رسیدن به آسمایی: 08.05.2010 ؛ نشر در آسمایی: 09.05.2010

ترجمه دکتور نعمت الله پژواک

محبت بین مادران و دختران
 

"دختر به هیچ صورت و تحت هیچ گونه شرایط مادر را ترک نمیکند، طوری که مادر هرگز نمی خواهد دخترش را ترک نماید. بین آنها چنان رشته ی مستحکمی برقرار است که هیچ چیز آن را قطع کرده نمی تواند.
من آن را به نام پیوند ناشکن یاد می کنم."


Rachel Billington رچل بلنگتن متولد 1942

***

"مادرم از هر طریق سعی ورزید تا مرا خوب درک کند و موفق شد. بیش از هر چیز دیگر همین درک عمیق و پر محبت او بود که تا پایان زنده گیش مرا کمک کرد و مرا به سوی موفقیت رهنمون شد."


Mae Westمی وست 1892-1980

***

"مادرم یگانه کسی است که به آرزوهای قلبی من نگاه می کند و نیازمندی های آن را می بیند و سعی می ورزد تا آنها را برآورده سازد. او دایم سعی می ورزد مرا طوری تربیه کند که برایم پسندیده ترین باشد. او مرا می گوید چگونه موهای سر خود را آرایش بدهم و چه نوع لباس بپوشم. او در ضمن ابراز محبت می خواهد مرا تحت کنترول خود داشته باشد.
محبت او به من عمیق و دوامدار است. بعضی اوقات من خود را چون غریقی احساس می کنم که با کمک او نجات یافته و توجه او را به خود چون رسیدن آکسیجن به غریق می دانم."


Bell Hooks

***
"مادر پرمحبت و دانا آزادی های دختر خود را دانسته ، در حفاظت آن می کوشد. او کمک می کند تا دخترش بالای ستیج فراختر با اطمینان کامل برقصد."


Rachel Billington

***

"مادرم مرا به ثمر رساند و بعد آزاد گذاشت."


Maya Angelou مایا انجیلو متولد 1928

***

"برای مادر هیچ چیز در دنیا هیجان انگیزتر از این نیست که اولین نوزاد خود را ببیند.
مردها ارتفاعاتی را می پیمایند که هیچ کدام آن به این اندازه تعجب آور نیست.
این داستان در همه اعصار در کلبه های محقر، قصرها، مغاره ها و دشت ها ادامه داشته است.
وقتی من به نوزادم نظر انداختم، بار دیگر دانستم که من او را خلق نکرده ام. او در نفس من موجود جداگانه بود. او زنده گی خود را پیش می برد و دنبال سرنوشت خود می کوشید و در این حال از کنارم گذشت و به این دنیا آمد. مسوولیت من این است تا دختر خود را به دوران بلوغ برسانم و بعد او را از قید خود آزاد سازم."


Katharine Trevelyan

***
"... بعد کسی او را در آغوشم گذاشت. دخترم به من بالا نگاه کرد. گریه اش تمام شد. چشمانش در من ذوب گردید و با حرارت نرم خود حلقهء آهنین وابسته گی را در من به وجود آورد."


Shirley Maclaine متولد 1934

***
"به تدریج درک کردم که او مرا دوست دارد. این نه به خاطر آن که او دیگر بدیل ندارد. بعضی اوقات من او را می رنجاندم و از آن درد می کشیدم. لیکن او مرا حداقل برای چندین سال به صورت روز افزون دوست داشت. برای من بسیار لذت بخش بود که آنقدر محبت برایم ایثار می کرد، زیرا این سبب شد که مرا نیز در اظهار محبت به او آزاد گذارد.
رخسارهای گرم، نرم و کوچک او بوسه های مرا با غم غم کردن مانند کبوتر به خوشی می پذیرفت."


Margaret Drabble مارگریت درابل متولد 1939

***
"نمی دانم بیاد داری آن روزهای را که در وطن با هم به محبت زنده گی می کردیم؟
تو چطور شاد می شدی وقتی که ما ترا بالا بالا به هوا می انداختیم. چطور همه ما دستکش های گرم را پوشیده و بالای برف های یخزده می گشتیم؟ آن کلاه کوچک سرخ تو... آن بوتک های خورد تو!
من همه را به یاد دارم و همیشه به خاطر خواهم داشت."


Helen Thomson هلن تامسن متولد 1943

***
"من بسا مسایل دارم که باید او را درس بدهم و نتیجه آن را در او ببینم. بعضی اوقات به خود می گویم که به هدفم نخواهم رسید. لیکن نباید من اندیشهء عدم موفقیت را با خود داشته باشم.
من به او می آموختم که زیاد محبت نشان بدهد. هر پیشامد را ولو مسخره آمیز هم باشد با شادمانی زیاد استقبال نماید و در آن جدی باشد. من به او می آموختم که زنده گی را دوست بدارد و در این کار موفق بودم."


الیزابت گاسکل 1865- 1810 Elizabeth Gaskell

***
"کودک متولد شد و زنده گی تو طوری تغییر یافت که هرگز گمان آن را نمی کردی. گویی آنتن غیرمریی را به وجود آورده ای که هر تغییر صدای تنفس او را ثبت کرده و هر تغییر درجه حرارت او را نشان داده و هر تمثیل ارادهء او را نمایش می دهد. این تغییر قابل اصلاح نیست. تو همچنان هر درد، هر ناامیدی و هر ناروایی که در طول تجارب حیات دخترت در آینده رخ خواهد داد، در گوشت و پوست خود احساس خواهی کرد."


Pam Brown پام برون متولد 1928

***
"دخترم با نشان دادن محبت شیرین خود مرا به خود جلب می کند. من هر گاه به نظرش متاثر آمده ام، او خود را به من رسانیده و خواهش کرده تا لب های شیرین او را ببوسم.
دیشب من مریض بودم. ناله کردم. او در پهلویم قرار داشت و ظاهرا به خواب رفته بود. مگر مثلی که عاطفه دوستی او، او را در همان وقت بیدار ساخت. خود را به من فشرد و گفت: مادر یک ماچ.
اینها چیزهای جزیی هستند، لیکن به یاد آوردن آن ها چقدر لذت بخش و گرانبها است."


الیزابت گاسکل متولد 1810 Elizabeth Gaskell

***
"اولین پرندهء تو، نخستین روز تو در کنار بحر، اولین قدم برداشتن تو در بین گل های بهاری...
با یادآوری خاطرات ایام طفولیت تو، من خاطرات ایام گذشته خود را زنده ساختم."


Marion C. Garretty مریان گریتی متولد 1917

***
"هیچ رابطه استوارتر از رابطه بین مادر و دخترش نیست. همچنان امکان دارد عملی خلاف توقع یا اظهار حرفی ناسزا مانند بم پنهان در زمین باعث جریحه دار ساختن و ایجاد عصبانیت بین آنها گردد. هیچ رابطه یی نمی تواند مثل رابطه مادر و دختر مملو از امکانات به وجود آوردن تفاهم و اراده نیک باشد."


ویکتوریا سکوندا Victoria Secunda

***
"محبت و نفرت من نسبت به او طوری با هم آمیخته است که من به مشکل او را می بینم. من هیچگاه نمی دانم او کیست و من کیستم. او من است و من او هستم. ما هر دو با هم پیوندیم."


Erica Jong ایریکا جانگ متولد 1942

***
"امکان زیاد دارد که دختر از مادر خود نفرت کند.
طوری که اکثر مردم از کسی که بالای آنها اوامر را تحمیل می کند، نفرت دارند. علاوه بر این برای دختران دستورات بیشتر از پسران است که باید آن را مراعات کنند."


پال کپلان Paul Caplan

***
"عزیزم، اگر گاهی من پیشانی خود را از لباس پوشیدن تو ترش میکنم، روزگاری بیادم می آید که خودم پیراهنی مثل جوال که به روی آن تزیینات فلزی دوخته شده و برقک می زد، به تن می کردم و با مالیدن لبسرین سفید بالای لب هایم مانند خرگوش ماده می نمودم. طوری که مادرم پوشیدن پیراهن های تنگ و ترش و کلاه های فراخ خوشش می آمد. مادرم بیاد می آورد که مادرش زیر سینه بند خود را از جراب های کهنه پر می کرد تا خوب بنماید و مادرکلانم بیاد می آورد که ..."


Pam Brown پام برون متولد 1928

***
"مادرم هرگز اعتراف نخواهد کرد، لیکن من دایما مایوسی او را به بار آورده ام. او در اعماق قلب خود هرگز خود را نخواهد بخشید که چنان دختری را به دنیا آورده است که از پاک کردن ورق الومینویمی و استعمال دوبارهء آن ابا می ورزد."


ارما بامبک متولد 1927 Erma Bombeck

***
"ما هر دو در ظرف چند دقیقه مانند ماشین دوخت که پارچه ها را با هم می دوزد، جسما با تارهای بی پایان محبت با هم دوخته شده برای بایسکل سواری بیرون رفتیم.
من معتقدم که بین مادران و دختران چنان پیوند خونی برقرار است که هرگز از بین نمی رود."


Carol Shields کارول شیلدز

***
"تربیهء دختران نزد ما چه معنی دارد؟
آیا منحیث دختران چه آرزو داشتیم و یا می توانستیم داشته باشیم و به حیث مادران چه کرده می توانیم؟
اولتر و مهمتر از همه ما به اعتماد و مهربانی به همدیگر ضرورت داریم. به یقین این اصل در مورد همه نوع بشر صدق می کند.
لیکن ما زن ها که در شرایط بس ناگوار محیطی بزرگ می شویم، نیازمند ابراز محبت سرشار دیگران هستیم تا بیاموزیم خود را هم دوست داشته باشیم."


ادرین رچ متولد 1939 Adrienne Rich

***
"ماری عزیزم،
چطور خانه به نظرم خالی معلوم می شود. قبلا نمی دانستم که وجود تو آن را به خوبی پر می کرد. من با علاقمندی منتظرم برداشت ترا در مورد شهر و خانه نو تو بشنوم.
از زمانی که تو از من دور شدی تا این لحظه من اندیشه آن بودم که آیا رفتن تو به دنیای نو همانقدر برایت سخت است که دور ساختن تو برای من؟
هوش کنی که برای من نامهء مختصر و یا به عجله ننویسی و رویدادها را برایم خلاصه نکنی. برخلاف تمام اندیشه ها، رویاها، پلان ها، تشویش ها و مساعی ات را به من بنویس و بعد ما بالای آنها به حیث دو رفیق صحبت خواهیم کرد.
اگر کدام چیزی من در زنده گی خود دارم که نزد تو ارزش داشته باشد، آن را به تو هدیه خواهم کرد.
اگر من بتوانم ترا از یک لغزش و خطای کوچک نجات بدهم، من آرزو دارم آن را انجام بدهم، به شرطی که بدانم تو قلبا چه می خواهی.
مادر پر محبت تو."


فلورانس وندروت ساندرز 1908

***


"وظیفه مادر بودن تا جایی که من درک کردم در دنیای مردها تا زمانی است که اطفال در خانه می باشند. لیکن در حقیقت مادر بودن تمام دوره حیات مادر را در بر می گیرد.
مادر بد می تواند مادرکلان خوب شود. انسان یک بار که مادر شد، به صورت همیشه مادر باقی می ماند ولو دخترش هفتاد ساله شود. البته در هر مرحله روابط بین دو طرف تغییر پیدا می کند اما در هر حال ارزش خود را از دست نمی دهد."


Rachel billington راشل بلنگتن متولد 1942

***
"دختر و مادر هرگز خود را از همدیگر جدا کرده نمی توانند، ولو هر قدر اختلاف بین آنها به وجود آید. زیرا آنها چنان با هم قلبا و ذهنا پیوند شده اند که در طول عمر خواسته یا ناخواسته در محبت، خوشی، خفگان و خطاهای همدیگر خود را شریک می دانند."
 

پام برون متولد 1928 Pam Brown
***

"مادرم به من آموخت که: با گردن بلند و استوار به راه برو طوریکه فکر شود تمام دنیا به زیر فرمان تست."
Sophia Loren صوفیا لورن متولد 1934
***

"مادر! هر قشنگی و زیبایی ادبی که در کتاب کوچک و مساعی من پیدا شود از ابتدا تا انتها آن را مرهون رهنمایی و تشویق شما می دانم. و اگر من مصدر کار افتخارآمیز گردم، بزرگترین مسرت من آن خواهد بود که امتنان خود را در آن زمینه به شما اظهار نمایم."
الی مکگراد Ali Macgrau
 

***

"هر آنچه صفات خوب که درمن نهفته باشد آن را در ساحه عمل تبارز خواهم داد و اگر نوشتن آنها به شما خوشی ببخشد، حاضرم بنویسم."


Lousa May alicott لوییزا می الکوت


"مادرم از حرف زدن باز ماند. او ابروان خود را بالا و پایین می برد و از من تقاضا دارد به جوابش بپردازم. من درک کردم که اگر من به جوابش نپردازم، نفسی عمیق کشیده و شانه های خود را بالا می اندازد. او گویا با لهجهء جدی و پندآمیز به من می گوید: دخترم، یک زن باید در سخت ترین و ناگوارترین شرایط مقاوم و استوار باشد.
می دانی، مادرم به من چه می گفت؟ این توسط ما و تنها از وجود ما زنهای دنیا است که سلسلهء زنده گی ادامه پیدا می کند.
با این گفتار مادرم تصویری در خاطرم مجسم شد. من می بینم که نسل بعد نسل زن ها مشعلی را با خود حمل می کنند. این شعله در اعماق وجود آنها پنهان است و آن را از یک نسل به نسل دیگر به شکل فروزان انتقال می دهند. این شعله ایست که از زمان های خیلی دور و دراز به ما تحفه داده شده و آتش آن هرگز خاموش نمی گردد. و در این لحظات مادرم می خواهد من آن را محتاطانه حمل نمایم.
من آن را باید شعله ور نگهدارم، من بدون از دست دادن حوصله آن را باید از خود کرده و هنگامی که وقت آن فرا رسد، آن را به دختر خود بسپارم."


Kim chernin کم چرنن

***
"خوشی و احساس عمیق من از مشاهده روابط بین دختران معاصر، مخصوصا جوانان آنها با مادران شان هرگز پایانی ندارد. این روابط خیلی گرم، وابسته و پر از محبت است. همچنان این روابط دوستانه، پرمایه و بدون ریاکاری است. همه موضوعات زنده گی را که تصور شده می تواند از رویاها گرفته تا خطرات احتمالی و از تندی مصالهء غذا گرفته تا رنگ دستکول مورد بحث آنها قرار می گیرد. از روی تجربه خود گفته می توانم که هیچ رازی بین دختران و مادران شان نیست که در مورد آن صحبت نکرده باشند. همه این خاطرات و روابط چون آرد که بعد از میده شدن و مخلوط شدن دانه های گندم از آسیاب به وجود می آید، به صورت بی پایان ادامه داشته و با هم یکجا اند."
 

گاد فری اسمت Godfrey Smith

***
"زن ها از مادران به دختران طور میراثی چنان انتقال می یابند که واقعیت آن به مراتب طبیعی تر از آنست که از لحاظ جنسی درمردان دیده شده است. هر زن وقتی که به عقب نگاه کرده مادر خود را ببیند و یا به آینده نظر دوخته و دختر خود را تصور کند، این تسلسل را درک می کند.
این احساس در هر مرحله تربیت روزانه اولاد یا جاذبه عمیق تر خودشناسی و هم آهنگی زن خود را تبارز می دهد.
اما مهمتر و والاتر از هر چیز دیگر این احساس مربی عشق و محبت است، این احساس نخستین و والاترین مربی نسبت به هر روزنه دیگر است که از آن عشق و محبت می تراود"
 

رچل بلنگتن متولد سال 1942 Rachel Billington
***

"من ناظر رقص دختر خود هستم که من آن را برایش ممکن ساخته ام، زیرا او از من به وجود آمده است.
من در رقصیدن او اشتراک ندارم با وجود آن هر وقتی که او دم گرفته و می خواهد با کسی صحبت کند، من حاضرم.
لیکن آن رقصیدن خاص ایام کودکی با آینده یی که در پیشرو دارد مربوط به خود اوست."


Liv Ullmann لف اولمان متولد 1939

***
بهترین آرزوی من برای دخترم آن بود تا او قادر شود به رفیع ترین مراحل آسمان زندگی زنده گی خود با اطمینان کامل به پرواز درآید و اگر در آن جاها مکانی برای من هم باشد می خواهم با او باشم. در حقیقت من آن متاعی را درو می کنم که خودم در کشت و نموی آن سعی ورزیده ام."


هلن کلس Helen Claes

 

-----------