سلیمان راوش
اخرسها
به پرستشگران تقدیر
دریک رباط جغرافیای آسیا
نامه منویس
***
به پرستشگران تقدیر
در آن جغرافیا
از گزینه های آرشیف ارادهء زمان
قصه مگو
و صورت های حقیقت را
در کتیبه های تاریخ
به آدمهای آن رباط
نشان مده
از پیشینه های هستی شان
در کوچه باغهای آفتابی سرزمین خرد و زندگی
یاد مکن.
زیرا؛
به کسانیکه تو!
میخواهی نامه بنویسی زایش هایی اند –
اخرس
از بازمانده های یک شکست در نبرد فرهنگها
چشمان اینان
بیگانه است
با تصویر های حقیقت
و
واژه های پیغام آور خرد
***
آری
این زایش ها
محروم
از میراث مقاومت _ زاده شده اند
و تنها
پستان عجوزهء تقدیر را مکیده اند
ودر مدرسه تقدیر
یاد گرفته اند
رفتن بسوی گور ستانها را
برای تکمیل نصاب
در جرگهء انکر و منکر
***
این زایشها مجموعه ی اند
از ولادت های تصادفی
در بستر بیراهه هایی دوازده قرن سکوت
و فقر ذهن
این زایشها
هر نامه ای را
پاره می کنند
و با قصه اراده ها
بیگانه اند
و تماشای تصویر ها را
کفر ایمان خویش می دانند
و
از پیشینه های هستی خویش
در کوچه باغهای آفتابی زندگی
نمی خواهند سراغی داشته باشند
***
برای این زایش های اخرس
نامه منویس
قصه مگو
و صورت های حقیقت را
در کتیبه های تاریخ
نشان مده
اگر میتوانی!
بیمارگاه ها بساز
و کودکان این اخرس ها را
با قرص های گویش
و سرمهء دید
ونوشابه های تقویت ذهن
تیمار کن
آنگاه ست
که نامه ها
و قصه ها
و تصویر ها
خوانده خواهد شد
گفته خواهد شد
و دیده خواهد شد .
آلمان دیکندورف ، پاییز 1999 .