از مجموعهء فردا جلسه داريم
احسان 
الله سلام

نخست در بزنيد...

مي‌خواستم بر اين گزينه، مقدمه‌يي ننويسم. زيرا باور داشتم كه از قرن‌ها بدين سو كلهء سرزمين محتواپرورمان درخُم «مقدمه» گير مانده است و با همه سرجنباني‌ها و لگدپراني‌هايش نتوانسته است به علفزار «موضوع» بازگردد. فكر مي‌كردم در اين گيرودار، هرچه بگوييم و بنويسيم، مقدمه‌يي بيش نخواهد بود؛ پس مقدمه بر مقدمه نوشتن، درد هيچ «مضموني» را دوا نخواهد كرد. مگر وقتي هشدار طنزپرداز موشكاف – ابراهيم نبوي – را خواندم كه بي‌مقدمه وارد كتاب شدن، مثل اين است كه آدم در نزده، وارد خانه [ديگران] بشود، بيدرنگ بر ديگ پندارم سرپوش ندامت گذاشتم و با شتاب اين مقدمهء اجباري را نوشتم تا مبادا كسي، مانند نيروهاي دروازه نشناس، درنكوبيده، برحريم دفتر ما داخل شود.
بايد اعتراف كرد كه سفر در وادي ناهموار طنز، توانايي مي‌طلبد و بينايي. اگر كاروان نيشخندهاي مان را نتوانيم هنرمندانه به منزل مقصد برسانيم، ريشخند دنيا و آخرت خواهيم شد.
يقين دارم كه در اين روزگار ويروس‌پرور، نوشداروي طنز بر دل و دماغ كژانديشان اثربخش نيست، با دو كلمه استعاره و كنايهء بي‌واسطه و دو لب زهرخند و نيشخند بي‌رابطه، نمي‌توان بر مسند اصلاح‌گري نشست؛ اما به گفتهء دانشمندي، نشخوار آدميزاد حرف است. اگر نگوييم و ننويسيم، پس چه كنيم!؟
اگر به نخلستان اميدواري‌ها بازگرديم، نخودكله‌گان و شخ بروتاني را كه درعقب واژه‌هاي مقدس سنگر گرفته اند و با استفاده از سپر ارزش‌هاي متعالي به حريم باورهاي پالودهء ديگران مي‌تازند، با پرتاب طنزهاي خوشه‌يي مي‌توان به عقب نشيني مجبورشان كرد.
اگر شكسته دلي را يك سو نهيم، گردن فرازان و نامه سياهاني را كه زبان‌هاي‌شان بران‌تر از دم شمشير و پرده‌هاي گوش شان ضخيم‌تر از چرم شتر هستند، با دهل و سرناي طنز مي‌توان از خواب خيانت بيدارشان كرد.
نوشتن، نوعي از مشاركت تاريخي در روند بازسازي فرهنگي و سياسي جامعه است. طنزپرداز هم براي شركت در اين دگرگوني‌ها، ناگزير است بر سر معماران فرهنگي و سياسي فرياد بزند: «او نابغهء ناكرده كار! خشت وحدت را كج گذاشتي؛ صبركن! ريگ فساد را بسيار و سمنت اصلاح را كم ريختي؛ هوشت كجاست! بر ديوار برتري‌خواهي، رنگ دموكراسي مي‌مالي؛ آفرين! بلندمنزل قدرت را تمام كردي، بيت الجوابش كو؟....»
بيان موقعيت‌هاي طنزآميز (طنز موقعيت) با اندك‌ترين تصرف هنري و دستكاري‌هاي فني در اين گزينه و بازتاب ناهنجاري‌هاي سياسي، اجتماعي در قالب طنز (طنز كلام)، نشان‌دهندهء همين مشاركت تاريخي و فرياد اصلاح طلبانهء نويسنده است.
ايوان كوستيوكف – طنزپرداز معاصر روسي – را يكي از دوستانش گفته بود: «ببين، تومرد جديي هستي، چرا طنزنويس نميشي.» اين ندا بر كوستيوكف اثر كرد و ديري نگذشت كه به گفتهء خودش طنزنويس شد. با آن كه در كشور ما – با تكيه بر پندارهاي مختلف – شمار اندكي بر جدي بودن طنزپرداز باور دارند، مگر نويسندهء اين اثر، داوري و شيوهء تفكر آن مشوق صاحبنظر را مي‌ستايد.
دركوچه و پس‌كوچه‌هاي اين گزينه خوانندهء تيزگام و دورنگر، با نبشته‌هايي دست و گريبان خواهد شد كه قلمزن به دنبال آن‌ها دويده است و هم با طنزواره‌هاي روبرو خواهد شد كه خودشان به دنبال نويسنده آمده اند.
اگر در اين دفتر، شاخداران روزگارمان را نول زده‌ام، هيچ انگيزه‌يي نداشته است جز اسارت در دام و دانهء طنز. هرگاه در نبشته‌يي، تير طنز به سوي فردي رها شده (طنزشخصيت)، مــــرادم از«فرد نوعي» بوده است.
با توجه به زمينه‌هاي نوگرايي در طنزپردازي، عرصه‌هاي قالب گزيني (شكل پردازي) و شگردآفريني بسيار گسترده شده است. پريدن از اين قالب به آن قالب در اين دفتر و انتخاب شگردهاي متنوع، نمونه‌يي از اين گسترده‌گي و دگرگوني است. درجريان نوشتن طنزها متوجه شدم كه محتوا پيش از پيش قالبش را تعيين مي‌كرد و تلاش من براي جلوگيري از پنهان‌كاري‌ها ميان شكل و محتوا بي‌نتيجه مي‌ماند.
خودم براي طنزهايم نخنديده‌ام. اگر نور خنده بر خانهء لبان تان نتابيد، با طنازي‌تان بر من ببخشاييد و برويد از يخن گريه‌سالاران بگيريد كه چرا ماليهء خنده را بلند برده اند.
اگر هنگام خواندن طنزها، سپاه اشك بر شهر چشمان‌تان نتازيد، خشم مگيريد و شكيبا باشيد، درآيندهء نزديك، جامعهء جهاني براي پليس ملي‌مان گازهاي اشك‌آور مي‌فرستد.
شايد بعضي از طنزواره‌ها در اين گزينه، مثل داروهاي طبي كشورمان، تاريخ‌هاي شان سپري شده باشند، اما نگران نباشيد، تاريخ ما نه سر دارد و نه دم. چيزي كه در سرزمين ما بسيار تكرار مي‌شود همين تاريخ پرافتخار است. با اين باور، نبشته‌هاي تاريخ‌زده را نيز در اين تاريخچه آورده‌ام تا در آينده محتاج تكرارنويسي نشوم.
بيشترينه طنزهاي اين گزينه، ازشمار نبشته‌هايي هستند كه براي برنامه‌هاي هفته‌وار راديويي «پيام و پيوند و پخته پرانك» صبح بخيرافغانستان نگاشته شده اند، كه بعد از رويكرد دوباره بر اين دفتر افزوده شده اند.
هنرمند توانا، هژبر شينواري را مديونم كه با آفرينش‌هايش، درد مشترك‌مان را در اين گزينه به تصويركشيده است.
ازهمياري و همكاري‌هاي انتشارات آوانما و مسؤول انتشارات – روزنامه‌نگار فرهيخته باري سلام – قدرداني مي‌كنم كه، به همتش اين اوراق پريشان روانــــــــهء ديار چاپ شد.

احسان الله سلام
سرطان ۱۳۸۵، جولاي ۲۰۰۶
جرمني