره چیزی بنویسند. تنها یک کتاب را  از استاد نبی هادی استاد بخش فارسی علیگر که آنرا هم خود ایشان دراولین دیدار با من  لطف کرد و هدیه داد دیدم که در باره بیدل تحقیق غنیمتی بود. چند مقاله ی ریخته و گسیخته را نیز اینجا وآنجا دیدم که آن ها نیز نتوانستند ما را به سوی مطلب -طوری که آرزوی من بود- رهنمایی کنند. از یکی دو استاد نخبه چون استاد نذیراحمدخان مرحوم و بابای فارسی استاد امیرحسن عابدی صاحب و دیگران که پرسان کردم جواب ایشان تنها این بود که دانش شماری از فارسی شناسان به سطحی نیست که بیدل را بیاموزد و یاهم بیاموزانند. از دوستان ایرانی که اهل زبان بودند نیز جویای این اصل شدم آنها نیز همین جواب را ارایه داشتند که بیدل مشکل است در هندوستان چه که در افغانستان وایران نیز درک افکار شماری از دانشمندان در برابر ایشان عاجز اند و چیزهای زیادی در باره نه درک می کنند و نه میدانند. اما من بر این نظر نبودم و در هر جا روی این اصل پافشاری می کردم که هندیان میتوانند بیدل را زودتر وآسانتراز فارسی زبانان افغانستان و ایران بشناسند. این نظر بنده را شماری از دوستان و دانشمندان آزاداندیش هندی و حتی ایرانی با من همراهی و قبول می کردند. در وقت کوتاهی شاگردان بخش های ایم فل و دکتورا را تشویق کردم که در باره تیزسهای شان را بنویسند که خوشبختانه چنان کردند. و در طول یک دهه شرایط طوری شد که شماری زیادی از نخبه گان واستادان زبان فارسی بیدل و بیدل شناسی را در اکثر پوهنتونها و کالج های شان روی دست گرفتند و جز مفردات حتمی تدریس بخش های زبان فارسی گردید. واما سبک هندی را که پوهاند  صاحب جاوید و پوهاند همایون برایم توصیه کرده بودند که باید در زبانهای هندی جستجو کرده و تحقیق نمایم توصیه یی بود که من نشانه ی آن را بدون این دو زبان ( دری و پشتو ) در هند تا کنون نیافتم زیرا همچو سبک و همچو خصوصیات در زبانهای هندوستان وجود نداشت واگر داشت بااینها از هر لحاظ در تفاوت بود.   

اصل سخن :

از جمله بحث هایی که در باره بیدل و بیدل شناسی در یک مقطع زمانی بحثي نهایت مهم و جدی در حلقات ادبی شرق محسوب گردید و شماری از مهمترین دانشمندان و صاحب نظران را مصروف خود ساخت آن عبارت از تعبیر و تفسیر بیدل بر مسیر ماده گرایی و ماده سالاری بود. برخی از دانشمندان به خصوص در کشورهایی که رخ شان را سوی ترقی به سبک چپ گرایانه یا به عباره خودشان مطابق تیوری علمی مارکسیستی و یا سوسیالستی نهاده بودند در این مسیر کارهایی را  انجام دادند، تلاش بخرچ دادند تا تمام آنچه شماری از نخبه گان ما چون مولانا ، سنایی ، انصاری و جامی و غیره و یا قبل از آن از علمای مکتب بغداد و شام  با شیوه خاصی از اظهار شان  ایجادو بیان کرده بودند به گونه دیگر و طبق ذوق و فرمان ایدیالوژی شان تعبیر و تفسیر و معرفی دارند.  به عباره دیگراین دوستان تلاش بخرچ دادند تا آثار آنان را بر بنیاد مفکوره و «تیوری علمی» واصول آن تفسیر و تشریح نمایند. باید گفت که این گروه از دانشمندان تا حدی برحق نیز بودند زیرا که اکثر  علما و مفکرین ما مانند مولانا و سنایی و پیرهرات در بسا موارد در آثار و افکار شان نمونه هایی از سرکشی ها و راست گویی ها را به شکل نهایت ریالستیک و واقعبینانه تشریح و بیان داشته اند که در بسا موارد برای بعضی ها سند ودستاویز خوبی به خاطر تعبیر و تفسیر شان به دست میداد. به گونه مثال وقتی مادر باره تصوف به معنی اصلی  آن صحبت می کنیم درآنجا باواژه ها، مفاهیم و اصطلاحاتی برمیخوریم که بدون شک نزد هر انسان سووال برانگیز بوده است. از همین رو در باره بیدل نیز ما در موضیعگیری مشابه قرار می گیریم زیرا بیدل و دیگر عرفای اهل حال و قال مسایل زنده گی و معنویت را با طروق تصوفی شان به بررسی می گیرند. ایشان درک جداگانه یی از زنده گی و رمزهای انسانیت دارند وآن را طوری تشریح می کنند که نمی توان بر آن از یک بعد واز یک دیدگاه خاص حکم قاطع صادر کرد. در شمار زیادی از ادیان به خصوص در اسلام نیز مانند ادیان دیگر جهان  دواصل فلسفی و بعداً تصوفی (وحدت الوجود و وحدت الشهود)از دیدگاهایی اند که هر کدام آن معنی و مفهوم واصول تشریح خود را دارند. دانشمند هندی داکتر نورالحسن انصاری در باره وحده الوجود نوشته است : « از دیدگاه این مکتب هدف از تصوف همانا روحیه انسانی را به سرحد اعتلا رسانیدن بود اینجا اختلاف مذاهب و گوناگونی کیشها ارزشی نه داشت ایشان به  درویشان هنود و متصوفه مسلمانان یکسان احترام می گذاشتند ، گیتا و قرآن هر دو را از جمله صحایف آسمانی محسوب می کردند ایشان پای بند تقالید و رسوم مخصوصی نبودند چنانچه سرمد برهنه مادر زاد زنده گی کرد باز هم گروهی بزرگی از ارادتمندان می داشت . » ( احسن الظفر، میرزا عبدالقادر بیدل  در منطقه فکرواندیشه  مقاله اول )

بادر نظر داشت این اصل ، شماری از دانشمندان بیدل را نیز سرسری پنداشته  اند و فکر کرده اند که آنچه در بعضی موارد یاغی گونه و سرکشانه وانتقاد گونه گفته اند آن همه نماینده گی از تمام سیستم ایدیالوژیک ایشان می کند.امکان دارد اتکای شماری از این قبیل دانشمندان که در این زمینه گام برداشته اند اتکای شان بر شماری از این گونه اشعار از ابوالمعانی بیدل بوده که :  

داشت غافل سرکشیها شباب از طاعتم  - قالب خم گشته یاد از گوشه محراب داد

بیان اینگونه اشعار که یک دوره از زنده گی بیدل را نشان میدهد به نظر شماری از این مفسیرین که در باب اش گفته آمدیم در مساله  به افراط کشانیدن بیدل نیز کومک خوبی کرده است. و یا طور یکه  خوشگو نزدیکترین کس به بیدل می گوید : «درعهد شباب خو گرمی نوشی و درعهد پیری معتاد به بنگ کشی و پرخوری بود». درحالی که این نظر خوشگو به خاطر عدم درک او از عمق آثار بیدل راعلناً شاهدی می دهد. و بی پرده باید گفت که خوشگو نیز بیدل را نشناخته وآنچه در حق اش گفته دروغ واتهام بوده است.

بیبینید ، وقتی ما با شاعر و نویسنده ی معاصر  اصطلاح  آزادی بیان را نظر به درک و دانشی که از آن دارد مطرح می کنیم  و یا او این  را در بیان خود آزادانه عرضه میدارد بر می خوریم  با تاسف که شماری ازآنها آگاهانه و یا ناآگاهانه در قدم اول در مقابله با ارزش های ارادتی و عقیدتی مان قرار می گیرند و برآن حکم محکمه قضاوت اخلاقی و ذوقی شان راتحمیل می نمایند . در حالی که صوفیان ، عرفا و معنویت شناسان را نباید بادرک عمیق شان از عمق مسایل زنده گی جبراً و قهراً به سطح آورد. زیرا آنها باعلم الیقین شان که درک بدون شک عارفانه و معنی گرای شان است با زنده گی برخورد مینمایند. سنایی حتی دراثر ماندگارش حدیقه الحقیقه طوری که  یکی از شاعران زبان پشتو در باره بزرگترین شاعر زبان پشتو می گوید که در شعراش «الفاظ وحشی» را جابجاساخته است واژه هایی را یادآوری کرده است  که در بعضی موارد مصحیحین آن نتوانسته آن را با حروف روشن بنویسند. مولانا همچنان در شهکارهای خود الفاظ زشت و بی پرده و برهنه را نیز آورده است . سرمد صوفی شوریده حال نظر به درک فلسفی خود لباس پوشیدن را منع قرارد داد . جنید بغدادی خربوزه نمی خورد  و می گفت که « من نمی دانم که پیامبر میخورد یاخیر ؟ ».  در دوران شاه جهان معروفترین عارف و عالم و مرشد ایشان و پسرش و دخترش (داراشکوه و جهان آرا) ملاشاه بدخشی با وضاحت تام این شعر را  خواند : «پنجه در پنجه ی خدا دارم  - من چه پروای مصطفی دارم» که تمام هندوستان را تکان داد و قهراً زیر سووال علمای وقت قرارگرفت چون منطق خود را برای دفاع خود داشت آن را در برابر مردم و پادشاه (شاه جهان )  ارایه داشت کسی هم نتوانست وی را محاکمه کند. اما این را باید گفت که اگر ملاشاه این عالم بالفعل و بالقوه بدخشی  مدافعین چون پادشاه و پسر و دختر اش(جهان آرا و داراشکوه ) را در پهلوی خود نمیداشت باور است که وی را ناخود آگاه به سوی سرنوشت حضرت حسین بن منصور حلاج میفرستادند و نابود اش می کردند؛ چرا که ملا ها و مردم ایشان را درک کرده نمی توانستند و نمی فهمیدند که ملاشاه کیست و فلسفه ی وی چی بوده است.  به گفته ی بیدل شناس هند داکتر احسن الظفر : 

«  هنگامی که بیدل وارد پایتخت دهلی شد، آنجا دو دبستان تصوف سرگرم کاربودند :  دبستان مجدد الف ثانی  و دبستان سرمد شهید و پیروان او .  دبستان مجدد الف ثانی شیخ احمد سرهندی بنیانگزار سلسله ی مجددیه، قایل بوحدت الشهود بود ایشان طریقت را از شریعت جدا نمی پنداشت و بسیاری از مسایل تصوف که شیخ محی الدین ابن عربی بیان کرده و متصوفه بعدی بر آن افزوده بودند همه را مورد انتقاد قرار داده آنچه را که در شریعت محمدی سندی نداشت ازآنچه که با مقتضای شریعت اسلامی سازش داشت ، بکلی متمایزکرد اورنگ زیب و برخی از امرای لشکر و نوابان به مین مکتب بسته گی داشته اند و شیخ سیف الدین پسر شیخ معصوم بن شیخ احمد سرهندی در دستگاه اورنگ زیب شاه رهبری روحانی را بر عهده خود میداشت عموم مردم طرفدار همین دبستان بودند.  دبستان دوم که باید گفت علمبردار آن سرمد شهید و هم عقیده ی او ملاشاه بدخشی و سرپرست و حامی آن دارا شکوه بود قایل به وحدت الوجود بود.»( احسن الظفر اثریادشده  اثرتایپ شده بدون صفحه )

با توجه به آنچه که گفته آمدیم ، باید گفت که متاسفانه شماری از دانشمندان چپگرای عصر ما نیز بیدل را درست تفسیر نه کرده اند. اینان به عوض شناخت و درک دقیق از بیدل بر عکس ، بیدل را در سطح قرارداده و نتوانسته اند ایشان را طوری که بیخ و بنیاد مفکوره اش بود مطالعه کنند. اینان بیدل را با چشمان بینا ظاهراً نگاه کرده و تنها نظاره ظواهر اش را جدی گرفته اند و بعضاً حتی طوری شکل داده اند که گویا بیدل از آیده خود به انحراف رفته و خلاف آنچه که مفکوره و عقیده اش بوده قرار گرفته است . ما باید این را درک نمایم که اگر بیدل ریش را به انتقاد می گیرد معنی اش این نبوده که گویا ایشان این سنت اسلامی را به دیده ی حقارت مدنظرداشته است - نه بیدل در این زمینه تنها آن تظاهر را به باد تمسخر میگیرد که راه خود را گم کرده و نمی تواند آنچه ماهیت واقعی پدیده و هستی  است آن را در شکل و محتوای خود داشته باشند.اگر بیدل انتقاد کرده است و یا خود را در معرض حقیقت گویی قرار داده است مراد اش به تمام معنی روشن و برملا است که آن عبارت از بیان عین الیقین اش بوده-آنچه که با تمام معنی خلاف تظاهروظاهربینی قرارگرفته است .

ای مغز خرد غبار تشویش مباش -عمامه و بزرگی اندیش مباش

گر یک سر مواست آدمیت کافیست – چو خرس ز فرق تا به قدم ریش مباش

                                                              (کلیات بیدل ، چاپ کابل ص 75 )  

کنم این زمان شرح طامات تو - بتو وانمایم کرامات تو

ره خجلت دعویت واکنم-  تراهم به پیش تو رسواکنم

                                                             کلیات ص 103

اگر زاهدی جبه و جامه است - سماروق هم مرد عمامه است

                                                        کلیات ص140

ازین گونه بیانات واشعار میرزا عبدالقادر بیدل نیز وقتاً فوقـتاً تعبیرات سوو شده است، به این معنی که چپگرایان ناآگاه از دیدگاه و فلسفه او می گفتند که تضاد منشا تکامل است واین اصل را روح روان جهان بینی خود قلمداد می کردند. آنان فکر می کردند که مساله ی تضاد را تنها گروه خود شان ایجاد کرده اند و مربوط فلسفه خود میدانستند در حالی که از دیدگاه علمی از قدیم الایام  مساله تضاد از خلقت تا امروز همان شعر بیدل است که :

زندگی موضوع اضداد است، صلح اینجا کجاست

با نفس باقیست تا قطع نفس پرخاش ما

بسته اند از شوخی اضداد نقش کاینات

کرده اند اجزای این پیکر بیکدیگر طرف

بیدل خود به صراحت در باره بیان خود ، در باره شعر خود بر این نظراست که :

شعرم که بصد زبان فرود آمده است

در چندین وقت آن فرود آمده است

تورات نبود تا بگویم که همه

یک بوده زآسمان فرود آمده است

بدون شک در بیان اکثر شاعران زبان فارسی که قبل از بیدل بودند نیز نشانه هایی از آزاد اندیشی و آزاد منشی گویی دیده می شود . وقتی می گویم شعر قابل ترجمه نیست پس این را نیز باید قبول نمایم که شعر پدیده یی نیز نیست که باید به آسانی به گفته ی خوشحال ختک بزرگترین شاعر زبان پشتو توسطه هر کس سروده و تعبیر و تفسیرشود . خصوصاً شعر سبک هندی که مفاهیم انسانی را با موشگافی و باریکی درآن به تول و ترازوی حیرت سنجش می کند :

نه به نقش بسته مشوشم، نه به حرف ساخته سرخوشم

نفسی به یاد تومی کشم چه عبادت و چه معانیم

همه عمر، هرزه دویده ام، خجلم کنون که خمیده ام

من اگر به حلقه تنیده ام، تو برون در ننشانیم !

ز طنین پشه ای بی نفس خجل است بیدل هیچ کس

بکجایم و کیم و چیم ؟ که تو جز به ناله ندانیم

( از نقد بیدل ص 368)

یکی دیگراز بحث هایی که سالیان دراز شماری زیادی از دانشمندان را مصروف خود ساخت وانجام اش نیز جز اشتباه چیزی دیگر نبود  همان مساله یی  به گفته مرحوم سلجوقی  «آدم و بوزینه» ی بیدل بود که خاصتاً بعداز آن که نظریه و تیوری مارکسیستی تحت لوای نظام سوسیالستی به اوج و کمال اش رسید توجه شماری زیاد از دانشمندان را خصوصاً در کشورهای چون روسیه و آسیای مرکزی به خود جلب نمود. یک شعر از بیدل که شماری زیادی از قماش بیدل شناسان معنی زبانی و مفهوم اش را نفهمیدند آن را بدون  درک از عمق افکار بیدل به همان نظریه ارتقایی داروین ارتباط دادند که متاسفانه برای یک مدت شعر زیرین بیدل را در ارتباط آن تعبیر و تفسیر کردند. بیدل این مرد بلند بالای ادبیات دری ما در یک شعر خود فیلسوف گونه گفته است :  

یک دو دم هنگامه تشویش مهر و کینه بود

هر چه دیدم میهمان خانه ی آینه بود

ابتذال باغ مکان ، رنگ گردن نداشت

هر گلی که سالم آمد در نظر پارینه بود

منفعل میشد ز دنیا، هوش اگر میداشت خلق

سبر و حنظل در مذاق گاو خر لوزینه بود

هیچ شکلی بی هیولی قابل صورت نشد

آدمی هم پیش از آن کادم شود بوزینه بود

امتحال اجناس بازار ریا می داد عرض

ریش ها دیدم با قیمت تر از پشمینه بود

هر کجا دیدم صحبت های گرم زاهدان

چون نکاج دختر از در شب آدینه بود

خاک شد فطرت ز پستی لیک مژگان بر نداشت

ورنه از ما تا به بام آسمان یک زینه بود

تخته مشق حوادث کرد  ما را عاجزی

زخم دندان بیشتر وقف لب زیرینه بود

در جهان بی تمیزی چاره از تشویش نیست

ما به صد جا منقسم کردیم و دل در سینه بود

آرزو ها ماند محو ناز در بزم وصال پاس

ناموس تحیر مهر این گنجینه بود

هر کجا رفتیم  (بیدل ) درد ما پنهان نماند

خرقه ی درویشی ما لختی از دل پینه بود

 لیکن آنچه هدف بیدل بوده  درآن صورت باید معنی واژه ( بودینه ) را به معنی سانسکریت و پالی آن بکار برد که مراد از این واژه  اینجا بوزینه یا میمون حیوان نه بلکه (روشنی) بوده است. که روشنی خود میتواند معنی کاملتری برای مساله شکل وهیولی ارایه نمایند.که متاسفانه شماری زیاد از دانشمندان بیدل شناس حتی مرحوم سلجوقی نیز به این معنی واژه ( بودینه ) پی نبرده است. این واژه،  واژه سانسکریت و پالی بوده همه دوستانی که نوشته هاو نامهای شان ذکر می شوند در باره توجه نکرده اند و برای آن بدون تعمق تعبیر و واژه دیگری که آن ( بوزینه) باشد خراشیده و تراشید اند. در زبان دری فارسی و پشتو و حتی اردو ابدال (ذ) به (ز) از قدیم الایام معمول بوده که در اکثر نسخ قدمی این زبانها حتی تا یکی دو قرن اخیر نیز استعمال و کاربرد این دو حرف به جای یک دیگر معمول بوده است  . اما واژه های ( بود ، بودی و بودا ) معنی روشنی و درخشنده گی را میدهد. استاد سلجوقی به معنی  اصلی آن متوجه نشده ایشان به جای این که ( بوزینه را بودینه ) در نظرداشته باشد. صورت انسانی را با بوزینه (میمون ) مشترک دانسته نوشته است . من نمی گویم که د راین تشریح از لحاظ پرنسیب کدام مشکلی موجود است . تنها اشتباهی که  واژه بوزینه حیوان ببار آورده و شماری از دانشمندان که نامهای شان را در افغانستان و تاجکستان وایران یاد آوری خواهیم کرد تعبیری سوو کرده اند این بوده که ایشان نظریه داروین را ناآگاهانه خلاف تعبیر معنوی صوفیان وعارفان «معنی رس » چون بیدل وغیره بی موجب طرح و پشتیبانی کرده اند. در حالی که منتقدانه باید گفت که بیدل نه از چیزی مانند نظریه داروین  خبری داشت و نه هم آن پیشبیی کرده است . بوزینه داروین و  «بودینه» بیدل دو موضوع و دو مفهوهم جداگانه اند که نباید در باره به سوی گمراهی حرکت کرد.  بیدل با لسان سانسکریت و هندی آشنایی تام داشت از این رو مراد اش از آن «بودینه» ، میمون (به معنی حیوان ) نبود  بل هدف اش همان روشنی بود که جز خط وایدیای تصوفی موحدانه وی را تشکیل میداد.

اکنون میایم بر سر نظریه کسی که در باره سالها کار کرده است و سالهای زیاد زنده گی اش را وقف آثار غنیمت ( البته در وقت و زمانش ) کرده و برای ما در باره بیدل بیادگار مانده است. یک بخش این اثر بدون شک تحقیق والایی است برای هر بیدل پژوه و محقق فلسفه . این مرد بزرگ استاد علامه صلاح الدین سلجوقی مرحوم است که سالها در هند نیز بوده و افتخار برگزاری محافل در باب بیدل و بیدل خوانی نیز برپا می کرد. شماری بر این نظراند که تثبیت جایی به نام مزار فعلی ابوالمعانی بیدل که اکنون در نزدیکی اندیا گیت و پرگتی میدان شهر دهلی قرار دارد از تلاش های ایشان بوده است. بر خلاف آنچه که تاریخ ، معاصرین و دانشمندان بیدل و بیدل شناسي هند باور دارند. به این معنی که مزار بیدل گاهی هم در این جا نبوده است. به هر حال استاد سلجوقی نیز با پیچ و خم مساله «بوزینه»  رو به رو گشته، همین بوده که در«نقد بیدل» اش می نویسد :

«   بسیاری ها از من می  پرسند که آیا این بیت به نظریه ی داروین ارتباطی دارد ؟

آری ! ارتباطی دارد ، ولی کمتر از دیگر اشعاری که درین باره مورد بحث شده است. ارتباط این بیت فقط همان ارتباط لفظ آدمی و بوزینه است ، ولی به سوی ارتفا و تطور که اساس آن نظریه است، اشاره ندارد . بیدل درین بیت می گوید طوری که باقی فلاسفه گفته اند که اشیا عموماً در هیولی یعنی در ماده ی خود یکی هستند و تنها صورت است که آن ها را از همدیگر جدا می کند. ازین رو آدمی قبل از قبول صورت انسانی خود با بوزینه مشترک بود»( نقد بیدل چاپ دوم  ص 368)

من با گفته ی علامه سلجوقی ازاین که مساله را از دیدگاه شکل و هیولی فیلسوفانه به بررسی گرفته است  که از این لحاظ اگر (بوزینه به معنی حیوان باشد یا چیزی دیگر فرق نمی کند ) اختلافی ندارم  زیرا که ایشان معنی و مفهوم روشنی و ذره را بیدل آن را ذکر کرده مانند  

نقش هر ذره ای که می بینی

آفتابی است انتخاب فروش

 بخوبی میداند طوریکه درباره آن  باورمندانه می نویسد :

«  درباره ذره وآفتاب ، بسیار گفته شده است، ولی این جا بیدل نقش ذره را به آفتاب تشبیه کرده و حتی آن را نظر به آفتاب بیشتر جالب انتخاب قرار داده است. آیاغرض او این است که الکترون ها و نیوترون های ذره به مانند سیارات واقمار خورشید است و نظام آن به مانند نظام شمسی است در شکل و در وظیفه ؟ ...دور نیست این افکار دنیای نو، امثال نظریه نشو وارتفا و فکرت ذره درآن دوره که قرن هفده است ، به صورت یک خاکه در کله ها پیدا شده باشد. مساله ی نشو وارتقا، بااین که داروین اولین شخص است که آن را به حیث یک نظام معرفی نموده،ولی اولین مرد ملهم این نظریه نیست. این نظریه از شخص ارسطو گرفته شده تا زمان داروین در بسیاری کله ها آمده است. و همچنین مساله ذره که از وقت ذیمقراطیس (دیموکرتیس) تازمان انشتین از روشنی افکار دور نشده است مخصوصآض که دراسلام ذره را در مقابل هیولی و صورت به حیث اصل اشیا انتخاب و قبول کرده و بالاخص که صوفی های وحدت الوجودی فلسفه خود را بر این فکر ابتنا نموده اند ... »( نقد بیدل ص 365)

باید گفت که علامه سلجوقی با تمام همین تشریح و توضیح اش که در باره ذره واهمیت اش داده است وآن را با درک دقیق اش از تصوف و آنهم صوفیان وحدت الوجودی بوده تشریح کرده است و واژه  «بوزینه» را برعکس آنانی که بیدل را کسی که قبل از داروین از بوزینه (میمون )  و نظریه تحول و تکامل یاد کرده بود و یا موجد چنان نظریه به شیوه مادی گرایی اش باشد یاد آوری نکرده است.  اما این رانیز باید نا دیده نه پنداریم که علامه سلجوقی معنی «بوزینه» ) را نفهمیده از این رو ایشان بر بار تصوفی و فلسفی آن تاکید می کنند. 

حمید روغ نویسنده ی افغان در این روز ها مساله بوزینه بیدل را عالمانه روی بحث فلسفی آورده و مقاله مبسوطی برآن نوشته است. تمام فشار مقاله ایشان بر تیوری  داروین تمرکز دارد . ایشان موضوع را با جزیات آن تشریح کرده است و از آنانی که در این بخش مسلکی بودند و یا سالها در این باره مصروف مشغول بودند نیز واقعبینانه در مقاله اش یادآوری کرده است که : " در سمرقند و بخارا دانشمندان به این سوال جواب ندادند. و تیر خود را آوردند . در ترکیه همچنان بیدل شناسان از این موضوع بدور رفته و جواب نداشتند.  عبدالحمید اسیر قندی آغا نیز این موضوع را حل نه کرده است . شماری می گویند که این بیت از بیدل نیست .  یک نویسنده نوشته است :  این مصراع یک حکم صریح است. حکم کرده که آدمی هم ، قبل از آدم شدن بوزینه بوده است "

جناب روغ خود طوری که معلوم است  در مقاله اش بدون آن که معضله را جواب دهد یکبار دیگر مانند مرحوم سلجوقی مساله را درارتباط با شکل و هیولی ارتباط داده است و خود نیز طوری که اشاره نموده که دیگران تیر خود را آورده اند در زمینه بی نتیجه مانده است. من باورمندم که ایشان این بیت بیدل را از دیدگاه ارتباط تیوری و نظریه شکل و هیولی با تحقیق و تحلیل عالمانه ی خود پیشکش دانشمندان عرصه بیدل شناسی کرده است که رنگ واقعاً علمی فلسفی دارد.  من با تمام تحلیل ایشان از دیدگاه فلسفی موافق ام بدون تحلیل  بیت «بوزینه» ایشان که نتوانسته معنی آنرا طوری که بیدل به کار برده برای مان وضاحت دهد. بیدل هزاران بیت دارد که باید بر بنیاد همین تحلیل ارزیابی گردند. بدون بیت بوزینه و یا بودینه !

آقای کاظمی بیدل خوان و علاقمند این رشته نیز در تحلیل گرانسنگ شان بدون آن که به داد بیدل بیچاره برسد میمون بیدل را دل نادل یک تعبیر جدیدی داده است و جانور بودن را نیز رد نکرده است در حالی که من فکر می کنم تعبیر ایشان از میمون به معنی سعد و فرخنده به مراتب عالمانه تر و درستتر و نزدیکتر به اصل معنی کلمه بوده است ایشان مینویسند :

« بیدل از ایهام کلمة میمون استفاده کرده‌است‌. می‌گوید اگر بوزینه میمون (به معنای سعد و فرخنده‌) هم بشود، فرقی به حالش نکرده است‌، چون باز هم میمون (به معنای جانور) است‌.
در ضمن این از اندک مواردی است که در شعر کهن‌، من «میمون‌» را به معنای جانور (یعنی همان معنایی که اکنون در ایران رایج است‌) دیده‌ام‌. «میمون‌» غالباً همان «فرخنده‌» بوده است و به این جانور، «بوزینه‌» یا چیزهایی دیگر می‌گفته‌اند.

بشیر سخاورز که می گویند تحصیلات اش را در هندوستان به اکمال رسانیده ؟  نیز مساله بوزینه بیدل را ضمن یک مقال شان در کابل ناتهـ به مساله تناسخ هندی ارتباط می دهد  در حال که بیدل ایجادگر و سراینده مثنوی (عرفان ) گاهی هم در پی تناسخ هندی نیافتاده است. درست است که بیدل تناسخ را بهتر و بیشتر از همه درک می کند واز آن آگاهی دارد اما مشکل خواهد بود که نشانه ی آن را درین بیت بیایم به هر صورت تحلیل اش بدون آن که ما گمشده خود را درآن بیابیم قابل احترام است .  

نویسنده یی بنام  محمد رضا ترکی بدون آن که یک غزلی از بیدل را خوانده باشد  در باره ابراز نظر کرده  و می نویسد:

" به عقیده برخی، مولانا بیدل دهلوی به استناد بیت بالا مدتها قبل از داروین نظریه تطور انواع را بیان کرده بوده و داروین در واقع ، کاری جز رونویسی از روی دست بیدل نکرده است !! "

برای بیدل لقب مولانا چیزی است نهایت نادر و ناآشنا که برای ما نویسنده را آگاه از بیدل معرفی نمی دارد.

 

در سایت وزین آسمایی نیز دراواخر دو مقاله از دو دوست عزیز ما حشمت حسینی  و جناب ویسا به نشر رسیده است. آقای حسینی در باب مساله ی مزار بیدل در ده سبز کابل یاد آوری کرده است. من در این شکی ندارم که درآن زمان که دروازه های هندوستان به گفته بابر (هرکه انگشتان تنومند داشت ) بر روی شان باز بود حادثه انتقال جسد بیدل به کابل صورت نگرفته باشد، لیکن سوال این است که این مساله را یکی از نویسنده گان آگاه و معاصر بیدل و یابعدازآن هندوستان یاد آوری نکرده است. این یک رخ مساله است دوم اینکه اگر این حادثه اتفاق افتاده باشد براساس کدام ضرورت مبرم و کدام علاقه مندی کدام شخصی واشخاص که آنها در این راستا از مردمان و حکمروایان هندوستان به بیدل وآثار او نزدیک بوده باشند ؟ درست است که افغانها در این راستا تلاش هایی را انحام دادند لیکن سندی که در باره بالاتر از خوشبینی افغانها باشد وجود ندارد.

جناب ویسا مساله را واقعاً با جالبیت آن مطرح ساخته است. ایشان از داروینی بودن بیت بیدل انکار کرده است لیکن آنچه را در اخیر مقاله ی خود ارایه داشته است وآن طرح وحدت الوجود در رابطه به بیت «بوزینه» طوریکه شماری از دانشمندان دیگر نیز بدآن اشاره کرده است کمی از موضوع به دور مینماید.  (مقاله جناب ویسا را در سایت وزین آسمان خوانده میتوانید)         

 

به هر صورت من باور دارم که ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل در شعر بالای خود گاهی هم در باب آنچه داروین گفته بود نه فکر کرده و نه درآثارش مانند«مثنوی عرفان» که سر تا پا تشریح عارفانه مفاهیم جدی از زنده گی معنوی بوده و به گفته دانشمندان عرصه ی بیدل سی سال از زنده گی خود را صرف ایجاد آن کرده  است همچو نشانه ها به نظر می رسد . براساس برخی از مقالات  صدای شرق تاجکستان  شماری از نویسنده گان تاجک مانند مومنوف ، صابرمیرازیف  تورسون زاده و غیره نیز در بسا موارد بیدل را براصول میتودلوژی مارکسیستی تعبیر و تفسیر نموده اند . در حالی که آنان در این باره به گمراهی رفته اند و یا این که بی موجب در فکر نشان دادن برتری واز حدگذری  شماری از نویسنده گان و نخبه گان زبان وادب فارسی دری شده اند. آنان میخواستند ناآگاهانه نشان دهند که گویا آنها ازآنچه مفکوره وعقیده ی شان بودند انتقادی به عمل آورده اند و یا خداناخواسته ازآن انحراف نموده اند . در حالی که مساله چنین نبوده واین تنها نارسایی خود مان بوده که ما نتوانستیم آن هستی های مان را که مفسیر زنده گی معنوی واخلاقی ما و تو و یا در مجموع از انسان بودند به درستی بشناسیم و یا به دیگران با ماهیت اصلی شان معرفی نماییم . وقتی ما نتوانیم از زنده گی مان، ازهستی مان آگاهی دقیقی داشته باشیم معنی اش همین است که مااز خود واز ارزشهای مان به کلی بیگانه می شویم وآنچه در حالت بیگانه گی در باب آن می گویم بدون آن که باعث اشتباهات و درک غلط مان ازآن شود نتیجه ی دیگری ندارد . این که علما و مفکرین میگویند که شناخت ما از خود ما و جهان ما نسبی است این گفته در ذات خود جوابی است به سوالهایی که آن را ما باید در باره زنده گی مان داشته باشیم وبدون شک که داریم !؟    

سپاس ازتوجه تان

رشید - دهلی جدید  هند

----

شماری از منابع برای این مقال :

1 : سلجوقی  نقد بیدل چاپ سال 1380 چاپ تهران

2  احسن الظفر ؛ مرزا عبدالقادر بیدل  حیات اورکارنامی ( بزبان اردو  چاپ 2009 )

3 : همین نویسنده   مزرا عبدالقادر بیدل  درمنطقه فکر اندیشه  نسخه تایپی .

4: مقاله داکتر حمید روغ درسایت وزین  افغان جرمن

5: دیوان اشعار بیدل دهلوی چاپ تهران  چا پ عکسی 1387

6 : مقالات از حسینی و ویسا در سایت  وزین آسمایی سال 1391.

7 : پروفیسور نبی هادی  بیدل  (ترجمه اردو )

8:  پروفیسور شریف حسین قاسمی ، بیدل به انتخاب بیدل  چاپ 1388 .

***

لینک مقالات مرتبط با موضوع در آسمایی:

 

سید حمیدالله روغ

«آدمی هم پیش ازان کادم شود بوزینه بود»- در باره ی یک شعر بیدل

در فورمات عادی

در فورمات پی د اف

*

دکتور حشمت حسینی                       

«آدمی هم پیش از آن کادم شود بوزینه بود»- چند نکته به ارتباط   نبشته ی آقای روغ

*

سید حمیدالله روغ: بیدل  در این جا «بوداست» آورده است

پاسخ سید حمیدالله روغ به ارتباط نبشته ی دکتور حشمت حسینی

*

رشاد وسا: آدمی هم پیش از آن کادم شود بوزینه بود