09.09.2014

 

زرغونه عبیدی

 

از پس دیوار دلم

 

مینویسم، مینویسم، مینویسم

برای عروسی که کشته شد و اما باکره بود

برای دختری که خود را به آتش کشید

از آن مرد که ناتوان بود واما

 همسرش را به تهمت نازائی طلاق گفت

برای مردی که انگشتش بریدند

برای آن کودک گرسنه و گریان

مینویسم

در غم غزه، پکتیکا و نورستان

برای غور و بدخشان

مینویسم از عبور خلق تنگ زمان

از پنجره های بستۀ آسمان

از بازار پر رونق راست های دروغی

مینویسم، مینویسم، مینویسم

چون گناهکارن

 کم خوابم و کم خوراک

تنم باریک و چشمانم نگاه تب دار دارد

قلم در سر انگشتم تپش بی امان دارد

گویی اگر بنویسم انسان کشته نخواهد شد

زن افغان با بال عقابی پرواز خواهد کرد

کودک وطن خندان خواهد گشت

و آن بزرگ مو سفید، گریه نخواهد کرد

از بربادی حاصل عمرش

مینویسم، مینویسم، مینویسم

کسی گوید که شاید پر صدا ام

کسی  بیکار یا بیمار

کسی هم دلبر و همدم و دلدار

و اما

 کسی از پس دیوار دلم میگوید

که اگر

 در باغچۀ مهرم به انسان

 تخمۀ امید و اعتماد بکارم

روزی سر سبز خواهد شد نهال دوستی ها

و پرستو ها

در سر انگشتانم لانه خواهند کرد

به امید پرواز دل من میگوید

که من آن یک رهگذر عاشقم

با هزاران امید با هزاران هراس

 

20. 08. 2014