یادگارها

در صحن حویلی محل کار ما صندوقی برای شکایات گذاشته شده که دروازهء آن همیشه باز است، و روی آن این جملات نوشته شده:

- یادگار عبدالقدوس دهمزنگی.

پهلوی آن رسم مردی که بینی کلوله دارد کشیده شده و زیر آن این بیت بچشم می خورد:

- بنی آدم اعضای یکدیگر اند

چو موری که دانه کش است

بی ادب نشو، اخلاق خوب چیز است.

حرامزاده ها، وقت خود را بیجا ضایع نکنید. با احترام عبدالمنان شارشور.

لعنت به (خط زده شده) چنین جملات را می نویسند.

پنجشنبه هژدهم جوزا این را نوشتم

بد کردی که نوشتی

خجالت بکشید. قلم را برای نوشتن چنین مزخرفات نه ساخته اند.

خی برای (...) خوردن نوشته اند.

من فوزیه جان را دوست دارم

من هم دوست دارم، چشمت روشن!

خواهش می کنم از نوشتن چنین جملات دور از ادب خود داری کنید.

بادار، چه وقت با ادب شدی؟

برای آمر صاحب بگویید که وقت تر به دفتر بیاید.

مرغ کم گویش کم.



کابل