دکتوراسدالله حبيب

 

شعر بيدل ، زبان گفتار و فرهنگ مردم

بيدل -  سخنوری که بيش ازهر شاعرزبان پارسی به فرازای هنری شعر، هم ازنگاه لفظ وهم معنا ، می نگريست و به ابهام سروده هايش سرافراز بود و بيش از هر شاعری ترکيبها وعبارتهای تازه به زبان شعرارمغان آورد و زبان شعرفارسی را بارور ترساخت و فهم کلامش دشوارتر از فهم کلام هر شاعر ديگريست ، همچنان افزونتر از هر شاعری از زبان گفتار و فرهنگ مردم ، سود جسته است .

زبان گفتارهميش و همه جا سرچشمۀ فيض بخشای زبان ادبی و در آن شمار شعر بوده است ؛ مگر تمايل شاعران به بهره گيری از زبان گفتار، غالباً زيراثرمقولۀ واژه گان شعری و غير شعری قرارداشته دريافت گذرنامۀ ورود بمرزادبيات ، برای عناصر زبان گفتار ، هميش باسختگيری و حتاگاهی تعصب روبروبوده است . درادبيات يونان باستان ، ارستوباورداشت که :

« گفتاروقتی بلند وعاری ازابتذال می گرددکه الفاظ آن ازاستعمالات عامه دورباشد.» ( ارسطووفن شعر ، زرين کوب ، ۱۵۴ ) دراروپاشاعران کلاسيک وپارناسين درگزينش واژه گان سرايش سختگيرتر ازهمه بودند . گفته اندکه ژان راسين_سروده سرای سدهء هفدهم فرانسه تنهاهشتصد واژه رادرآثارخويش بکار برده است . درتاريخ شعر دری ، سخنوران سبکهای خراسانی وعراقی ازکاربرد تعبيرات زبان گفتار ، کمابيش ، دوری جسته اند . باآن وصف تراوش عناصری از محاوره بزبان ادبی ، خواه مخواه وپيوسته و همه جا ودرهر زمانه ادامه داشته ودارد . به گونۀ مثال

«بيارآن می » رودکی و درمصرع : «با آن که زصد هزاردشمن بتری »، واژۀ «بتری » او و« بی او نتوان شستن » مولانا جلال الدين محمد و درمصرع « ورزربخشی هزار شاباش » سوزنی ، واژۀ «شاباش » ، همه اززبان گفتار اند واکنون در محاورۀ مردم افغانستان کاربرد دارند .

بدين گونه واژه گان زبان گفتار درشعر بسيارشاعران راه يافته اند و می يابند وآن واژه گان در لغت نامه ها مخفف ناميده شده اندکه پندارم نام گذاری رسانيست . بگونۀ نمونه ، سورنای رادرگويش دری کابلی« سرنی» می گويند . هرگاه درپی معنای سرنی به لغت نامه ها روی آوريم می يابيم که : « سرنی مخفف سورنای است که نای رومی ونای ترکی باشد .» ( برهان قاطع ، آنندراج و دهخدا) اگرچنان واژه گان بنام صورت گفتاری مروج درفلان محل قيد شوند ، خواننده رابگويش زيست بوم آن شاعريا خاستگاه آن واژه رهنما خواهند شد .

زبان گفتاردر دورۀ سبک هندی گويی ازنو کشف شد . سروده آفرينان سبک هندی نخچير معنای بيگانه و خيال نازک راباکمند کنايه ها، مثلها ، عبارتها وترکيبها ، پنداشته ها و رواجهای فرهنگی مردم ، واژگان و حتا تلفظ گفتاری شماری از واژگان ، پای بستند و رام کردند . بااين روش ساختارهای لسانی زبان گفتار ، باآن صورت وآهنگ آشنا ، ازبيگانه نمايی تصويرهای خيالی دور از ذهن و رمنده کاست و بتناسب هنرمندی شاعر ، فضای شعررا مأنوس گردانيد . با اين جنبش ، اگرازسويی شعر به امکانات نو زبانی رسيد ، ازسوی ديگر ، دريافت آن برای خواننده گان فرامرزآن گويش دشوارگرديد .

عبدالقادر بيدل دررديف شاعران سبک هندی و بيشترازهمه اززبان گفتار و فرهنگ مردم بهره ورشده است .

عناصر زبان گفتار وفرهنگ مردم را که به شعر بيدل راه يافته اند ، می توان در دو بخش جدا کرد :

يکی ، آن بخش که در قلمروهای زبان فارسی گسترش داشته در فرهنگها نيز آمده است .

ديگر، آن واژگان ، کنايه ها ، عبارتها و مضامينی که درکتابهای لغت کم ياب اند ، مگر در محاورۀ دری زبانان افغانستان وبخصوص محاورة کابل و روابط اجتماعی مردمان آن ، هستی چشمگير دارند .

دراين گفتار ، بيشتر همان دستۀ دومين مطمح نظر بوده است .

۱-  عبارتها و ترکيبهای تجريدی برخاسته اززبان گفتار :

تعبيرهای تجريدی شکست رنگ و پرواز رنگ و شوخی رنگ که چنبرۀ فراخ عبارتها و نگارههای پندار را درشعر بيدل می سازند ، درنخستين نگاه چنان می نمايد که بيدل رنگ را به شی يا جانوری تشبيه کرده خصوصيتی ، کنشی ، يا صفتی ازآن را پايۀ تداعی قرارداده ، بدين گونه بابکاربستن استعارۀ بالکنايه ( اوبسترکشن و پرسونی فکيشن ) سخنش را آراسته است . مگرهمين گونه دستکاريهای بلاغی ، پيش از بيدل ، درذهن مردم شده بود و

درمحاورۀ مردم نمونه های فراوان داشت .

بنگريم به کاربردهای « شکستن » و « رنگ » درمحاورۀ کابل :

-  هوا شکست يا می شکند . يعنی هوا که بسيار گرم بود، اندکی سرد شد يا سرد می شود يا هوا که بسيار سرد بود ،کمی گرم شد يا می شود .

-  آدم شکسته ، آدم فروتن و بی ادعا .

-  قسم راشکستن ، خلاف سوگند عمل کردن .

-  عهد شکستن ، بوعده وفا نکردن .

-  شکستن ياشکستاندن غرورکسی ، عاجز و نرم شدن يا ساختن .

-  روزه را شکستن ، درحال روزه داری چيزی خوردن .

-  دل شکستن ، نااميد شدن و نا اميد ساختن .

-  رنگ شکسته ( صفت) ، رنگهای مانند خاکستری ، کريمی ، سفيد ، نصواری که مقابل آن رنگهای ، مانند سرخ ، سبز ، زرد ، آبی ، نارنجی و ديگر ، رنگهای شوخ ناميده می شوند .

درمحاورۀ کابل رنگ بمعنای لون ، دودسته می شود : رنگهای شکسته و رنگهای شوخ و برمحور رنگ اين صفتها ، قيدها ، استعاره ها ، ترکيبها و عبارتها معمول و مروج اند :

رنگ َرو = چيزی که بمرورزمان رنگش سترده می شود .

رنگ ريزی و رنگريز = رنگ کردن جامه و کسی که جامه رنگ می کند .

رنگمالی ورنگمال = رنگ کردن بناها و کسی که بنا ها را رنگ می کند .

-  پريدن رنگ = زايل شدن سرخی چهره .

-  رنگ ميدان = دربعض بازيهای قطعه ( پريا ورق ) يکی از خالها که برتر پذيرفته می شود و دررابطه به آن : رنگ بازی کردن ، رنگ انداختن ، رنگ زدن و… .

-  رنگ = گونه ، قسم . ادات تشبيه .

-  همرنگ = شبيه و مانند . اين پسر همرنگ پدر خود است .

-  يک رنگ = متداوم و پيوسته ( قيد )

-  دورنگ = دورو و فريبکار .

-  رنگ زدن = مکر و فريب بکاربردن .

-  رنگ = صورت و سيما . درعبارت « رنگت رانبينم . »

-  رنگ دادن = زايل شدن رنگ چيزی و نيزرنگ باختن به همين معنا .

-  گشتن رنگ يا گردش رنگ = ازسرخی به زردی عوض شدن رنگ صورت .

ترکيبها

مثال گونه می نگريم که دودستۀ ترکيبهای بيدل يکی برمحورتراش ، ريشۀ فعل تراشيدن به معنای مجازی هست نشان دادن چيزی که نيست و فروش ، ريشۀ فعل فروختن به معنای زياده روی درعرضۀ چيزی ، درزبان گفتار چه نمونه هايی دارند .

درزبان گفتار بهانه تراشی ، مشکل تراشی ، دليل تراشی راداريم و می گويند : فلانی خودرا دوست فلانی می تراشد . يعنی درواقع دوست او نيست . خود فروشی و فضل فروشی را داريم .

واژۀ نزاکت که با انبوه ترکيبها و استعاره های ساخته از آن در آثاربيدل ، که گاه ، ايراد اهل پژوهش را بر انگيخته است ، درمحاورۀ مردم کابل به معانی گوناگون رواج دارد .

-  نزاکت = رعايت چيزی يا کسی . کسی کاری را که نبايد ، می کند و در برابر پرسش ، می گويد : اينجا يک نزاکت بود . يعنی به خاطر مسأله يی يا رعايت کسی آن کار را کرده است .

-  نزاکتی = آدم با ناز و کرشمه

-  بی نزاکت = بی تربيت و گستاخ

-  نزاکت فهم = نکته دان و هوشيار

-  نزاکت کردن = ناز کردن

-  بين دو تن نزاکت پيداشدن = شکررنجی پيدا شدن

-  دورازنزاکت بودن = دور ازآداب بودن

-  نزاکت مسأله = باريکی موضوع

اين چند خوشۀ ترکيب و عبارت بيدلی که به گونۀ نمونۀ نگرش شاعر به زبان گفتار آوردم ، اندکيست ازبسيار .

۲ ‐ واژگان و عبارتهای زبان گفتار در شعر بيدل

شماری واژگان و عبارتهای زبان گفتار را نخستين بار درشعر بيدل می يابيم

ترشدن : ازمزاح کسی رنجيدن و خشمگين شدن

ازنامه ام آن شوخ مکدر شده باشد مرزاست ، به حرف فقرا تر شده باشد

خسک : حشرۀ کوچکی که دربستروتخت خواب آدمهاجای می گيرد وخون انسان را می مکد .

بيدل اقتضای جسد می کشد به حرص وحسد

خواب امن داری اگرپيرهن خسک نشود( 495 )

درس روانی : درمسجدهای افغانستان اززمانه های قديم ، آموزش خواندن متن ، بدون تشخيص اعراب هجاها را درس روانی می نامند . بدين گونه که نخست آموزش خواندن هجايی (درمحاوره هجاگی می گويند ) شروع می شود . مانند : الف لام زر(زبر) اَل ، حی ميم زبرحَم دال پيش دُ ، اَلحَمدُ .سپس شاگرد می گذرد به خواندن روانی، يعنی بدون گفتن زيروزبرهجاها . درس روانی پايان آموزش متن است و نشانۀ باسواد شدن آموزنده .

تاچکيدن اشک را بايد به مژگان ساختن

چون روان شد درس طفل مابرون مکتب است ( 222 )

هرچه باداباد ! : در شروع کاری که شايد پيامد ناگوار داشته باشد ، گفته می شود . ازعاقبت نمی هراسم .

هرچه باداباد گويان تاخت هستی بر عدم

راه آفت داشت اما کاروان بيباک بود( 385 )

ازکجاکه نريزد : می ريزد ، خواهد ريخت . اين عبارت زمانی گفته می شود که گوينده ، خلاف شنونده به شدن کاری باورمند است .

مباش غره به سامان اين بنا که نريزد

جهان طلسم غبار است ازکجاکه نريزد ( 634 )

يک عالم و دو عالم : وابسته های عددی . درمحاوره می گويند : بايک عالم زحمت ازدرياگذشت . يک عالم پول صرف کردم تا اين بنا به سر رسيد . بيدل درپهلوی يک عالم ، دو عالم را هم به کار می برد .

بس که بيقدری دليل دستگاه عالم است

چون پرطاووس يکعالم نگين بی خاتم است

***

اشک يأسيم ای اثر ازحال ما غافل مباش بادوعالم نالۀخون گشته همزاديم ما

ساده : احمق و بی عقل .

چون صبح درمعاملۀ گيرودارعمر چندان نه ايم ساده که بايدحساب داد

با... چه دارد : درمحاورۀ کابل و حواشی آن به صورتهای « کتی ما چه دارد ، يا چه داری » ، « قی ما چه دارد ، ياچه داری ؟ » ، صيغه های مختلف آن کاربرد دارند .

معانی چه دشمنی دارد ، چه رابطه دارد ، چه کار دارد( ياداری ) را افاده می کنند .

نمی دانم چه دارد باشکست شيشة رنگم نگاه بيخودی هنگامة ميخانه تعميرت

زدن : با اشتها والتذاذ خوردن .

خال مشکين نيزباچشم سيه هم نسبتست ساغرمی گرنباشد حبی از افيون زنيد ( 534 )

کوک بودن : آمادۀ کار بودن .

سازنافهميدگی کوکست کوعلم و چه فضل هرکجاديديم بحث ترک باتاجيک بود( 516 )

کوچه دادن : باکناررفتن ، راه بازکردن .

آن کس که بگذرد زخم زلف يارکيست بردل چه کوچه ها که ندادند شانه ها ( 60 )

کم گرفتن کسی ياچيزی : حقيرشمردن ، ناتوان و ناچيزپنداشتن .

عرق ريزحياصد رنگ توفان دربغل دارد

مگيرای جوش گل از ناتوانيها کم شبنم

جنگ زرگری : جنگ دروغين .

به حرفی که بنياد او سرسريست اگرجنگ واقع شود زرگريست

شب پرک : درکابل پروانۀ گلها و پروانة شمع ، هردو را شوپرک ( شب پرک ) می گويند و خفاش را شوپرک چرمی می نامند . بيدل نيز شب پرک را به همين معانی بکار برده است .

نيست شامی وسحری کزهجوم جلوۀ او

غنچه شبنمی نکند ، شمع شب پرک نشود( 495 )

خال خال : ( قيد مقدار) دربيان کم ياب بودن چيزی بکارمی رود . به ندرت ، يگان تا.

انتخاب نسخۀ جمعيت هستيست فقر عاشق بخت سيه می باشد اينجا خال خال غروفش : سخنان تهديد آميزگفتن ، ازخشم داد و فرياد کردن .

ازغروفش پوچ تهور نرود پيش

زين ريش و بروت جعلی هيچ مبر پيش (ترکيب بند 19)

نشست کردن : فرو رفتن تهداب بنا که باعث سقوط عمارت می گردد .

قدت خميده زپيری دگرخطاست اقامت

زخانه يی که بنايش کند نشست برون آ

لنگر: فشار ، گرانی و سنگينی .

گرانجانيست زيرسايۀ برق بلا بودن

زفرق کوه دشواراست خيزد لنگرتيغش( 744 )

بازی کردن : رقصيدن

برويت پيچ وتاب طرۀ مشکين بدان ماند که شاخ سنبلی برلالۀ احمرکند بازی ( 1190 )

کچل : لنگ ، کسی که يک پايش توان رفتار ندارد .

من بی دانش و احصای ثنايش هيهات سعی محو رۀ بام فلک و پای کچل( قصايد 81)

مفت بری : درقمار بافريب و يا استفاده از ساده لوحی حريف ، بردن او .

نان پنجه کش : ازنانهای کابل . نانی که باکشيدن پنجه درازونازک ساخته می شود .

حيف است دست منعم درآستين شود خشک اين نان نمک ندارد ، تاپنجه کش نباشد

روغن زرد : روغنی که درافغانستان از آب کردن مسکۀ گاوی بدست می آورند . ازسالها روغن زرد هزاره جات مشهور بوده است .

ازگاو آسمان چه تمتع برد کسی شيرسفيد و روغن زردش نديده اند ( 518 )

کف پايی زدن : پاهای مجرم را بسته و باچوب يا تازيانه برکف پايش زدن .

بی ادب بس که براه طلبت راه کشودم می زند آبله ام ازسرعبرت کف پايی ( 1122 )

ديده و دانسته : به عمد و آگاهانه .

جلوه مست وشوق سرتاپا نگاه اما چه سود ديده ودانسته حيرانی تغافل می کند( 675)

گل شدن : خاموش شدن چراغ يا آتش .

عافيت خواهی درين بزم ازمن و ما دم مزن زين هوای تند شمع عالمی گل می شود ( 479 )

هيبت کردن : باصدای تهديد آميز مانع شدن و عقب راندن . بيشتر درمورد حيوانات به کار می رود .

هيبتش می نمود سود نداشت غيرشغلی که می نمود نداشت (عرفان 383 )

کج دار و مريز : باروش جنگ و آشتی رابطه را باکسی نگاه داشتن .

بيدل به ادای مژه کج دارومريزی پر شيفتة محفل نيرنگ نگردی( 1130 )

خلال دندان : چوب نازکی که برای پاک کردن درزهای دندانها به کار می رود .

خارا حريف سعی ضعيفان نمی شود صدکوچه است در بن دندان خلال را

ترکردن : گذاشتن چيزی دربين مايعی . درزبان گفتار می گويند :« نان فلان درروغن ترشد » يعنی درامدی به دست آورد که باآن می تواند آرام زندگی کند .

مزارکوهکن آن گه که بی چراغ شود

فتيله ترکند ازخون من رگ سنگش( 744)

گاومرده : مرده گاو ، ديوث .

تخفيف حرص خواجه نشد پيکردوتا

اين گاو مرده بار دو خر می کشد هنوز( 527)

حرف بی پهلو : ازديدگاه بيدل سخن موزون بايد کنايه واشاره يی نهفته ، که دريافتنش دروازۀ ِديگری ، غيرازمعنای ظاهری ، بررخ خواننده بکشايد ، داشته باشد .

اگرچنان نبود ، حرف بی پهلوست و برابراست به لفظ بی معنا .

لفظ بی معنی نباشد ، آنقدرها دلنشين حرف موزونی که بی پهلوست تير بی پراست

اين تعبير نيز ريشه درزبان گفتاردارد . درمحاورۀ کابل گپ پهلودار يا حرف

پهلودار ، به معنای مقابل چيزی که بيدل درنظردارد ، سخت متداول است .

نقط : نقط که جمع نقطه است ، درمحاورۀ کابل به معنای مفرد به کارمی رود . می گويند : « فيل به يک نقط قيل می شود . » و بيدل هم سازگاربا همان محاوره اين واژه را به کار برده است .

کتاب عشق غير از يک نقط نيست

صفا می جوشد اينجا گرد خط نيست( طلسم حيرت ، 131 )

3-  کنايه های برچيده از زبان گفتار :

باخرس همجوالی : درزبان دری گفتاری کابلی به شکل « باخرس درجوال افتادن» کاربرد دارد و معنای آن سروکار يافتن باآدم ناشايست می باشد .

جزخری کزصحبت اهل دول نازد به خويش

کم کسی باخرس فخرهم جوالی می کند

دست زيرسنگ داشتن : مجبوربودن . زيرفشاربودن . به دليلی توان سرکشی نداشتن .

رگ گل آستين شوخی کمين صيدمادارد که زيرسنگ دست ازسايۀ رنگ حنادارد

آب زيرکاه : کنايه از فريب و تزوير

زطرزمشرب عشاق سير بينوايی کن

شکست رنگ کس آبی ندارد زيرکاه آنجا( 1)

آه درجگرنداشتن : سخت تهی دست بودن .

درين محيط که هرقطره نقد باختن است خوش آن حباب که آهيش در جگرنبود ( 517 )

ازريگ روغن کشيدن : کارناممکنی را ممکن ساختن

حصول سيم و زر يعنی زمعدن

برون آوردن است ازريگ روغن (طورمعرفت 27)

نبض کسی دردست ديگری بودن : به ارادۀکس ديگری هميش عمل کردن . مطيع ديگری بودن .

بس که دارد ناتوانی نبض احوال مرا بازگشتن نيست از آيينه تمثال مرا

ناف کسی را با چيزی بريدن : چيزی را بسياردوست داشتن .

فسردگی مطلب ازدلم که درايجاد به تيغ شعله بريدند ناف داغ مرا( 25)

کلاه نازبرگردون فگندن : درزبان دری گفتاری کابل به صورت « کلاه خودرابه آسمان انداختن » کاربرد دارد که به معنای بسيارسرافرازی کردن است .

آرزو خواهد کلاه ناز برگردون فگند جام می دردست جمشيد من اکنون می رسد ( 141 )

زبان کسی را دراز کردن : به کسی زمينۀ نکوهش و انتقاد را فراهم ساختن .

خط آوردی وننوشتی برات مطلب مارا

به خود کردی درازآخرزبان دوددلهارا ( 66)

درپيراهن نگنجيدن : کنايه ازبسيارخوشحال بودن .

به اين شوقی که من چون گل به پيراهن نمی گنجم

سرگردسرت گرديدنم دستارمی بندد( 450)

خواب خرگوش : کنايه از خيالات پوچ و باچشمان باز درخواب بودن .

چه امکانست بيدل منعم از غفلت برون آيد هجوم خواب خرگوش است يکسرشيرقالی را

۴ -  مضامين برگرفته ازفرهنگ مردم :

پريدن چشم : درکابل مشهوراست که هرگاه چشم بپرد(تکان بخورد ) خبرخوش می رسد . درآن حال خسی رابرپلک همان چشم می گذارند که همان خبرتحقق يابد .

هرکجاچشم پرد مژدۀ ديداری هست هرکجادل تپش آرد خبری می خواهد(چهارعنصر 153)

خفت اهل شرم بيباکيست چون پرد چشم پايمال خس است ( 295 )

آسيای نوبت : تعبيرديگری ازمثل آسيا به نوبت است يا آسيای بابه هم باشد به نوبت است که درکابل رواج دارد .

بقدرگردش رنگ آسيای نوبتست اينجا دوروزی خون ماهم گل بدست يارمی نالد ( 450)

کاه دردهن گرفتن : در رواج هنديان ، هنگام نبرد دوتن ، کاه زيردندان گرفتن

يکی از دوسو ، نشانۀ تسليم بوده است .

گربه ميدان رياضت کهربا دعواکند کاه گيرددردهن ازشرم رنگ زردما ( 26 )

کچه بازی : ازبازيهای کودکان و نوجوانان که درکابل قديم معمول بوده است . کچه ( انگشتری بی نگين ) را پنهان می کردند تايکی ازبازی کنان بيابد . اگريافت اوميرميدان می شد واگرنيافت جزامی ديد . سپس کچه گل کردن کنايه يی از افشاشدن راز شناخته شده است .

آخرزجيب پيری قدخميده گل کرد رمزکچه نهفتن درروزگارپيری( 1126 )

ناخن شير : مردم به آن پندار اند ، که ناخن شير دافع چشم زخم است . دررباعيات بيدل می خوانيم :

بيدل درطبع ظالم شعله مزاج الفت خشم است و مهرها کينه رواج

ديديم دمی که ناخن از پنجۀ شير گرديد جدا به چشم زخمست علاج( 127)

انگشت زينهار کشيدن : د رباستان زمانه ها ، درجنگهای تن به تن ، بالا کردن انگشت اشاره ، نشانۀ تسليم و امان خواهی بوده است .

چون موی چينی اينجا اظهار سرمه رنگست

انگشت زينهاريم مارا صدا نباشد( 467 )

استفاده از طبابت عنعنی در ساختن نگاره ها ی پندار :

بيدل دربيان مفاهيم شعری و ساختن صورخيال از داروها نيزکار می گيرد و بنابرآشنايی که باداروسازی داشت ، پيمانة استفاده ازدارو ها و درمانگری درسروده هايش چشمگير است .

صندل ( سندل )-  داروی دردسر .

چاره درتدبير ما بيچاره گان خون می خورد

پيشترازدرد سر، سودن به صندل می زند( 607 )

بنفشه بادام -  برای تازه شدن دماغ .

ورداروی تردماغيی می خواهی ازعطاری بنفشه بادام طلب ( رباعيات 127)

تباشير -  داروی تب .

دم پيری فسردن بردل عاشق نمی بندد تب شمع محبت بشکند صبح ازتبا شيرش ( 758 )

نيشترزدن -  درمان گلودردی .

به تهديد ازين همدمان امن خواه کلک زن خناق گلوگيررا ( 77 )

۵ -  به کار بردن شکل گفتاری شماری ازواژگان :

دراين بخش واژگانی را در نظردارم که درزبان گفتار ونوشتار دارای اعتبار همسان اند ، مگربيدل بنابراقتضای وزن شعرياعادت ، بيشترينه ، شکل گفتاری آنهارا به کاربرده است .

مرزا شکل گفتاری ميرزا درمحاورة کابل :

طمطراق عالم عبرت تماشاکردنيست پيش پيشش بانگ خرگرمست مرزا می رود ( 678 )

برِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ شکل گفتاری برای :

برياراگرپيام دل تنگ می فرستم به اميد بازگشتن همه رنگ می فرستم( 851 )

بتر شکل گفتاری بدتر :

عيبی بترازلاف کمالات نديديم شرمی که لبت تشنۀ تبخال نباشد ( 669 )

نامد شکل گفتاری نيامد :

بکف نامدکسی رادامن شهرت به آسانی* نگين جان ميکند تازين سبب حاصل کند نامی( 1155)

استادن صورت گفتاری ايستادن :

جزتأمل نيست بيدل مانع شوق طلب رشتة اين ره اگر دارد گره استادن است

واکردن صورت گفتاری باز کردن :

درزيرفلک بال نگه وانتوان کرد عمريست که واماندۀ اين حلقة دوديم( 880 )

وا شکل گفتاری باز :

توونظارۀ نيرنگ دو عالم بيدل من و چشمی که به حيرانی خود وا باشد

* * * * * * * * *

اکنون که اين بحث به فرجام می رسد ، چند يادآوری کوتاه را بايسته می پندارم .

يکم ، چنان که درآغازنيز اشاره کردم ، عناصر زبان گفتار درسروده

های بيدل خرمنهاست ، نه اين چند خوشه يی که نمونه گويا درين گفتار فراهم کرده ام . اگربا شکيبايی همه را برچينيم ، کتابی می شود سخت دلپذير .

دوم ، برمی آيد که زبان فارسی مروج درهند روزگار مغول و به خصوص زبان سروده های بيدل ، از گويشهای دری افغانستان بسيارتر سيراب بوده است و شايد يکی از دلايل دلبستگی کم نظير مردمان ما به سبک هندی و شعر بيدل همين مسأله نيز شمرده شده بتواند .

____________________________________

يادداشت :

-  بيتهای باشمارۀ رويه ، بی نام اثر ، ازدفترغزلها برچيده شده اند .

-  همۀ نمونه هارا از کليات چاپ کابل گرفته ام .