رسیدن به آسمایی:01.2008 .21 ؛ تاریخ نشر در آسمایی :01.2008 .21

شاعر ببر هاي"تاميل"

منبع مجلهء گونگهت

برگردان: جاويد فرهاد

نيمه شب، هنگامي که "سنيل هورالکه بات" چريک ببر هاي آزادي بخش" تاميل" را، زندانبانان شهر مرکزي "کلمبو" به اعدامگاه مي بردند، سکوت مرگباري بر دهليز هاي زندان حکمفرما بود. صداي قلاده هاي زنجير که بر دست و پاي وي سنگيني مي کرد، خواب زندانيان را مي آشفت. اکثر زندانيان- به ويژه هم پيمانان سُنيل – فکرمي کردند که او را براي باز پرسي مي برند. از اين روبسياري از ببرهاي زنداني " نگران آن بودند که مبادا وي در جريان تحقيقات و در اثر شکنجهء زندانبانان، از آنان نام ببرد.

اما اين طور نبود وقتي صبح شد، او به سلولش برنگشت و حلق آويز شد.

"سنيل هورالکه بات" به حيث شاعر ترانه هاي انقلابي و مبارز آزادي بخش در ميان همر زمانش شهرت دارد. يک روز بعد از اعدامش وقتي بقچهء کالايش را به خانواده اش مي سپردند، اين شعر را از ميان لوازم و اجناسش پيدا کردند:

نميدانم چه بنويسم؟

نميدانم چه بنويسم؟

(و ميدانم کسي هر گز نخواهد خواند فردا خاطراتم را)

سُنبل است نام من ياران!

چريکِ ببرهايِ نسلِ تاميلم،

-کنون زنداني دژخيمهاي وحشي قدرت-

سلولم سردو تاريک است

و اينجا، اين طرف، هر سو

سوراخ رخنه هاي نور باريک است.

سراسر در اُتاقم بوي ادرار است

اجاق چشمهايم کور وخاموش است

وپشتِ اين اُتاقِ من

نگهبانانِ خواب آلود بيدار اند

ÿ ÿ ÿ

نميدانم چه بنويسم؟

پريشب خواب مي ديدم زنم را با کسي در بسترم آرام خوابيده

وتنها دختر معصوم من "پونه"

-براي آن عروسکهاي شيرينش

سرودِ باز گشتي از پدر مي خواند.

نميدانم چه بنويسم؟

فقط از دخترم يا از زنم، يا هق هقِ

گريه...

ولي شرم است زيرا من

چريکِ ببر هايِ نسلِ "تاميلم".