1...2...
 

 
.                                                            - 1 -
 
دوستی گفت : شما وبلاکیون فقط حرف میزنید عمل نمیکنید...گفتم : دوست من! حرف نیز عمل – و شاید مهمترین عمل -  است... مشکل ما در افغانستان این است که همه اول عمل میکنند ، بعد حرف میزنند...ما خوب حرف میزنیم اما به ندرت « حرف خوب » میزنیم ؛ به همین انگیزه هر اشتباه ما آغازگاه اشتباهی دیگر است... حرف خوب برآیند اندیشیدن است ...ما افغانها کمتر می اندیشیم ...بیشتر از آنکه « خردمند » باشیم « خردمند مند » هستیم ... مدعیان نظریه پردازی ما « اندیشمند مند » هستند...این آسیب در زمینه های گوناگون دامنگیر ماست. به همین سبب همیشه مجبوریم یک دورباطل را از صفر آغاز کنیم... ما هماره به جای شستن آیینه آن را رنگ کرده ایم...یکی  سرخ رنگ میکند...یکی سبز...یکی سیاه ...و میخواهد ما را متقاعد کند که سرخ ، سبز یا سیاه هستیم...به این شمار ما همه « بنیادگرا » هستیم...میخواهیم ما زبان باشیم و دیگران گوش...برای هر گفتگوی خردورزانه کم از کم چهار گوش ودوزبان نیاز هست...تا این را ندانیم یا نپذیریم « بنیادگرا » هستیم...برای ما همیشه دیگران « حرف » زده اند و ما « عمل » کرده ایم ...تا ما « حرف » را از دیگران نگیریم...خود ما حرف نزنیم...عمل ما ممکن به سود این سرزمین تمام نشود...
 
                                                                  - 2 -
 
افغانهای باشندهء غرب بدین باورند که کشور های میزبان یا با افغانها مشکلی خاص ندارند یا اگر دارند در برابرگذاری با دیگران ناچیز است. افغانها مردمی آرام هستند...کاری به کسی ندارند و سرخم میروند دوکانک یا دفترک خود و برمیگردند خانه گک خود...اگر کودک شان مریض باشد و بلند گریه کنند دستمال بینی خود را در دهانش میگذارند تا همسایه نیاشوبد و « کیس » خراب نشود. در برنامه هایی که افغانها با اهالی سرزمین های دیگر هستند ...دیگران بحث میکنند و درگیر میشوند اما افغانها اگر نظری هم بدهند از چوکات « اعلامیه ها » بیرون نمیشوند... اگر عصبی هم شوند میکوشند هموطن خود را با چاقو بزنند نه دیگری را (  اگر هنرمند باشد چه بهتر )...بیشتر افغانها این را حسن خود میدانند اما با من میپندارم  این حسن از یک نقص بزرگ بر میخیزد : ما هویت نداریم...ما مخنث هستیم...ما روح همگانی ویژه یی نداریم تا با روح سرزمین میزبان در تضاد یا تقابل قرار گیرد و مشکل آفرین شود...ما هویتی نداریم تا  با هویت های دیگر درگیر مثبت یا منفی شود ...به همین سبب است که در یک نفس هندو و پاکستانی و ایرانی میشویم و « معامله گری » و ـ کم از کم پیشبینی ناپذیری ـ از دیدگاه من مهمترین ویژه گی یک افغان است...اگر تاریخ افغانستان نظر به پرونده های پناهنده گی افغانها نوشته شود خواهیم دید که برای بهرهء شخصی چه ظلمی بر این سرزمین روا داشته ایم...چقدر تجاوز جنسی و قتل و غارت و ترورز سیاسی به جنایت های واقعی افزوده ایم... تا شهروند کشوری دیگر شدیم با خودخود نیزمشکل پیدا میکنیم...به همین انگیزه است که ما برای پناهنده شدن دسته جمعی کمونست ومسیحی میشویم...و آنکه در افغانستان نشیمنگاه سرخ بوزینه را نشان انقلاب کمونستی میدید و  میبوسید در غرب آفتابه یی به شلواربند خود میبندد تا مسلمانی خود را به رخ بکشد...واگر ببیند خودش آسیب پذیر میشود حاضر است با سجادهء خود شرمگاه خارجی را پاک کند تا « دیپورت » نشود... در یکی از کلینیک های انجویی افغانستان بیماری میمیرد...آمر کلینیک هنگامی که میرسد از داکتر موظف میپرسد : آیا وقت مردن این خارجی همینجا بود ؟ داکتر موظف میگوید : بلی ! آمرکلینیک میگوید : خوب شد خارجی خودش بود...به خیر گذشت ...این واقعیت ما است - شاید اشتباه کنم - اما همیشه خود رابه دمب پوسیدهء تاریخ پنج هزارساله میبندیم و لاف « کلچر افغانی !!» و « افغانیت » میزنیم...امروز در تلویزیون آریانا افغانستان یک « دانشمند مند » ما گفت : افغانهای ما کلچر خود را ازدست داده اند...جوانان ما در دانشگاه با لباس پاکستانی میروند...بروند اگر پول ندارند از لیلامی از همین پطلون های امریکایی بخرند!!!
افغانیت  چیست؟  بیایید از همدیگر بخواهیم تا مولفه های افغانیت را ردیابی کنیم! خواهشمندم فهرستی ترتیب دهید ؟ اگر کشف کردید، مرا هم خبر کنید.. .