گدودی

صبحدم رفتم دکان جانعلی

تا خرم گشنیز و نوشپیاز و مُلی

دیدم آنجا جنس های رنگ رنگ

ملی سرخک، بند تنبان و لونگ

جانعلی اینجا فرنگی گشته است

فارغ از ایزار و کرتی گشته است

در دکانش رگه های از هنر

میخورد اینجا و آنجا در نظر

شاهنامه همسبق با لبلبو

بوستان در بین تکری کدو

زیر شامپو مانده فرهنگ عمید

بادرنگ بر دوش دیوان توید

تره و طرزی سر هم چارپلاق

شعر فانی در قوطی اشپلاق

مثنوی غرق نمک تا خرخره

لای کلیات بیدل، شاتره

پیش و پس کن یک دوپیپ تیل را

تا بیابی حاجی اسماعیل را

در میان شیشه های واسیلین

بینی افتادست فرهنگ عمید

در حصار بادنجان و مرچ و سیر

اکرم عثمان را یابی اسیر

چار عرق دست و یخن با ناظمی

کسترایل پیش پوز کاظمی

در میان کاسهء سیمیان شور

باختری و آسپرین و بوف کور

رهنورد و ویسکی و گلپی قطار

تا نمایند مشتری ها را شکار

بر سر برهان قاطع، سنتراج

زنجه فیل بین مقالات و هاج

جانعلی جان، گفتمش یک کیلو دال

داد فوری دفتر شایق جمال

گفتمش دو دسته از ان نوشپیاز

کرد کلیات قاری را دراز

تا صدا کردم که هیل و زعفران

داد دیوان خلیلی را نشان

گفتم از بیتاب خواهم دفتری

در ترازو ماند کاهوی تری

گفتمش خواهم زقاری کلیات

گفت: هارون جان، چه اندازه لکات

گفتمش نی که دلت شوخی شده؟

گفت در اینجا همش قاطی شده

گفتمش دیوانه استی یا که مست؟

گفت: این هم پیش من گد خورده است

لندن 2004