رسیدن: 03.10.2012 ؛ نشر : 05.10.2012
رفعت حسینی
تیشه ها
و
فرهاد ها
من روستایی ام
زان روستا که عدۀ فرهاد های آن
بیشتر از تیشه هاش بود ...
***
من انتظارِحادثۀ عشق و مرگ را
عمری کشیده ام
من
دردِ کاملم
آشفتۀ تمام .
***
بسیار سال رفت ولی تا هنوز هم
سوی نشیبِ منتظرِ باد
من اولین مسافر کشتی آتشم
و اولین کسی که به خود گفت :
" والسلام !"
برلین ، دسمبر دوهزارونُه عیسایی
تحریر دوم