عشقه پیچان ها

فواره زدند از سیاهچال

و آبشار رنگین کمان

مرا شست در هزاران شهاب

رسیدی رسیدم

از آسیب سرخ

به سیب سرخ

***



آسیب سرخ




در تازه ترین هوا

خوشبوترین نسیم را نفس میکشم

و میگندم

درد من از کرمی نیست که چرخ میخورد در جگرم

از شاهپرکیست که این مردارخوار نخواهد گردید


***



بود ونبود باران




به هر کجا که رود هست یار افغان مرگ

« حریف خانه و گرمابه و گلستان» مرگ

ندید اگر به بیابان که در برش گیرد

رسد به خدمت این قوم در خیابان مرگ

چنان به فاتحه خو کرده است خانهء ما

که میوزد ز طنین صدای قران مرگ

من و تو مفت تر از مفت آرزو داریم

وگرنه هست درین روزگار ارزان مرگ

گهی نیاید و قحطی...گهی بیاید و سیل

برای ما شده بود و نبود باران، مرگ


***



کبریت




شمع و پروانه

سرگرم رقص قدیمی خویش

کبریت از یاد رفته است



***



نیشانوش




زنبور عسل

باغی از قوغ


***



سنگسار




سنگبارانش کردند

و پنداشتند میشکند

بلعید سنگ پشت سنگ و ماهیچه هایش را تکان داد



با مشت هایی پر از کوه نیز

کم می آورند

سنگسار دریا را



***

 



هذیان




گریستم در باران

نالیدم در توفان

که توانست دید

میگرید مردی

که شنید

میلرزد دردی

گم شدم در کجا

شدم؟ شد؟ شدن...





***

من بامن






نسیم

حرف تازه یی برای شگفتن ندارد

مانده ام و سرود سرگردان سرشدن پنسل



***



چهار صدا از دفتر شبنامه’ آفتاب




همسایه گان دکان مرا هم فروختند

با مال خویش آن مرا هم فروختند

با شاخه های مرده و مردود شمع خود

قندیل کهکشان مرا هم فروختند

تندیس کوه را چو شکستند لاژورد

تقدیس آسمان مرا هم فروختند

بعد از کفن فروشی بسیار آمدند

آوار استخوان مرا هم فروختند

بر بامداد خانهء من پابه پای شب

رفتند و نردبان مرا هم فروختند





پوسید در تسلسل شب ماه و سال ما

کس با سلام سبز نپرسید حال ما

بگشود در بلایهء شرق و بلای غرب

از مرز بی پناه جنوب و شمال ما

چون یک درخت چلچله در چارسوی مرگ

برباد گشت خاطرهء برگ وبال ما

کابوس با تبسم تلخی دهان کشود

در گردش مکرر بدر و هلال ما

شمشاد پیر جنگل اندوه مویه کرد:

شلاق باد گشت دریغا نهال ما!





ای تندباد! شانهء ما را تکان بده

تندیس بی ترانهء ما را تکان بده

فریاد در تنفس شب مسخ گشته است

آهنگ عاشقانهء ما را تکان بده

با گامهای زمزمه یا رقص انفجار

کوهان آسمانهء ما را تکان بده

تا بود ناشیانهء ما باژگون شود

تابوت آشیانهء ما را تکان بده





ازیاد خویش رفتم فریاد کرده کرده

گمگشته های عاشق را یاد کرده کرده

منزل زدم که شهری آبادتر بیابم

دار و ندار خود را برباد کرده کرده

از مرمر تمنا با دستهای رویا

در هر قدم نشانی بنیاد کرده کرده

در خاک تیرهء غم تیراژهء بهارم

باور به حرف سبز شمشاد کرده کرده


***



سیل






واپسین سرود را نخواندم

چتر کهنه ام را به سیل سپردم

دیگر حتا انتظاری نیز نماندم




***

 



تارتر از من






هزاران هزارپا خزان در هزارخانهء خون من

چندش مچاله کرد چشمهایم را

و افکند در تاریک

ستاره میتراشد از جسد چشمهایم حتا

ظلمت مظلوم!



***



پوست کندن




تراپوست کندم از خود

لایه یی دیگر!

پوست کندم ترا از خود

لایه یی دیگر!

پوست کندم از خود ترا

لاالا...یه یی دیگر!

بود نبود پیازی بود...





*****

 


موردرمور




ثانیه ها

مور

مور

مور

میگذرند از گلوگاهم

و گره میشوند در جاروب شش هایم مور درمور

آفتاب

تابانتر از دیشب تاریک میکند درنگم را

پرنده دیگر فقط پرنده است

درخت فقط درخت

و من فقط مور مورمور







***

برگشت






برگشته ام از سرگذشتی بی برگشت

سمندم در نیمه راه از قدم افتادم از دم

خرجینم را افکندم از پرتگاه

به بالین نیازم نبود

بال میخواستم

برگشته ام از معبری ممنوع

اما

ندانم خود چسان

چه آسان

عشق ورق ورق از من گریخت

ریخت!