رسیدن: 10.06.2012 ؛ نشر : 11.06.2012
اینجا
تن بشکسته ای خفته به رویای شبمآواره
ی ناآشنا، بیگانه و نا همصدااو
یک نیستان در گلو، خاموش و گرم گفتگوخاموشییم
گویا از او دل داده گی پیدا از اوآن
آسمان پر نگین در آن طلوع اولینمیخواندم
از دور ها از انتهای شور هادر
هستی این این لحظه ها از بندگی تن رهابا
این تن بشکسته ام با دستهای بسته ام12 جون 2009
حوا***
ترس امروز من آیینۀ فردا نشود
آرزو خاک شود در دل خاکیی حوا
دل حوا به هواداری یک سیب رود
کسی همرنگ حوا نیست که از عشق شود
حیله مار شود میوهٔ ممنوع شود
چشم "آدم "شود و تا به رها راه برد
دل" آدم" شود و دو لت دلباختگی
مرده بود" آدم "خاکی و دلش خشک و تهی
گفت این بار امانت به دلت وا بنهم
عشق از گوشهٔ گیسوی حوا حادث شد
من پر ازسرکشیی مطلق و نافرمانی
12 دسمبر 2008
***
دل خورشید
نم نم یاد تو بر پنجره ها میشکند
اتفاقیست که پیوسته مرا میشکند
تا به آغوش صدای تن یک واژه شدم
شب به آرامش یک واژه ، صدا میشکند
ننشست ماه به دیوانگی دیرینم
صدف روشن ماه ِ شب ما می شکند
به زمینی که فرستاد خدا آدم را
توبجو راز بلندی که چرا میشکند
نفس خستۀ نی زن، دل آواز مرا
دم دم طبل و دف و ضرب ترا میشکند
نتوان در تن یک طنطه بی باک لمید
تبر توطئه بر فرق حوا میشکند
به تماشای نگاه که برآیم که سحر
دل خورشید مرا در ته چا می شکند
23-02-2012
***
از بیشه های ترد خیال
کسی به باغ نگاهم جوانه میکارد
صدای نبض مرا شادمانه میکارد
به دشت خالی ی بی همصدایی اندوه
سکوت می درود تا ترانه میکارد
به برگ زرد قدم های انتظار کبود
نگاه تلخ مرا جاودانه میکارد
نمیرود ز خیالم که خلوت آرایم
برای این دل تنها بهانه میکارد
چگونه شکوه کنم از غیاب پیوستش
که از حضور مدامش نشانه میکارد
فسون دعوت فریاد دور تنهایی
شکسته میشود او تا فسانه میکارد
به گشت عالم " حافظ" نمای دید مرا
نوای چنگ و رباب و چغانه میکارد
میان دفتر " بیدل " به شوق یکه شدن
صمیم آینه ، عشقی یگانه میکارد
به آفتاب کبیر نوای مولانا
سماع نور به دِور زمانه میکارد
کسی که میرسد از بیشه های ترد خیال
بهار بودن خود را به لانه میکارد
30-05-2012
زندفورت
***
خاک و آب
میگفت خاک با آب از آرزوی رفتن
از سایه ها رمیدن تا چارسوی رفتن
با صخره ها شکستن در موج ها نشستن
از خویشتن گسستن با های و هوی رفتن
از روی سنگ و دره همرقص باد و ذره
از خویشتن گذشتن در جستجوی رفتن
در خود تنیده دایم خود را ندیده دایم
از خود رمیده دایم در گفتگوی رفتن
میگفت آب با خاک ای تو نشانه ی پاک
پایان منزلی تو پایان سوی رفتن
در رفتن همیشه تاتو رسم به ریشه
تا سبز برگ و بیشه تا آبروی رفتن
ای خاک تو کمالی تو منزل وصالی
آب رونده ام من جاری جوی رفتن
تا تو رسم روانم جسمی شکسته جانم
تو اعتماد بودن ، من پای وپوی رفتن
12-04-2012
***
شب نگاری
آمد میان صبح نسشت و ترانه شد
یک سینه ساز گشت صدا، عاشقانه شد
حسی به لحظه های غریبانه خانه کرد
شعری به دفتر نگهی ،جاودانه شد
یک مصرع از صلابت تو وام میکنم
کاینجا، شکست، بودن من را، نشانه شد
پرواز در تمامت من ریشه کرده است
از بس خیال روشن تو بیکرانه شد
از چارسوی نام تو خورشید سرزده ست
صبحی، شکوه آمدنت را جوانه شد
خشکید برگ های خزانی ِبی کسی
دریای عاشقانگی از تو روانه شد
یک راز از نگاه تو تابید و آسمان
فارغ ز داستان زمین و زمانه شد
من باغ لحظه های صمیمانه ی تو ام
چشمم حضور سبز ترا آشیانه شد
آمد میان خلوت اندیشه های شب
پایان شب نگاری من را بهانه شد.
31-12-2011
***
سنگستان اندیشه
نمی آید ز پشت دره ها آواز بیداری
ز چنگ قله ها خورشید را باید برون آری
به سنگستان اندیشه نمیپیچد صدای نو
نمیخواند گلوی در سرای خفته پنداری
تمام روز ها در چشم شب در بند و زنجیر اند
و مژگان سحر بر پلک شب افتاده در زاری
شبی زان دورمی آید برون ماهی که میداند
زبان روشن پیدایش خورشید را آری
شبی از دشت شب سر میزند گلخوشه ی نوری
افق پر میشود از لحظه های جشن بیداری
میان قاب صبحی می نشیند شاهدخت عشق
و روزی میشود آغاز از آفاق دلداری
تو می آیی و دستانت دو فانوس دلاسایی
تو می آیی و با خود روز را چون هدیه ، می آری
8-9-2011
***
بیرون تاریخ
نشسته روبروی من کسی شبیه یاد تو
که میدهد خبر به من ز فصل انجما د تو
به روی وقت، خنده ات نمی رسد که یکه ای
زمان عبور میکند شکسته از معا د تو
پری به شیشه کرده ای به اختیار خامشی
که سرمه در گلو شده زمین تو ،چکاد تو
نسیم پر نمیزند به شاخسار گفتگو
دعا کنیم وا شود دریچه های داد تو
نمی رسند تا نفس هزار نغمۀ قفس
و سنگ خاره میشود به چشم ها نما د تو
نشسته روبروی من دل ِ پر از تبسمی
و خنده میکند زدل به کوری ِ جهاد تو
درو مکن به داس تب تو سبزه های خنده را
دوباره سبز میشود به ملک انقیاد تو
نشسته روبروی من طلوع بی نهایتی
که میدهد خبر مرا ز مرگ اعتماد تو
شبی دوباره در ره است به رغم بود وزاد من
که میشود سحر شبی به ختم بود و زاد تو !
16-02-2012
***
دیدار
داد خدا به موهبت فرصت دیدار مرا
کودک پابند توام گرچه که مادر شده ام
ای به شبان دیده تو روشنی چشم و دلم
چتر نوازش به سرم پر زتوشد دور و برم
مادر من بود منی تار منی پود منی
شام مرا تو سحری عشق مرا بال و پری
شکل جوانی توام صورت پیریی منی
23جولای 1995
ایران
***
تابش
به
زدق
یقه های لطفی که توز فرو بپاشدتو
مرا نخوانده بودی به سرای یاد هایتتو
مرا نبرده بودی به نشاط آشناییتو
مرا بخوان چو رمزی به رخ سیاهی شبکه
رها شوم ز سردی که بخوانم از بهارانمن
اگر ز عشق میرم که فراز این زمینمپرم
از تو ای نهانی که نشان بی نشانیشط
عشق موج زاید به حلول گامهایتپِر
من رهای مطلق به تفاهم انالحق20 جولای 2010