رهبر


گفتیم غم درخت و مردم داری

صد فصل طراوت و تبسم داری

با چتر بهار میزبان تو شدیم

گفتی : جنگل! چقدر هیزم داری ؟





 دوشنبه 1386/04/18

***

...




پرسش

از قفس گفت پرنده به بهار :

منتظر بنشینم ؟



چمن

چمن پس از انفجار

فتبال با انار خام



ولگرد

عطر و باروت با هم میروند

در جاده های ولگرد کابل



از پارگین نان داغ میسازند

دوشیزه گانی که بر بام عشق توت تازه پخش میکنند

و لذتی کال

لبان عسلی شان را میگزد



پیراهن های گلدار بر شاخه های گریزان



پله هایی که با شکست ها بالا میروند



خبر های داغ

گم در هزارخانهء سرود های ساده







از آشغالدانی قدیمی

گلبرگی میچینم خوشبوتر از عطر تقلبی سوپرمارکیت ها

خوشرنگتر از پست کارتی که خوشبخت تر از من بود

زیر بالین پروانه دوزی تو



تازه ماشیندار ها خاموش شده اند که تنبور از دیوار ها میگذرد

و پیرمردی

از دکهء دودپوش

نسوار و نبات میخواهد



در جاده های ولگرد کابل



ترانه و تابوت باهم میروند









 دوشنبه 1386/04/11

***


نیاز

از تاریک آمده ام

چراغ کافی نیست



پل

عطر از رودخانه میگذرد

به پل محتاج است

پروانه نیز



دور

ارغوان ها کوچکتر از خودند

آنسو



تنگ

کفش

کوچکترست از پا

تن

بزرگتر از پیراهن



چیدن

گنجشک

پشه را چید

از توت



بازی

لحظه هایی کوچک

بازی بازیچه

با نگاه کودک



دنبال

من نیز پر گرفتم

هی هی نه هی نه هی نی

نزدیک بود با هم

دنبال تو شکستم





 سه شنبه 1386/04/05

***
کفش


چشم در راه همسفر ماندیم

کفش ما کاسهء گدایی شد





سه شنبه 1386/04/05