رسیدن به آسمایی :30.05.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :03.06.2008

منصور سایل شبآهنگ



آیینه گگ به روی خود



خوب است به روبروی خود هم ، بودن
بینــــای ِ بد و نــکوی خود هم ، بودن
آیینه یی قــدنمــــای ِ مردم شدن و ....
آیینه گگ ِ به روی خود هم ، بودن


***


چیزی عجیبی است


دیداری با هم تازه می کنیم
بی آنکه دیگر
به راستی تازه شویم
و عطر ِ بهشتی آن دم
پروانه های جان ما را بیدار کند.
دست های یکدیگر ِ مان را میفشاریم
بی آنکه دیگر
دل های از هم گسسته ی ما را
پلی شوند.
رخساره های مان را می بوسیم
بی آنکه دیگر
لبان ما از خواهش ِ سوزان ِ یک بوسه بسوزند.
در چشم های هم می نگریم
بی آنکه دیگر
دروازه ی روح های مان را بگشاییم
در پذیرایی گمشده یی.
روبروی هم می ایستیم
بی آنکه دیگر
در کنار هم بنشینیم.
در کنار هم راه می افتیم
بی آنکه دیگر
همسفر هم باشیم
ساعتی با هم حرف میزنیم
بی آنکه دیگر
کلمه ی از زبان ِ دل بشنویم .
خاطره ی پیوند عاشقانه ی ما بزرگتر می شود
بی آنکه دیگر
خود بدانیم
عشق رهنورد کدام راه آینده ست ؟ .
خداحافظی می کنیم
بی آنکه دیگر
یکدیگر مانرا تنها به خدا نسپاریم .
آروزی خوشبختی را داریم برای هم
بی آنکه دیگر
خود کوشنده و جوینده اش گردیم .
دوست داریم یکدیگرمان را
آری هنوز هم دوست داریم
بی آنکه دیگر
مثل گذشته ها دوست باشیم.....

چیزی عجیبی است
چیزی عجیبی است این احساس
اساس ِ عشق ؟
نمیدانم!
امــّا
حس ِ غریبی است این احساس
حس غریبی است.

***


قناری میخواند



از پنجره ی حنجره اش نگاه کن !
قناری دلش را پرواز میدهد از قفس ِ سینه
آواز میدهد ما را
به سوی ِ یک آسمان آیینه !
بی شکیب
بی چشمداشت
بی کینه!
خوش آمدید ِ نسیم ِ بهاران است این که میخواند ؟
یا
هشدار ِ آرامش ِ قبل از توفان است ؟
که میداند ؟
آژ پنجره ی حنجره اش
نگاه کن آینده را !
در حنجره ی پنجره اش
آینده را نگاه کن !
قناری هنوز از نفس نیفتاده است در قفس
آزاد و بلند میخواند !
میخواند ........