رسیدن به آسمایی: 11.2007 .17 ؛ تاریخ نشر در آسمایی :11.2007 .19

جاوید فرهاد

سخنی در باره ی "دل" و "بیدل"

 

"نقطه ی موهومم؛ اما عمرها شد ذره وار

عشق از دیوان خورشید انتخابم می کند

من نمی دانم که ام در بارگاه کبریا

حلقه ی بیرون در "بیدل" خطابم می کند"

سخن در باره ی "دل" آسان- اما؛ دشوار- است. آسان به دلیل این که اگر توجیه متعارف از آن ارایه شود، هرکسی بدون ابهام می تواند تعبیری برای شناخت از آن را مطرح نماید؛ اما دشواری آن، زمانی است که این واژه (دل) از مفهوم یک لایه ی آن بیرون می شود و مبتنی بربرداشت های چندلایه و هرمنوتیکی، دریافت های گوناگون از آن افاده  می گردد. برای مطرح ساختن این مفهوم "آسان؛ اما دشوار"، سخن را از واژه ی دل آغاز می کنیم و سپس به "بیدل" می رسیم.

دل چیست؟

دل (قلب) افزون بر موجودیت فزیکی و جسمانی آن، در رویکردهای عارفانه، به معنی محور عاطفه، احساس و عشق است که سیالک با توجه به- سلک عارفانه، از آن منبع سیراب می شود. دل در یک رویکرد توجیهی دیگر، خاستگاه معرفت عارف و آیینه ی تمام نمای محسوسات است. دل، در فرایند روش های عارفانه (در صورتی که به تزکیه رسیده باشد و زنگار نفسانی از آیینه ی آن زدوده شده باشد) نقطه ی دریافت رمز و راز های پوشیده یی است که جز برعارف، برکسی دیگری قابل دریافت، حس و لمس نیست؛ امازمانی که نور معرفت الاهی بر"دل" نتابیده باشد، خاستگاه و خانه ی نفس اماره است و به تعبیرعارفان آیینه یی است که برصورت آن زنگ جهل، خودخواهی و خودستایی نشسته است.

معنای "بیدل" کدام است؟

حضرت "بیدل" باآن که تخلص بیدل را برای خود برگزیده؛ اما دریک فرایند پارادوکسی(تناقض نما) خودش به این مسأله، قشنگ پاسخ گفته است:

"به صورت "بیدلم"؛ اما به معنی

بود چون اشک سرتاپای ما دل"

واژه های "صورت" و "معنی" به مفهوم "مجاز" و "حقیقت" به کار رفته است. بیدل می گوید: به لحاظ صوری من بیدلم؛ اما در معنی (حقیقت) سراپای من چواشک، از دل ساخته شده و دلداری در پشت این به ظاهر "بیدلی" نهفته است.

در برداشت دیگر، باتوجه به جنبه ی عجز عارفانه در برابر هستی مطلق (خداوند ج)، حضرت ابوالمعانی هستی اش را در مقام "حیرت" گم می کند و مفهوم بیدلی اش را به نوعی، بانگاه سوریالیستی پیوند می دهد:

"من نمی دانم که ام در بارگاه کبریا

حلقه ی بیرون در "بیدل" خطابم می کند"

بیدل در عالم بی خودی (ناخودآگاهی ) هویت خودرا در برابر بارگاه عظمت کبریایی (خداوند) چیزی جزیک پرسش موهوم نمی داند؛ اما از" حلقه ی بیرون در" (عالم بی خودی) بیدل نامیده می شود. او باتوجیه این مسأله تأکید می کند که عارف هنگامی که به وحدت الوجود" می رسد، چیزی از اسم و رسمش در عالم کثرت باقی نماند؛ بل قطره یی می شود حل شده بر دامن دریای وحدت و هستی مطلق. او خود ماهیت مادی اش را فراموش می کند؛ اما این دیگرانند که به او اسم و رسم های متعدد و گوناگون می دهند: یکی شاعر، یکی عارف و یکی هم بیدل....

نتیجه ی سخن

همان سان که در نخست اشاره شد، "دل" و "بیدل" در یک پیوند پارادوکسی (تناقض نما) باهم، باز گوکننده ی این مسأله است که تکیه بر مفهوم بیدلی، به معنای اتکاء بر مسأله دل داشتن است؛ زیرا در بحث مجاز، او بیدل است؛ اما در حقیقت او عارفیست سراپا دل؛ اما به ظاهر "بیدل".