رسیدن: 19.09.2012 ؛ نشر : 02.10.2012
شیما غفوری
بتخانه
بتها چو سنگ بودند در وقت خلیل
در خانه به بند بودند بی جرم و دلیل
چند تا بت زیبا بود بهر همه کس
یک صاحب بتخانه، یک راه و سبیل
حالا همه بت گشته در خانۀ ما
بتخانۀ انسان است کاشانۀ ما
بت های وطن مرد اند، شایستۀ مهر
زنجیر شکن عصرند، چه موش و چه شیر
هر یک ز دگر بهتر د ر حُب وطن
با غیرت و دانایند، والا چو سپهر
حالا همه بت گشته در خانۀ ما
غمخانۀ دوران است کاشانۀ ما
بت های نفس دار و بیجان و شهید
سبز و جگری رنگ و یا سرخ و سپید
از کشمکش گردون هم بوقلمون
حرب مدح و تصویرش پنهان و پدید
حالا همه بت گشته در خانۀ ما
در جنگ بتان مشغول کاشانۀ ما
کشتی شده چاک و درز غرق است قریب
مهلت نبود ما را در چال و فریب
یکدسته شوئیم یکدم از بهر وطن
گرداب ز پی دارد این خَمِ نشیب
تا نوری ز دل خیزد در خانۀ ما
بستان شرف گردد کاشانۀ ما
بد اویین هاوزن- جرمنی 10.05.12