رسیدن: 29.07.2012 ؛ نشر : 30.07.2012
رفعت حسینی
غزلِ غیر منقوطه ی بیـدل
حضـرت ابو المعـانی میـرزا عبـد القـادر بیـدل ، به گواهی همـه سـروده هایی که از وی تا کنون پایدار و مستحکم ، و همیشـه سبـز و آباد ، مانده و از بخت خوش به ما رسیـده اند ، شـاعریست توانمنـد و دلیـر و آگاه در همه هنجار های شعـر و شـاعـری و هـم در تمامی مفاهیمی که ازین پروازگاه فـرازمند معنوی انسان آگاه یعنی شعـر ، به دنبال گـردش هـای تأریخ ، در دفتـر بینش و دانش درج و ثبت اند .
در فـرود و فـراز اندیشـه هـای آدمی در پیـرامون شعـر و ابعـاد گونه گون و احـاطه بر همـه چیـز آن و آگاه بودن از دقایق سرود گـری ، نکتـه هـای بیشـماری در هـمه ی زمان ها و زبان هـا نگاشته شـده و بیـان گـردید ه اند .گهگاهی شـاعـر ، خود نیـز ، به دگرگونی هـایی دست یا زیده است و ، به گونه ی مثـال ،" اشـکال " جـدیدی از نوع و طـرز بیـان شعـری را آشـکار و یا ارایه کـرده است . زمانی هـم درج تأریخ ادبیات است که شـاعـر آن شیوه ی جـدید را به صورت نوعی " تفنن " به خواننـده یا شنونده اش ارزانی داشتـه و یا معـرفی کـرده است .
«تفنن » در لغت شنـاسی به این معـانی ثبت شـده است : گونه گونه شـدن ، تفـریح ، نوع نوع گـردیدن .
مدام ، در همـه حـال ، اتفـاق افتـاده است که شاعـری یا ناظـمی ،تفنن را ، زمانی ، به کار بستـه و به طـرزی غیـر مستقیم ، چنین گفتـه است :
" . . . نگاهی بینـدازید !
من اینقـدر توانایی دارم ! . . . نظـرکنیـد . . .واژه هـا در چنگل اندیشه و خیـال من به ماننـده ی موم نرم و آرام و سـر به زیر استنـد. از رهبـری و از طـرز اداره ی من و خواستـه هـایم نه می تواننـد سـر کشی کننـد. هـر معنـایی و ادایی و نکتـه یی را که خواستـه باشـم و اراده ی من بر آنهـا استوار و فـرمانده باشـد ، از کلمـه هـا برون می کشـم و یا با آنهـا ایجاد می کنـم. . . ."
تفنن در شعـر ، مگـر ، راه پر نشیب و متغییـر و گاهـگاهی سـر شـار از فـرازهاست . همـه ی " تفنن " هـا در نظـم و شعـر ، پیوستـه لبـریز از نکویی هـای نبـرد ها و دلیری های پیـروزمندانه ی معنـایی و شکلی در یک شعـر نیستند .
می توان گفتـه آمد که تنهـا "تفنن" هـای نیـرومنـد و شـکیـل نصیب شـاعرانیست که شـاعـرانی قدرتمنـد و " اراده و اداره کننـده " می باشنـد و در سـر زمین کلام و سخن از شـمار قدرتمنـدان اند .
این غـزل حضـرت ابوالمعـانی میـرزا عبـد القـادر بیـدل را ، به گونه ی ژرف مرور کـرده و وآنگهـان به بررسی می گیـریم :
غزل "غیـر منقوطه" است . به جـز نام بیدل ، در مقطـع غـزل ، تمامی واژه هـای دیگـر بدون نقطـه استنـد. چیـزی نو در شعـر سـرایی در دوره ی زنده گی بیـدل همـه دل . این نخستین تجربه ی بیـدل ، مگـر پیـروزمنـد ، است .این شعـر درونمایه ی بیـدارکننـده یی دارد .اگـر بیـدل شـاعـری امـروزین می بود شـاید افـرادی پیـدا می بوده اند که این شعـر را ، به نحوی ، آشوبگـرانه و دعوت به پرخـاش تلقی می کـرده اند و ستیـزه جویانه .شعـر " داغ " است و اندیشـه را به جولان می آورد و خواستـه هـایی " نا آرام " را در ذهن آدمی بیـدار می کنـد . به گونه ی فشـرده می توان افـزود که غـزل ، به هیچ صورتی "خواب زده" و «وهـم آلود» نیست .
نه بایستی نا گفتـه بگـذریم که بیت های این غـزل شخیص را می توان با معیـار های امروزین نیـز به داوری سنجیـد . هـر چنـد برخی از رخـداد هـا زاده ی منـاسبت هاییست که انسـان در سـده ی بیستـم عیسایی آن را دید و سنجیـد و تجربه کـرد . برای ما بنیـاد هـا و یا نهـاد هـای "دایمی" و "همیشـه گی" استنـد که نه می توان از پهنـه ی اندیشـه و پروازگاه هـای خیـال به یکسو نهـاد شان . به گونه ی مثـال عشق و زیبـایی و عدالت و برابری و خـدا . و برخی دیگـر زاده و پرورده ی تأریخ اند .
و اما غـزل ابوالمعـانی بیـدل همـه دل :
دل ، اگر، محوِ مدعا گردددرد : در کامِ ما دوا گردد
طعمه ی درد اگر رسد در کامهر مگس همسرِ هُـما گردد
محوِ اسرارِ طــرهء او رارگِ گُل ، دامِ مدعـا گردد
گر سگالد وداعِ سِلکِ هوسگـرهِ دل ، گُـهَر ادا گردد
گسلد ، گر، هوس : سلاسلِ وهمکوه و صحرا ، همه ، هوا گردد
محو گردد: سوادِ مصرعِ سرومدِّ آهم ، اگر، رسـا گردد
ما و احـرامِ آهِ دردآلودهم هوا ، گَرد را، عصا گردد
دلِ آسوده کو؟ مگر وسواسگِره آرد ، که : دام ما گردد
در طلوعِ کمال بیدل ماماه در هاله ی سها گردد
زیبـاست این غـزل چنـانی که یک شـعر ناب و خوب باید ! . . . زیباست چـرا که درونمایه ی فـراز منـدی دارد . . . از نظـر آرایش شکلی تازه و نو است . .. شاعـر قدرت خود را در به کار گیری واژه هایی نشـان داده است که بی نقطـه اند . .. شـاعـر درین سروده اش نیـز « پیام » آور است و با موجودیت کلمـه هـای غیـر منقوطـه ، و نگهـداشت تناسب و منطق شعـری و گذاردن آنهـا در "جـا هـا" ی لازم و منـاسب شعـر ، بازهـم معـانی و مفاهیـم معظـم ،منظـم و منسجم بسیـاری را در ذهن خواننـده و یا شنونده به یاد می آورد و یا بنیاد می گـذارد و آنگـاهان ، پیو ستـه ، از آن پاسـداری می کنـد. این سـروده ی بیـدل نیـز چون سـایر شعـر هـای او برای انسـان است .
آلمان ،
ماه جولای 2012 عیسـایی