رسیدن: 19.12.2012 ؛ نشر : 22.12.2012
رفعت حسینی
آیینه های مشبک
در آن شب
در آن شب که مهتاب
به گوشِ درختان و کوه و بیابان و من
قصه می گفت
ز دروازه هایی گذشتم
ز دروازه هایی گذشتم چو آیینه های مشبک
و در روحِ آیینه
آوازِ پای زمان بود جاری
و من در عروقم
تب و تشنه گی بود
*
و بیمار بودم
. . . . .
دوایم
طلوعِ شقایق
و دشتِ صدا بود. .
*
و اما ...
در آن شب که مهتاب با قصه رویید
همانندِ رنگِ شبانه
پراگنده بودم
ولیکن
ز وادی آواز و پرواز
آواره و دور
برلین
اپریل دو هزار و یازده عیسایی