22.12.2014
 

مژگان ساغر

 

سگرت تو !!!


نامم دورن سگرت تـو دود میــــشود

افسانه یی غرور، غم اندود میــشود

ای خوبتر ز لذت خواب خوش سحر

با تو زیان حادثه ها سود میـــــشود

 

***

پیوند قلب ...
 

بعد از من قلبم را

به شفاخانه یی پیوند اعضا

اهدا کنید

تا با یک عمل جراحی سی و شش ساعته

درون سینه مردی جایش دهند

تا در فردا های دور

مهربانی را از زبان خدا سخن بزند

و مژگانم را به آنهایی هدیه کنید

که دنیا را از دایره کوچکتر از گودی های چشم روی جمجمه

به نظاره نشسته اند

تا باشد جهان را

زیبا تر و فرا تر

از تصور انسانی به تماشا بنیشینند

دستانم را

سایبان بی پناه ترین زنان روسپی بسازید

تا در فاصله زمان

در انتظار

فاحشه، مردی

در کنار جاده

باد و باران موهایشان بر هم نزند

جگرم آخ...... نه !

پاره پاره ، داغ داغ دستان تان را خونین می سازد


پا هایم را

تا جاده آسمایی

کوچه های بلخ

بامیان

رهنما باشید

تا نقش هایش بر خاک های آنجا

اسطوره نشان یک رفته بی باز گشت را بنویسد

و مغزم را پیش سگی بیاندازید

تا جای یک وعده غذا از سفر ه مردمان متمول شهر

شکمش سیر گردد

رگ هایم را

به بازار ابریشم فروشان به حراج بگذارید

سفارش کنید

برای دخترانم شالی ببافند

و بدستان تند ترین باد ها

فصل فصل ، بار بار

به آدرس محترم شان پُست کنند

و زبانم را در دهان زنی بگذارید

تا باشد بعد از من

پس از قرن ها

در گوش هایتان

افسانه ی رهایی بخواند

و چشمانم را

برای قانون کور هدیه دهید

تا حد اقل یکبار بتواند سراپای جذامی خود را بنگرد

و گیسوانم را

به شامهای کابل گره بزنید

تا جبر زمان را

هر شب به سوی افق های روشن رهگشاباشد


و پیکرم را بعد از من

به آتش بکشید

تا باشد در آغوش زمین

مرا به بهانه های مختلف

به خاطر گناهان ناکرده

اذیت نکنند

راحتم کنید

راحتم کنید

راحتم کنید