رسیدن به آسمایی : 26.10.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی : 26.10.2008

 

کاوه " شفق " آهنگ

خنده يا گريه يا هردو ؟

فکر ميکردم عجب آدم تنبلی است اين دوست ِ ما که از همه کار و بار ِ جهان فقط به شعر و موسيقی علاقه دارد و بس. علاقه داشتن به شعر و موسيقی نعمت است اما محتوی ِ زندگی نيست، خاصتا ً وقتی در دنيای ِ ماشينيی غرب زندگی کنی. اين دوست ِ ما که غيبتش نشود از آدمهایی بود که اگر نام کمپيوتر را ميگرفتی، در حضورت با نگاه ترحم آميز و در تیليفون با سکوت ِ سرشار از نگفته ها برايت میفهماند که فرهنگت را فراموش کرده و غرب زده شده ای. اگر خدای نخواسته سهواً اسمی از انترنت ميبردی، آنوقت ديگر آدم بودنت را زير سوال ميبرد. از تازه ترين بحثها در عرصه ی ادبيات فارسی خبر داشت. آنقدر از کميت و کيفيت ِ شاعران ِ جوان ِ تازه به ميدان رسيده گپ ميزد که از بی خبری ِ خودت بدت میآمد. مینوشت. و بسيار هم مینوشت. نوشته هايش تراژيدی های هر روزه يی تو و من را به خنده ميگرفتتند. تو و من اما، اين نيشخند ها را به خود نميگرفتيم که هيچ، جالبتر اين که با نوشته هايش بر همديگر ميخنديديم، من متيقن بودم که ترا هدف قرار داده و تو باور داشتی که حرفش متوجه من است. چاره نيست، همين ما و همين طرز تفکر.

در جنوری سال ِ 2000 فرهنگ ِ حاکم ِ موسيقی ِ واقعا ً بی محتوايی تو و من را چنين به باد ِ تمسخر گرفت: " آهنگسازان و خواننده گان آهنگهای سبک و تند، گويی آگاه نيستند که سرعت فراموش شدن آهنگهای شان مستقیماً متناسب به سرعت و تندی ِ آهنگهايشان ميباشد. اين بادپيمايان گويی خود با زبان ِ اشاره ميگويند که باد آورده را باد ميبرد. مصرف دو روزه اين آهنگها در پهلوی آن که جنبه های سطحی گرايی ما را قوت ميبخشد، ذوق در غير آن نيز نه چندان سالم ما را، نا سالم تر، قناعت پيشه، کم عمق و آسانگير تربيه ميکند." بفرما. هشت سال از اين اعلان فوتی ميگذرد اما فاتحه ی موسيقی ِ تو و من هنوز به خاطر "بازار خری" ، مست و لاينعقل، تقريبا ً به سرعت نور خوانده ميشود و از خيرات سر ِ اينهمه تلويزيونهای " آرياناها " و غير "آرياناها" که مانند هميشه به چنگ گردانندگان ِ واقعا ً آگاه از فرهنگ و تمدن افتاده، هنر رقص نيز در دامن موسيقی ِ " پست مدرن " ما شگوفان گرديده است. اين دوست ِ- به گمان ِ من- تنبل ما را ببين که هشت سال قبل با فکر فعال ِ خود، تو و من را هشدار داده بود که اگر چتل خوری کنيم مريض ميشويم، و همين هم شد. " آرياناها" و غير "آرياناها" نيز آيينه ِ تمام نمای ِ مرض تو ومن. آيينه ِ تمام نمای چتل خوری ِ ما.

در سال 2001 در مورد کنسرتهای ِ ما مردم نوشت: " در کنسرت های هنرمندان ما در اروپا و امريکا گاهی فضايی ايجاد ميشود که انسان خيال ميکند در يک افغانستان کوچک قرار دارد. هنرمند يک چيز ميخواند، نوازنده ها چيز ديگری مينوازند، تماشاچی ها نيز به دو گروه تقسيم ميشوند. گروه اول آنانی که به ياد وطن شورنخود و بولانی و منتو ميخورند و گروه دوم که به غير خوردن اين هوسانه ها به ياد وطن، يک خوراک لت جانانه نيز ميخورند. " و از روی دلسوزی شعرش گل کرد:

" در زنده گی بهتر آن که رشوت نخوری
خوردی خوردی بدون شربت نخوری
"سی دی" بخرو به خانه ات سنگين باش
کنسرت مرو عزيز من لت نخوری "

زمانی هم که از نوشتن در مورد تروريست های ِ موسيقی یا موسيقی ِ ترور در خارج از کشور فارغ شد، متوجه ديموکراسی ِ بعد از يازدهم سپتمبر گرديد و " قانون اساسی تروريزم" را در شانزده ماده به نشر رساند. به ماده اول ِ اين اساسنامه، کوتاه نظری بيندازيد: " هدف اساسی تروريزم به وجود آوردن تعادل نسبی ميان تعداد موافقان و مخالفان، رسيدن بدون اصطکاک به مقاصد ظاهرا ً دشوار، بيشتر نمودن اکثريت خاموش، ترويج فرهنگ ( شتر ديدی، نديدی) و کم کردن زحمت حريفان ميباشد. " اگر راست بگويم، باز من متيقن بودم که مقصد از اکثريت خاموش و حامی فرهنگ " شتر ديدی، نديدی "، تو بودی و تو باور داشتی که مرا هدف قرار داده بود. در اين مملکت هيچ وقت هيچ کس خود را مسؤل ندانسته و نميداند. مگر تو و من فرزند همين آب و خاک نيستيم ؟! رفقا ميگويند، اگر کورسهای سواد آموزی وجود ميداشت، ما کجا به ريش مارکس ميخنديديم و دکان وطنفروشی باز ميکرديم ؟! برادران میگويند، اگر مردم ما را حامی اسلام نميپنداشتند، ما هرگز به مال و ناموس مردم تجاوز نميکرديم. طالبان ِ کرام ميفرمايند، اگر زنها به رضای خود خودکشی ميکردند، مگر ما ديوانه بوديم که آنها را ميکشتيم و به پاکستانی ها و شيخ های عرب ميفروختيم ؟! و تو و من که تا هنوز ما نشده ايم ميگویيم، صدايت را نکشی که خدای نخواسته از قافله ی " اکثريت خاموش " عقب نمانی. چاره چيست، همين ما و همين طرز تفکر.

در ماده هفتم اساسنامه مذکور به تعريف از چراغهای سوخته جامعه چنين نوشت: " از جلب و جذب روشنفکران در سازمانهای تروريستی جدا ً خودداری صورت گيرد، زيرا فعاليت های اين طايفه مشکوک بوده و استخدام آنان باعث پايين آمدن پرستيژ سازمان های تروريستی ميگردد. " ولی با وجود اين هشدار ميبينيم که چوکی های داخلی و خارجی را همين طايفه چنان قبضه کرده اند که حتی زور برادران ِ تروريست به آنها نميرسد. بيشک، روشنفکر تا روشنفکر است. در ماده يازدهم ذکر خيری نيز از پروسه بازسازی ميکند: " کار سياسی برای تروريستان بر کار فرهنگی ميان آنان نظر به ايجابات عصر تقدم داشته واجرای آن به عهده انجو ها ميباشد. " رمضان بشردوست يکی از اولين اخلال گران ِ بود که سر ِ جوال را با انجو ها نگرفت و از حق مردم به دفاع برخاست. خود کرده را نه درد است و نه درمان.

خلاصه اين دوست به ظاهر تنبل ما به هر چه دلت بخواهد انگشت انتقاد نهاد و بی حيايی را به جايی رساند که حتی به ريش کرزی، به ائتلاف رفقا با برادران، به سکوت تو و من، به ننگ از دختر زائيدن و گپ و سخن های ديگر خنديد و خنداند تا اينکه همين يکسال قبل در آشفته بازار انترنت شريک جرم گرديد. يعنی اينکه صفحه ی به اسم مستعار برای خود دست و پا کرد. حيران بودم که با آن تن آسوده گی و تنبلی از عهده ی اين مسؤليت چگونه بر خواهد آمد. از همه مهمتر، وعده کرد که صفحه هر يکشنبه با مضمون تازه ای " به روز " خواهد بود و با يک ژست بسيار فيلسوفانه نوشت:

" کاکه تيغون را نخواندی ای پدر رفته باشد نيم عمرت بر هدر "

گفتم، تنبل که بود، حالا لافوک نيز شده. به هر رو، کاکه تيغون به فعاليت انترنتی آغاز کرد و ما نيز مانند هميشه و هنوز سيل بين. اولين نوشته اش خاطرات ملا محمد عمر از جهنم بود. طنز بسيار زيبايست که به خواندن، خوب می ارزد. در نوشتهء بعديش تحت عنوان " بچه زاييدن کرزی و دختر زاييدن پارلمان " چندک هایی ميخوانيم از اين قبيل:

" خبراولی ، تولد اولین فرزند ِ اولین رییس جمهور ِ اولین جمهوریتِ بعد از اولین امارت طالبان است. اهمیت داخلی این خبر خوش در این است که این فرزند پسراست و این یعنی که رییس جمهور، واقعا ً مردانه است و می شود بر او اعتماد کرد. این زاییدن، گراف شهرت کم رنگ او در داخل کشور را، بی هیچ مبالغه یی، سیر صعودی خواهد داد و پایه های ریاست او را محکم و مردانه خواهد نمود. در ساحۀ جهانی، بچه دار شدن او باعث خواهد شد، از جنرال مشرف تا احمدی نژاد از یک سو، و انگلا مرکل تا هلری کلینتون از سوی دیگر، به او به چشم دیگر دیده و در گستاخی های خود، صرفه جویی کنند.

خبر خوش دومی از تولیدات جنسی کرزی نه، که از تولیدات نقدی پارلمان اوست. پارلمان منشوری را به تصویب رسانیده که بر اساس آن تمام جناح های سیاسی و طرف های درگیر جنگ در افغانستان و جنایات جنگی شان، مورد تعقیب عدلی و حقوقی قرار نمی گیرد. در تعبیر غیر پارلمانی یعنی، هر که تا حال هرچه کرده، مورد پیگرد قانونی قرار نگیرد؛ یعنی چیزی به نام جنایت جنگی اصلا ً وجود ندارد. نام این ابتکار را گذاشته اند ، مصالحه ملی.

دو خبر خوش: یکی بچه زاییدن کرزی و دیگری دختر زاییدن پارلمان.

برای گرگان باران دیده، نام " مصالحه ملی" آشنا است. می بینیم، از داکترنجیب الله تا تمام جناح های شریک در حکومت امروز، موافق مصالحه ملی بوده و هستند. در صحنه تعاملات سیاسی افغانستان، این همه اتحاد نظر و همسویی، بیسابقه و مایۀ مباهات است. در این لحظه باید لعنت بر آن های فرستاد که می گویند: " مصالحه ملی خواهان امروز، دیروز خود بر ضد مصالحه بسیار جنگیده و خون ها و فرصت های بسیار را به هدر داده اند." ولی حقیقت چیزی دیگری است. روز از نو، روزی از نو.

نماینده های مردم برای بار هزار و یکم چنان کرده اند که پیامبر اسلام فرموده :

" آنچه به خود نپسندی، به دیگران نپسند. " از خود آغاز کرده اند. اول اشتباهات خود را ندیده می گیرند و بعد گناهان همۀ ما و شمارا خواهند بخشید و بعدش گناهان همۀ مسلمانان را. احتمال دارد که این حاتم بخشی را ــ اگر از بدنام شدن بنیادگرایان داخل پارلمان نترسند ــ شامل حال غیر مسلمانان نیز ساخته و جهان را به ندیده گرفتن جنایات جنگی دعوت کنند و مصالحه ملی را به حیث ارمغان افغانی به جهان صادر نمایند. از گذشته باید آموخت. آنانی که از گذشته نمی آموزند، مجبور به تکرار مصالحه ملی

هستند. قابل تقدیر است که از امنیت روانی برای جناح های سیاسی، صحبت می شود و جای شکراست که از امنیت وجدانی حرفی به میان نمی آید. "

انتقاد کاکه تيغون از تشکيل حکومت و عناصر ذيدخل آن، نشاندهندهء واقعيت تلخ و تراژيدی ِ ملتيست که چگونه به تکرار در چنگ جانيان و آدم خوران افتاده است. اين بار اما در چوکات قانون و ديمکراسیی که با " بی 52 " وضع گرديده است. و چون عمق تراژيدی در مملکت تو ومن بسيار زياد است، بجای گريه، زهر خند ميزنيم. جالب اينکه کمونيزم، اسلام و ديموکراسی هر سه در مملکت تو ومن تبديل به سه بلای آسمانی ِ شدند که جز کشتار های دسته جمعی، تجاوز به مال و ناموس مردم، خود فروختگی، وطن فروشی، هيرويين فروشی وصد فسق و فساد ديگر، چيز ديگر از خود در تاريخ بجا نگذاشتند. همين سه ايدئولوژی روسی و آسمانی و امريکايی، مسخره ترين و درنده ترين شخصيت های تاريخ را به جان مردم به نام رهبر و قومندان و قهرمان رها کردند.

زمانی که حاميان ِ ديموکراسی ِ " بی 52 " برای آزادی بيان اشک تمساح ريختند و آنرا مانند عروس در لباس تکفيرات ِ گوناگون برای مردم تحقه دادند، تيغون سهم خود را جهت پذيراييش چنين ادا کرد:

" سلام! ای که حضورت چو شهد شیرین است

سرین خویش بجنبان که مهد تمکین است

تو طفل دایه یی دوری ولی کفن کش ما

به انتظار تو با پنجه بکس و قمچین است

اگر شنیده ای کین جا خوش است باید گفت

برای خوردن لت جای خوب تمرین است

میان موزیم ذهن ما عتیقه شدی

درین زمان که کم از کم زمان ماشین است

قدم زداخل یخچال فکر ما بردار

که هر چه بوده دراین کلّه ها قرنطین است

کسی ضمانت جانت نمی کند اینجا

به کف بگیر که هر جا نه جای تضمین است

شب گذشته که ذکر تو رفت می گفتند

که فیل اگر نبودلااقل که دلفین است

تو پشت ذایقۀ ما مگردکزبهرش

یکی ست گر شکلاداست یاکه سرگین است "

خصوصيت جالب در کشور تو و من اين است که آزادی بيان وجود دارد اما آزادی بعد از بيان وجود ندارد. هر عضو حکومت انتخابی ِ مردم، هر گاه دلش خواست، ژورناليستی را بعد از آزادی بيان، بيانش را به خودش واگذار نموده و آزاديش را برای خود اختصاص ميدهد. اين را ميگويند تقسيم برادرانه. وقتي که شورای علمای بلخ خواستار اعدام پرويز کامبخش شدند، تيغون اعلاميهء نوشت که در يک بخش آن چنين آمده است: " آقا ، علما عصبانی اند. اعدام می خواهند. علم های آنها را از قرنطین رها کن ، مبادا در سایه یی آنها معنای علم را پوپنک بزند. به جهان بگو که جوانی هم علم است. شیشه های عینک شان را عوض مکن ، دیگر دیر شده ، چشم های شان راعوض کن.

خانم ، آقا نمی شنود. لطفا ً برایش بگو که قلم ها را فقط امشب می توان ترور کرد. فردا شقایق بی قلم نمی ماند. فردا قلم از چشم ِ گل سوری باز جوانه خواهد زد. برایش بگو، پیش از آن که هر چیز را قلم کنند ، قلم ها را نگهدار. "

مسّله ِ زن در جامعهء ما خاص طالب نيست. اگر در خانهء اکثريت ديموکرات ترين ديموکرات های ما نظری بيندازيد، متوجه می شويد که جز چادری، ديگر فرق فاحشی با نظام طالبی وجود ندارد. کاکه تيغون به وضعيت زن در جامعه نگاه خاص خود را دارد که هيچ از حقيقت به دور نيست. و اينجا نيز تو و من با کاکه همنظريم، اما باور نداريم که روی سخنش دقيقا ً با تو و من نيز است:

" با دیگ و کاسه خاطر تو شاد می شود

زیر لحاف عشق تو برباد می شود

بوی پیازدر بغل ات کشت می کنند

مطبخ درون سینه ات آباد می شود

جزطعم تند و خاصۀ بولانی ِ تونیست

بعدازتوآنچه از تواگر یادمیشود

آفاق پر زنام حریف است و نام تو

در مطبخ زمانه قلمداد می شود

زنگوله های شوی تو شب رقص می کند

آدینه ها که مست غرمباد می شود

کفگیروکاسه، مَرد ومَدد می شود ترا

پشت اجاق ، محضر استاد می شود

تشویق ِ مرده چشم به هر دست پخت تو

مهمان چوبود برسرتو بادمی شود

از دیگ و کاسه رمز خرد می شود عیان

تا آشخانه مکتب اجداد می شود

گویند ازازل قلم اینگونه رفته است

نام خدا که هرچه خداداد می شود "



سفرنامهء کاکه تيغون که تحت عنوان " رنگ و بی رنگ فرنگ " در چند بخش نشر گرديد، نشاندهنده آن است که تيغون اوقات بيداری را در خواب نيست. يعنی اينکه واقعات روزمرهء زندگی را، در هر کجا و نا کجای که باشد، با ديد ِ که خاص خودش است، درج نموده و بازتاب ميدهد. يکی از اين واقعات " مهم " در آن روز های که تيغون در کابل کاکه کاکه ولگردی ميکرد، سر و صدای بود که کسی به نام صديق افغان بر پا کرده بود. نام برده چيز های در مدح خود ميگفت که فردوسی در مدح رستم و نظامی در زيبايی ليلی نگفته اند. تيغون در بخش دوم سفرنامه اش، مدح اين بزرگوار را لازم و ضروری دانست:

" ولی یکی از نام آوران دیگر که در همان روزها دست به اعتصاب غذایی زده بود پروفیسور صدیق افغان بود. ایشان دانشمند ریاضی فلسفی جهان هستند ــ که ما نمی دانیم چیست ـ و برای خود دم و دستگاهی دارند و در عرصۀ ریاضی فلسفی ، چیزهای می گویند که از الخوارزمی تا کاکه تیغون ، نه کس گفته و نه هم ان شاءالله که بعدا ً خواهد گفت. من حقیر دوسه بار کوشش کردم که راه خود را در گمگشت گاه های گفته های او پیدا کنم و در معانی مادی و معنوی ارشادات او خود را خر فهم سازم ولی گویا برای ما خاکیان آن نکته ها اصلا ً قابل هضم نبود و باید منتظر حشر معانی بمانیم. شما اگر لااقل در آسمان اول هم آشنا و دوستی نداشته باشید از درک لطافت لطایف آن یگانۀ روزگار عاجز می شدید. ایشان در اعتراض به اعتراضی که کشور های اروپایی بر دین اسلام می کنند ــ دنمارک و هالند ــ قریب به سه هفته دست به اعتصاب غذایی زد. یکی از تعبیر های ریاضی فلسفی او که دوستان حکایت کردند : از بزرگان دولتی کسی با او همصحبت می شود و از افاضات ایشان استفاده می کند و می پرسد که در شمارۀ موترش عدد هشت و چهار است ، از نظر او چه حکمتی در این شماره ها نهفته باشد . ایشان می گویند : بر شما در هشت سالگی از جانب چهار نفر تجاوز جنسی شده است ! "

قسمی که قبلا ً ذکر کردم، تيغون زمانيکه کاکه کاکه در کوچه پس کوچه های کابل ولگردی ميکرد، متوجه ميشود که شش هايش تنها از آکسيژن و خاک پر نيست بلکه بايد حکمت ديگری نيز در اين هوا وجود داشته باشد. لذا بعد از تحقيقات فراوان جهت تجزيهء هوای کابل که چيزی دستگيرش نميگردد، بالاخره بر حسب تصادف، سمیع حامد اين گره را برايش ميگشايد. هرچه نباشد شاعران موشگافند و چيزهای را ميبينند که مردم عادی نميتوانند ديد. اما اگر پشت ورق را بخوانيم متوجه ميشويم که کاکه تيغون دولت ديمکرات اسلامی افغانستان را با پروژه های بازسازی دولتی و انجويی هدف قرار داده است و ميخواهد بگويد که وقتی دولت دزد و دغل و گه ِ در گه باشد، پس واضح است که فضای مملکت مملو از چيست. تيغون اين تجربه اش را در بخش سوم سفرنامه اش قصه ميکند:

" جز خاک در این کشور پر خاک نخوردیم

خوردیم مگر این همه بی باک نخوردیم

این بیت را پیش از دیدار با سمیع حامد ساخته بودم. او از کسی یاد کرد که گویا تحقیق کرده، هرکه در کابل فلان مدت زندگی کند از راه تنفس هوا ، فلان مقدار گه را با گرد و خاک نوش جان می فرماید. برای تسکین خاطر خود بگویم که فکر می کنم آن مقدار هنوز به کیلوگرام نرسیده بود. علمای خاک شناسی ـــ دقیقتر آن خاگ شناسی ـــ علت موجودیت این رستوران مفت را رواج قضای حاجت کردن در فضای آزاد ِ کنار جاده ها و دیوار ها و درخت ها و گل بته ها و هر چیز ساکن دیگر می دانستند. در کشوری که قرار آمار بانک توسعه آسیایی حد اوسط بیکاری چهل در صد باشد اگر در ِ این عیش را هم بر مردم آزاده ببندند ، دگر چه کاری برای شان می ماند که مفت و مجانی قادر به انجامش باشند ؟! اثر این " خاگ " ها البته که بر شاه و گدا ، کاردار و بیکار ، " دولتی " و " ملتی " یکسان بود. ما ملتی ها که هیچ وقت ادعای نداشته ایم ولی پس از این همه خاگ خوری کسانی که هنوز امید پاک گویی و پاک اندیشی و پاک خوری از برخی خاکیان دولتی داشتند ، عمر خود را بیهوده تلف می کردند زیرا علما گفته اند : آنچه خاک ِ گه تواند ، خاک ِ کُه نتواند. بی آبی ها چون مردم را به تنگ آورد ، مقامات از راه تلویزیون آنها را در یکی از روز ها به استدیوم ورزشی دعوت کرد تا به امامت یکی از بزرگان دولتی نماز استسقأ بخوانند. خواندند. اما باران نیامد. گویا نمازی که با اذان دولتی ادا شود مستجاب نیست. سه هفته بعد که معلوم نبود مردم چه می کنند بارا ن آمد . لباس های مکتب برادر زاده ام را شسته بودند به این امید که فردا خشک می شود. چون باران متواتر می بارید و آفتاب از ترس تر شدن پنهان شده بود لباس ها خشک نشد و آن کودک بیگناه به خاطر داشتن دامن تر ، یک روز به مکتب نرفت. برای من که از هامبورگ باران خیز آمده بودم این گپ ، دنگ دنگ زنگ های مکتب را در گوشم به صدا در آورد. با چه چیزهای کوچکی که نظم زندگی بر هم نمی خورد؟ "

ما مردم عادت کرده ايم، به هر قيمتی که شده از فرهنگ خود بی چون وچرا غيورانه دفاع نموده و آن را بر تر از هر فرهنگ ديگر بدانيم. در حالي که فرهنگ تو و من مانند هر فرهنگ ديگر جنبه های خوب، جنبه های قابل تجديد و چيز های گنديدهء قابل دور انداختن دارد. کاکه تيغون وقتی ميبيند که شارلتانها چگونه از گوشه های گنديدهء فرهنگ تو ومن استفادهء اعظمی ميبرند و مردم در اين روزگار قحطی انديشه طعمه چرب برای آنها هستند، انگشت انتقاد چربين کرده و مسخره بودن فرهنگ گنديدهء حاکم را و فقر انديشه را واضح و روشن بيان ميکند:

" در پهلوی طبیبان مدعی ، کلینیک های شخصی وطنی نیز بسیار شده بود ولی نه آ ن قدر که لااقل نیمی از دردهای بی حساب مردم را درمان بتواند. همان بود که جای خالی درمانگران درسخوانده هنوز هم توسط تعویذ نویسان روزگار دیده و مردم شناس پر می شد. این جماعت مبتکر با ظاهر کاملان و باطن شارلاتان روز و روزگاری داشتند که کم از روزگار طبیبان مدعی نبود.

هنوز بسیاری از مردم می پذیرفتند که با گذشتن از زیر کمان رستم ، زن مرد و مرد زن می شود. ولی نمی پذیرفتند که چند قدم آن سوتر از زادگاه خودشان در زیر رنگین کمان دیگر ، با جراحی می شود واقعا ً این کار را کرد. وقتی آدم این خوش خیالی را می دید می دانست که ندانسته ، تعویذ نویسان چه را دانسته اند که طبیبان ندانسته اند. برای درمان درد مجردی من ، مادرم از یکی از همین تعویذ نویسان که دَم ِ مسیحایی اش شهرۀ آفاق بود تعویذی سرشته کرد. باید آن را در ظرفی می شستم و روز جمعه که نوبت غسل کردن بود با آب آن غسل می کردم. این کار را کردم و با پاکی مجردوار می گویم که گره از کار فرو بستۀ ما نگشودند. کی می داند شاید آن تعویذ ها بر کسانی اثر می کرد که فقط جمعه ها غسل می کنند. تشخیص دلسوزانه و طرفدارانۀ مادرم این بود که حتما ً مرا " چیزخور " و بختم را بند کرده اند. لیکن برخی از جهاندیده های خانواده و آن سوی خانواده و هموطنان ِ آشنایان ِ آشنایان ِ خانواده می گفتند : " سامان هایش " را ببین ، به خیال ما که ندارد. " سامان " همان " فلان " خودماست که عاقلان به دلیل حضور سیاه سر و گذر شیطان ، جای آن را با چند نقطه پر می کنند. آدم در کابل وقت تعجب کردن را نمی داشته باشد ورنه اجازه دارد کمی تعجب کند وقتی می بیند ، مردمی که به بسیار کارهای مهم سرنوشت ساز، کار ندارند چگونه به سامان های او کار دارند. سامان داشتن و نداشتن و به سامان شدن کار من به جای خود ، ولی من یکی از همین تعویذ های مشکل کشا را در اثر فرمایش برای درمان یکی از عزیزان با خود به اروپا آوردم تا افغانستانی ها فکر نکنند که افغان ها دیگر همان افغان های سابق نیستند. به این می گویند پنجهزار ساله اندیشی. یکی از آشنایان ِ آن سوی خط ، از من چربی خوک خواسته بود که از اروپا برایش ببرم. رمال و دعانویسی آشنا به رموز برای چیزخور کردن یکی از رقیبان او جدا از خواندن عزایم، چربی خوک را نیز تجویز نموده بود. نبردم. خوشا به حال همۀ آن هایی که فکر می کنند در کشور شان خوک یافت نمی شود. شاید هم یک روز جایی بنویسم : افغان افغان است ولو در چین باشد. "

تيغون حرفش را با اشارات و کنايات در ابهام بيان نميکند که گويا نه سيخ بسوزد، نه کباب و نه هم آتش. واضح و روشن به مسایل انگشت ميگذارد و حرفهايش را در لباس طنز با خواننده در ميان ميگذارد. از زبان به راحتی استفاده ميکند و مقصدش را بدون زحمت بيان ميکند. از آوردن هيچ کلمه و اصطلاحی که برای بيان مقصدش مناسب باشد دريغ نميکند. همين است که نوشته هايش از صميميت خاص برخوردار است. تيغون وقتی به نقد از بسا جنبه های فرهنگی جامعهء خود ميپردازد، خود را جزء لاينفک آن جامعه ميداند و هرگز اين احساس را به خواننده اش نميدهد که گويا همه مردم احمقند جز کاکه تيغون. از نزديک ترين اعضای فاميلش، مثلا ً مادرش، صحبت ميکند، از زبان آنها نقل قول ميکند و تاءثير پذيری نزديکان خود را از فرهنگی که ميخواهد به نقدش بکشد، نشان ميدهد. تيغون با این نوع برخورد ميخواهد به خواننده بگويد که اگر هر کدام ما انتقاد را از خود و نزديک ترين کسان خود آغاز کنيم و در صدد اصلاح آن برآييم، ميتوانيم هر کدام باعث تغيير چيز های کوچکی شويم که مجموع آنها بزرگ خواهد بود. کاکه تا امروز به کرامت کسی توهين و دشنام روا نداشته است که اين خود از کرامات کاکگی است. در نشرات ما که هر کس به هر کس ميتازد از هيچ نوع توهين و دشنام در مقابل هم دريغ نميکنند، کاکه نه کسی را جاسوس خطاب ميکند ونه هم مفعول، هر چند دقيقا ً همين دو " صفت " فکر و ذهن تعداد زيادی از قلم بدستان ما را محيط گرديده است؛ که اگر کميت اين قلم بدستان را در نظر بگيريم، بايد نام افغانستان را به " جاسوسستان " يا " مفعولستان " تغير بدهيم. بهر رو، هر کس خودش ميداند و کارش و حيثيت و آبرويش.


گپ در مورد کاکه تيغون زياد است ولی آسمايی تا پنج دقيقهء ديگر ميبندد.

کاکه تيغون اين يک سالگي مبارکت باد.

سبز و طناز باشی.