پرترت



رئیس من که از استعداد نقاشی ام خبر داشت، تقاضا کرد تا پرتره او را بکشم. چون رئیس، رئیس است طبعاً خواهش او را قبول کردم.

وقتی مقابلم روی چوکی نشست و من شروع به نقاشی کردم، متوجه کوت و شلوار و پیراهنش شدم. هی، هی! برایتان چه عرض کنم! اگر آنها را به همان شکل، یعنی مود ده سال قبل می کشیدم، در آینده هرگز لطف و مرحمتی از جناب عالی نمی دیدم.

چه میکردم، کوتش (کرتی اش) را به مود جدید رسم کردم و نیخه پیراهن و نکتایی او را هم طوری که لازم بود.

خواستم چانه و گردن او را بکشم. ولی از شما چه پنهان که هیچ یک از ما و شما در زندگی چنین چانه و گردن ندیده ایم، چاره نداشتم. برایش چانهء معمولی مثل چانهء همه آدمها کشیدم و گردن او را هم اصلاح کردم.

نوبت به بینی رسید. اما چاه بینی ای! بینش ای که نبینی، شباهت زیادی به دماغهء طیارهء کانکورد داشت. اگر به همان شکل رسم میکردم، تا پنج سال دیگر ترفیع نمی گرفتم. بینی اش را متوسط و عادی کشیدم. شروع کردم به رسم کردن پیشانی او. فکر نمی کنم کسی جرأت رسم کردن چنین پیشانی را داشته باشد. به هر صورت برایش پیشانی آبرومندانه و همین طور چشمان نافذ و متفکر کشیدم.

وقتی پرتره تمام شد برایش گفتم:

- ببینید، آماده است.

تصویر خود را دید. گوشهایش از خوشحالی راست شد. به طرف تصویر خود خوب خیره شد، خیره شد، خیره شد، خیره. در حالیکه آب دهن خود را قورت میکرد دستم را محکم فشرد و گفت:

- تو واقعاً نقاش بزرگ و بی نظیری هستی، تو یگانه نقاش روزگاری.

آهسته گفتم: نه، اشتباه می کنید، متأسفانه این طور نقاشها خیلی زیاد اند.