جاوید فرهاد

جغرافیای یک غزل

به مناسبت بزرگداشت سال مولانا

 

بازخوانی چند رویکرد در اندیشهء مولانا

 

بازخوانی چند رویکرد را در جغرافیای یک غزل "مولانا" با خوانش خود غزل، آغاز میکنیم:

«بی همگان بسر شود، بی تو بسر نمی شود

داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی شود

دیدهء عقل مست تو، چرخهء چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو، بی تو بسر نمی شود

جان ز تو جوش می کند، دل ز تو نوش می کند

عقل خروش می کند، بی تو بسر نمی شود

خمر من و خمار من، باغ من و بهار من

خواب من و قرار من، بی تو بسر نمی شود

جاه و جلال من تویی، ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی، بی تو بسر نمی شود

گاه سوی وفا روی، گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی، بی تو بسر نمی شود

دل بنهد بر کنی، تو به کنند بشکنی

این همه خود تو می کنی، بی تو بسر نمی شود

بی تو اگر بسر شدی، زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی، بی تو بسر نمی شود

گر تو سری قدم شوم، ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم، بی تو بسر نمی شود

خواب مرا ببسته ای ، نقش مرا بشسته ای

وز همه ام گسسته ای ، بی تو بسر نمی شود

گر تو نباشی یار من، گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من، بی تو بسر نمی شود

بی تو نه زنده گی خوشم بی تو نه مرده گی خوشم

سر زغم تو چون کشم، بی تو بسر نمی شود

هر چه بگویم ای سند، نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود، بی تو بسر نمی شود»

هنجار شکنی در شعر:

یکی از ویژه گی های مهم در شعر مولانا، «هنجار شکنی هنجار مند» از قاعده های متعارف و شکستاندن مرزهای دست و پاگیر است. عامل مهم این هنجار شکنی (سنت شکنی در شعر) سیلان اندیشهء مواج و جوشان در ذهن مولاناست.

مولانا به دلیل داشتن اندیشهء باز وگسترهء فکری وسیع، قواعد سنتی قافیه و افاعیل عروضی را ، ظرف دارای ظرفیت کاربردی برای ریختن اندیشه نمی داند و به همین روی ، اشارهء ژرفی به این مسأله دارد:

«رستم ازین بیت و غزل، ای شه و سلطان ازل

مفتعلن مفتعلن ، مفتعلن کشت مرا

قافیه و مغلطه را ، گو همه سیلاب ببر

پوست بود، پوست بود، در خور مغز شعرا»

و یا:

«قافیه اندیشم و دلدار من

گویدم مندیش جز دیدار من»

با استنداد بر همین پنداشت است که مولانا، در پاره  یی از موارد - با تعمد- میخواهد زولانه های دست و پاگیر قافیه را در یک غزل دارای چارچوب هنجارمند بشکند و عنصر موسیقایی را در «سرشت کلام» گسترش بدهد.

ویژه گی دیگر مولانا، تکیه بر ذات موسیقی درونی واژه ها و افادهء بار معنایی آنها دربافت زبان است. مثلاً در بیت دوم غزل بالا ، واژه های « مست و پست و دست» و در بیت سوم واژه های «جوش و نوش و خروش» - مضاف بر هم جنس بودن آوایی شان - تناسب موسیقایی عجیبی را در شعر- ایجاد می کنند . این روش به عنوان برجسته ترین رویکرد در شعر مولانا - و در بسیاری از غزلیات دیوان کبیر- قابل رویت است.

عنصر موسیقی در غزل های مولانا ، مولود «جذبه و سماع» عارفانه است؛ گاهی بار این موسیقیت به حدی سیلانیست که در غزل مشهور «بی همگان بسر شود..» با وصف هنجار شکنی مولانا از کاربرد قافیه های متعدد در سراپای یک غزل، «ردیف» جای قافیه را پر می کند و شاعر سر مست از جام اندیشه، غزل را با ردیف پی میگیرد و خلاء قافیه را با هم آوایی و آهنگین بودن و اژه ها پر میکند:

بی همگان بسر شود، بی تو بسر نمی شود داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی شود

دیدهء عقل مست تو، چرخهء چرخ پست تو گوش طرب به دست تو، بی تو بسر نمی شود

جان ز تو جوش می کند، دل ز تو نوش می کند عقل خروش می کند، بی تو بسر نمی شود

با آنکه در بیت نخست واژه های «بسر» و «دگر» قافیه اند؛ اما با توجه به اصل رعایت مسألهء قافیه در چارچوب یک غزل، بیت های دیگر، قافیه ندارند و صرف به کاربرد ردیف« بی تو بسر نمی شود» بسنده شده است .

کاربرد واژه های هم معنا:

واژه های هم معنا در این غزل مولانا (و در بسیاری از غزلهای دیگرش) و جناس های واژگانی در سراپای این غزل، خود را می نمایانند مانند: به کارگیری واژه های «جاه و جلال» و «ملکت و مال» در بیت پنجم و «مونس و غمگسار» در بیت دهم.

به کارگیری پارادوکس های لفظی:

پارادوکس (Paradox) در لغت به مفهوم موضوعی است « که در ظاهر ناسازگار و مخالف عقل سلیم است، بی آن که الزاماً غلط باشد.»در یک تعبیر دیگر: پارادوکس عبارت است از آوردن "مفهوم متناقضی که در آغاز درست به نظر می آید."

مولانا با توجه به میزان اثر گذاری اندیشه اش در بسیاری از موارد، از روش ایجاد پارادوکس های لفظی و معنوی استفاده نموده است.

غزل مشهور بی همگان بسر شود...» از جملهء آن غزلهایی است که شاعر در برخی از موارد، از این روش هنری در کاربرد «کلمه و کلام» - به فراوانی – کار گرفته است. به گونهء مثال استفاده از واژه های «وفا» و «جفا» در بیت ششم (مصراع نخست) پارادوکس لفظی (و تلویحاً معنایی) در شعر است:

«گاه سوی «وفا» روی، گاه سوی «جفا» روی»

و یا هم کاربرد واژه های «زند ه گی» و «مردگی» در مصراع نخست بیت دوازدهم ، پارادوکس در این غزل است:

«بی تو نه « زندگی» خوشم، بی تو نه «مردگی» خوشم»

یکی از ویژ ه گی های برتر پارادوکس در شعر- به خصوص در این غزل – روش بر انگیختن «اعجاب» و «شگفت زد ه گی» در مخاطب است. مولانا با بر هم زدن هنجارهای متعارف زبانی به وسیلهء ایجاد پارادوکس در شعر و یا آوردن مفاهیم به ظاهر متضاد- اما در باطن هنجارمند- به این مسأله توجه شگرفی داشته است.

پساساختار گرایی در غزل:

نکتهء دیگر در رویکرد های شعری مولانا – به ویژه در غزل مورد نظر – توجه به جنبهء پساساختار گرایی (Post Structuralism) است. در این شعر مسأله «در زمانی» زبان (بر خلاف «ساختار گرایان») با هویت بیشتری دستیاب میگردد . به گونهء مثال:

«جان ز تو جوش می کند، دل ز تو نوش می کند

عقل خروش می کند، بی تو بسر نمی شود»

از بیت نخست تا پایان غزل، زبان به حیث نظامی از نشانه ها با جنبهء «در زمانی» آن در محراق توجه قرار دارد و هر واژه در بافت موضوعی شان، نمادی از مفاهیم «درزمانی» در زبان است (جان، جوش، دل، عقل و ...)

شالوده شکنی:

با تأمل ژرف می توان گفت ( و شاید هم گزاف نباشد) که مولانا از مهمترین شاعرانی در حوزهء زبان پارسی است که شعرش با رویکرد «شالوده شکنی» (Deconstruction) همخوان است؛ زیرا مولانا با شعرهای مست و مواج و جوشانش در برابر هر گونه محور گرایی (Centralism) می ایستد و با از میان بردن نقطهء مرکزی، کوشش می کند حوزه های محور گرایانه را بشکند.

با توجه به تعریفی که در کتاب « ساختار گرایی، شالوده شکنی و هرمنوتیک» اثر Gerdard Bruns آمده است، «شالوده شکنی ، رویکردی است در متن هستی و به عبارت دیگر شکستاند ن مرزهای دست و پا گیر مفهوم محور گرایی – و به نحوی هم سنت شکنی- است.»

شعر مولانا با استناد بر این مسأله – در بسیاری از موارد ، واژگون کنندهء مفهوم محور گرایی است.

شعر «بی همگان...» بدون تردید، یکی از ویژ ه گی های بارزش، نفی مفهوم محور گرایی و تقابل شالوده شکنانه در برابر این مسأله است.

درد مولانا چیست:

سخن گفتن در بارهء «درد مولانا» با نوشتن یک صفحه و دو صفحه و سه صفحه، پایان نمی پذیرد، بل حجمی میخواهد به اندازهء «هفتاد من کاغذ». فکر میکنم این حجم و مقدار هم کفایت نمی کند؛ زیرا به قول آن فرزانه:

«گر بریزی بحر را در کوزه  یی چند گنجد قسمت یک روزه  یی»

و درد مولانا، در دیست که در کوزهء الفاظ و تعابیر نمی گنجد؛ ولی اشارهء دردمندانه – اما جذاب – بهتر از سکوت به اصطلاح فاضلانه – اما بی خاصیت – است.

درد مولانا، درد فراق انسان از مبداء است؛ درد «جدایی نی» از" نیستان" است.

گاهی هم درد گمشدن «معشوق» در هاله  یی از تردید و توهم نفس است:

«بروید ای حریفان، بکشید یار مارا

به من آورید یکدم، صنم گریز پارا»

درد جانکاه فراق و گمشده گی معشوق در هیأت «شمس» ، اندوه سراسری مولانا در پهنای پندار است. غزل «بی همگان...» با همین چاشنی تلخ آغاز می شود و سپس در بیت های دیگر، گسترش موضوعی می یابد:

"بی همگان بسر شود، بی تو بسر نمی شود

داغ تو دارد این دلم، جای دگر نمی شود

بی تو اگر بسر شدی، زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی، بی تو بسر شدی

بی تو نه زنده گی خوشم بی تو نه مردگی خوشم

سر زغم تو چون کشم، بی تو بسر نمی شود..."

تأکید موضوعی مولانا در کاربرد ردیف« بی تو بسر نمی شود» قشنگترین تأثیر ماندگار در فرایند باز نمایی مسألهء «درد» است.

درد مولانا در این غزل، درد آسمانیست؛ از این رو عشق مولانا ، عشقی از جنس عالم لاهوت است و نه دردی از جنس روزمرگی و شکمباره گی های عالم ناسوت:

 

« گر تو سری قدم شوم، ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم، بی تو بسر نمی شود»

... و این هم ، دردی ناشی از همان پنداشت آسمانی از عشق:

« خواب مرا ببسته ای ، نقش مرا بشسته ای

وز همه ام گسسته ای ، بی تو بسر نمی شود»

مولانا شاعر پایان ناپذیر:

مولانا، به دلیل اندیشهء فراخ و وسعت نظر فکری اش، از پایان ناپذیرترین شاعران جهان است. یکی از مولفه های عامل این پایان ناپذیری در رویکردهای جهانی شدن مولانا، موجودیت وسعت نظر وی در گسترهء فکری است. دوری مولانا از محور «قبضیت اندیشه» و جهانی اندیشی در حوزهء فکر و فرهنگ، عامل مهم دیگری در قرائت جهانیان از اندیشهء این شاعر متفکر است. بنا بر این ، موضوع پایان ناپذیری اندیشهء مولانا و توجه جهانی نسبت به او، بازگو کنندهء میزان ارزش بزرگ مولانا در دهکدهء جهانی است.