رسیدن به آسمایی : 24.09.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی : 02.10.2008  

 

قاف هوما

 

نامه هایی از امستردام –  یک

 

مدت هاست که بیکار هستم و چرت می زنم . همه اش فکر می کنم چه باید کرد تا پول پیدا کرد . گاهی به خودم می گویم خیلی دیر سر عقل آمدی کاکا . چرا که پنجاه ساله گی آن هم بودن در یکی از کشور های غربی برای پیدا کردن پول  مانند خینه ء بعداز عید است . این که این مثل چپسید و یا خیر می گذریم . اما از خودم می پرسم که سال ها در کشور بودم ، فرصت های خوب پول پیدا کردن را از دست دادم ، چرا ؟ برای این که هی می گفتیم که معنویات مهم است و اگر از را ه ناثواب پیدا کنیم ، روز پرسان آن دنیا را بگذار ، روز پرسان این دنیا چه جواب می دهی ؟ و هم می گفتیم که ،  نه مادیات. به ما می گفتند و ما هم تکرار می  کردیم . در حالی که خودشان هی شب و روز زر اندوزی می کردند . اما حالا که در غرب هستی ، قدر پول دانی و راه یافتنش مانند یافتن مو میان کوزه ی ماست است . این جا همه در دوش هستند تا پیدا کنند ، یکی می تواند و هزاران نمی تواند . ضرورت پول هم بسیار جدی است . باید خانه شخصی بخر ی ، موتر مدل نو بخری . هر سال یکی دوبار به تعطیلات  پرمصرف بروی . اشیای لوکس بخری . اجناس خانه ات را هر چند روزی بعد نو بسازی و لباس پوشیدن به مود و بالاخره نان شب را در بیرون از خانه در رستورانت های لوکس صرف کنی و وهای دیگر ازهمین قبیل . اما اگر کار کنی و مانند یک آدم حسابی کار کنی ، نه تنها به این همه نمی رسی ، بلکه زنده گی بخور نمیر داری و خیلی هم متوجه باشی که  از مصارف ماهانه کم نیایی . ,گرنه برق و گازت قطع می شوند و بعد هم کوچ و بارت سر سرک ... دوستی داشتم که حسابی صبح تا شب کار می کرد . سخن خوبی زد و گفت: معاش ما مانند گوسفندی است که پاک و صافش کنی و گوشت تر و تازه و پاک و ستره اش را در چنگک بیاویزی . همین که آویختی یعنی که معاشت ، پول زحمت یک ماهه ات به حساب بانکیت واریز شد ، از چهار سو قصاب ها با کارد های شان  به جان آن می چسپند و هی حالی نتراشی  کی تراشی  . تراش تراش و آخر چند توته یی  بخور و نمیری می ماند و بس . دوستی از من پرسید که چرا این غربی های غربی و غربی های شرقی و به ویژه از جنس افغانیش می آیند این جا خود را به آتش و خون برابر می کنند  و کار می کنند .  چه مجبوریت دارند ؟ آیا حس بشردوستی آنها تا این حد است که خود را به کشتن دهند تا در وطن ما یک آرایشگاه بسازند؟ دوست دیگری می پرسید که شما برای کار که به وطن می آیید ، با نیکتایی ها و سر و بر تر و تازه در خاکباد های افغانستان خود را به هزار زحمت می اندازید ، چه مجبوریت دارید و چرا این قدر برای زر اندوزی حرص و آز دارید ؟ و حالا من  فکر می کنم  که  من به این سوال ها جواب داده باشم . یا قووووووو !