وهاب مجیر

جريان جاودانه گي !

نگاهي به مجموعه شعري (070) اثر روح الامين اميني



وزارت محترم اطلاعات وفرهنگ کشورما بعد از تشکيل ادارهء موقت و دولت اسلامي، هيچ کتابي دندان بگيري، در زمينه هاي فرهنگ وادبيات، چاپ نکرده است، و اي کاش وزارت مذکور، درعرصه هاي مطروحه، حرکت ديگري غير از اين مي کرد که اينک من به آن اشارتي روا ميداشتم.

اما در پرتوي امن و امانِ تاريک و روشني که در مملکت ما وجود دارد، چند نهادي که براي کار، در گسترهء ادبيات وفرهنگ « فند» دارند، آثاري را از شعرا و نويسنده گان، در مرکز و ولايات منتشرکردند که به هر حال درخور يادهاني و سپاسگزاري است؛ در اين ارتباط ميتوان از نهاد هاي مثل خانهء قلم افغانستان، بنياد فرهنگ وجامعه مدني ، خانهء ادبيات جوان ـ درکابل و هرات ـ و . . . نام برد.

در ميان کتاب هاي منتشر شده از سوي اين نهادها ( خانهء ادبيات هرات ) کتابي در روزهاي اخير از چاپ برآمده است که ( 070 ) نام دارد و شاعر آن جوان صميمي و پويشگر، روح الامين اميني است. البته و صد البته که اين اثر به سبب ويژه گي هايي که دارد ـ به اصطلاح مي ارزد ـ که آدم چيز هايي در باره اش بنگارد.

زاويهء ديد من به اين مجموعه شعري، در نهايت زاويه يي است اميد بخش و روشن، چه من، حس نوجويي شديد و برازنده يي را در روحِ روح الامين اميني، حس مي کنم که خود ارزشي است، ثابت و قابل قدر. حس نوجويي او در شکل ومحتواي کتاب آشکار است، در نام گذاري ، مقدمه ،طرح وديزاين ،نوع خط ، همه و همه .

در جايي از مقدمه ء عجيبي که شاعر براين مجموعه نوشته است، مي فرمايد، چه ضرور که شاعر حتي نام خود را در پُشتي کتابش بياورد، مهم اين است که ديده شود، در داخل کتاب چيست و در ادبيات توليد ادبي مهم است و . . .

واقعاً همين گونه است، اما بسيار خوب شد که آقاي شاعر، اسم مبارک را در پشتي کتاب شان تذکر دادند، چون در غير اين صورت ، کساني که از اين گونه شعر ها، خوش شان نمي آيند ، کي را دَو مي زدند ؟ ! حالا مشخص است که کي را بايد دَو بزنند. (شوخي کردم)

من اين همه نو آوري و نوجويي را به ديدهء قدر مي بينم و استقبال مي کنم اما ، فقط اين را مي گويم که ، آهسته آهسته، با تاءمل تر، عميق تر و با حوصله تر.

من چنين مي انديشم که شعر کلاسيک ما ـ با آنکه اجتماع را به صورت کُل و درواقع مخاطب جمعي را درنظرنداشت و به فردِ انسان و انسان متعالي نظر مي کرد ـ باز هم مخاطبين خود را داشت؛ در گذشته، به هرحال مخاطب، دنبال شعر سرگردان بود؛ اما امروز ـ به نظر من ـ شعر دنبال مخاطب سرگردان است؛ شعر امروز مخاطب واقعي و صميمي اش را نيافته است. چون عوامل ِمختلف ـ از جمله نبود نقد جدي، وهمه جانبه ـ شعر امروز ما را دچار سردرگمي شگفتي کرده است؛ عامل ديگر، دگرگوني در منظر و ديد شاعران، به هستي و پديده ها، به علاوه ء ظهور سليقه ها و روش هاي مختلف و متعددي است که شعر امروز را به سمت وسو هاي عجيب وغريبي مي کشاند.

من در مجموعه 070، کارکردهاي نوجويانهء زيادي را مي بينم به خصوص در زمينه زبان، اما در اين جا هم سير شاعر تند است؛ که گاهي اين تندي در شعر او به انارشيسم زبان مي انجامد. که منجر چنين چيزهايی می شود.

دنيا چه قدر حرف که . . . آدم که . . . زندگي

اما بازي هاي زبانی شاعر، گاهي ني که بيشتر اوقات عاطفه را به شدت قرباني مي گيرد، در چنين جاهايي است که زبان عقل شاعر، زبان احساس او را بسته مي کند. و مخاطب، شعر را مزه نمي کند، بلکه مي جَوَد . يا « قورت» مي نمايد.

شعر از اتفاق شروع ميشود، از تجربه مي گذرد، به حس مبدل مي شود، با عاطفه آغشته و در زبان ارايه مي گردد .

به ترتيب شعر هاي روح الامين اميني از اتفاقاتي خوبي برخوردار اند ،

خوبي اتفاقات، تازه بودن آن هاست و مهم تر که ويژه بودن آنها ، به شاعر و زندگي وروان او ، اتفاقات بيشتر شرح ِروايت ها يي است، از لحظه هاي ساده و صميمانه زندگي يک جوان امروزي با همين ويژه گي هاي مدرن و پسا مدرن ، کاملاً با حال و هواي قرن بيست ويکي،

070 شش شماره سپس

هرشماره، نفس ، شماره، نفس

حال و احوا و روزگار به کام

حرف هاي هميشه بين دوکس

الي آخر . . .

گاهي اين اتفاقات به تجربه هاي راستين شاعر مبدل ميشوند، ولي در بعضي اوقات از اين حُسن بي بهره مي مانند، در شعر (070) از اين رهگذر وضعيت بد نيست، شايد اتفاق مطروحه در اين شعر را شاعر، عزيز ما تجربه کرده باشد. شعر «نگاه کرد» را هم احساس ميکنم، شاعر تجربه کرده است؛ نگاه کردن به چشم هاي تر، درآيينه، اتفاقي است که از تجربه شاعر عبو رکرده ، اما در شعر (يک صندلي) بيانِ اتفاقِ افتاده، طبيعي نيست، پس شاعر آن را تجربه نکرده است .

چقدر اين اتفاقاتِ تجربه شده يا نشده ، به حس مبدل شده اند؟! و چه مقدار عاطفه را در مخاطب، انتقال مي دهند؟! و چه مقدار گسترهء مخاطب را وسعت مي بخشند، اين هارا در زبان او ، بايد جست، فقط و فقط در زبان . زبان است که صدِ شاعر را به صفر وصفر شاعر را به صد مي آورد. حتي راستين بودن ودروغ بودن تجربه هارا هم، زبان، مشخص مي کند. عاطفه را هم زبان در وجود مخاطب مستولي مي سازد ، محدوده مخاطب را زبان، تنگ وکلان مي سازد، سطح مخاطب را زبان تعين مي کند؛ خلاصه زندگي شعر را زبانش ، ضمانت مي کند.

استاد کدکني، در جايي گفته بود که براي بررسي شعر يک جريان يا يک شاعر ـ به گونه خاص ـ در کنار توجه به مسايل ديگر ، بايد ديد، که شاعر مثلاً چقدر تصاوير نوآفريده است؛ يا هم چه قدر از راه هاي رفته که ديگران نيز از آن راه ها رفته اند.

من با پوزش از استاد کدکني، ميخواهم بگويم، که زبان، حتي اين نيرو را دارد که يک تصويرِ کهنه و تکراري را به قيامتي مبدل کند. اگر به قول خودشان شعر را « رستاخيز کلمات» بدانيم که ميدانم.

چنانچه حافظ، درمواردي بسيار، با زبان غيبي خود اين کار را کرده است، برعکس، ضعف ِ زبان است که اين مضحکه، در شعر فيضي دکني رخ مي دهد.

گربميرم درفراق آن بت بالا بلند

پس ببايد ساختن تابوت من از چوب سرو

تصويري را که حافظ با زبان شگفت اش به دست جاودانگي داده است.

به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنيد

که مي رويم به داغ بلند بالا يي

بيشتر راز هاي زيبايي بيت حافظ مربوط به زبان اش مي شود، همانگونه که بيشتر ضعف هاي بيت فيضي دکني هم به زبان، در شعرش ارتباط پيدا مي کند .

دکتر زرقاني، بحثي جالبي در اين ارتباط دارد، او زبان شعر را به سه بخش تقسيم مي کند، بخش بيروني، بخش مياني و بخش هستة زبان . در بخش بيروني همهء تکنيک هاي ممکن در زبان بروز مي کند؛ در کُل موسيقي شعر از همين محل متجلي مي گردد که شامل واج آرايي ها ، جناس ها وبازي هاي مختلف زباني است، در بخش دوم يا بخش مياني صنايع بديعي، شامل تشبيه ها ، استعاره ها، ايهام ها ابهام ها تصويرها و همة در واقع ديوانگي هاي شاعر حضور مي يابند .

در بخش سوم ، هسته يا معناي شعر ظهور مي کند، بايد دانست که در چگونگي لايه، يا بخش سوم ( هستهء زبان ) نقش دو بخش اول ودوم کاملاً تعيين کننده است، چون محل ظهور عاطفه شاعر هم در لاية سومي آن است. خوب اين يک معياراست براي بررسي زبان يک شاعر، در کنار اين ها خيلي چيز هاي ديگررا نيز در زبان يک شاعر بايد، ديد ودريافت، بخصوص نوع زبان او، چيزهايي را که به زبان شعرش علاوه مي کند، مثل زبان عامه، مَثَل ها ، اصطلاحات عامه و غيره همچنان وسعت واژه گانش، سلاست وصميمت زباني ـ که خيلي مهم است ـ تناسب زبان با آنچه بيان مي شود و . . .

زبان شعر هاي مجموعه (070) به گونة نسبي از ويژه گي هاي مهم زبان برخوردار است وزباني است که به سوي تشخص در حرکت است. زبان اميني در کُل، زبان ساده و کم تصوير است، باموسيقي خوب.

پاييز شد دوباره بهار نداشته

از دست رفت داروندار نداشته

ماييم و سفره يي که به جز گشنگي نديد

چشم انتظار سنگ مزار نداشته

اين بيت ها از يکي از عاطفي ترين غزل ها در اين مجموعه است؛ که از لحاظ موسيقي وتصوير نيز،وضعي بدي ندارد.

از لحاظ موسيقي : جناس هاي دار وندار، رنگ و رنگين، اصطلاح گُشنگي با فعل نديد، سنگ مزار، قرارِ قرار، کلمه پشتوِ « پلار» به معني پدر، از شمار محاسن موسيقايي اين غزل است که در سطح « بيروني» زبان اش باليده اند.

از لحاظ تصوير، « سفره يی که به جز گُشنگي نديده » که به نوعي پارادوکسي را نيز حمل مي کند، « رنگين کمان شديم به هفتاد رنگ نو» « پاييز شد دوباره بهار نداشته » اين تصاوير محدود اگر کاملاً تازه نيستند، لااقل با پرداخت هاي زباني تازه، ارايه شده اند.

شعر فوق، از رهگذر عاطفي بودن، شعر برازنده يي در اين اثر است؛ چون در اين شعر در لاية دوم (سطح مياني زبان) کارهايي روشني شده است، پارادوکس جالبي که در مصرع سوم است، ايهامي که در مصرع پنجم شگفته وتعبير هاي « نان هميشه خشک» « سوگند به عار نداشه» درکُل همة قافيه ها با اين رديف تازه، سطح مياني زبان ـ که جاي بروز صنايع بديعي است ـ را و هم در نهايت، پيام و عاطفة شعر را چشم گير وجدي ساخته است.

در اين شعر و در چندشعرديگرِ روح الامين اميني، ساختار ذاتي غزل، يعني امکانات ساختاري آن ، مثلاً وزن، قافيه و رديف، فضاي شعر را براي رُشد ورستن خيالات تازه آماده مي کند؛ اين يک امکان طبيعي درغزل است، که گاهي آگاهانه وزماني هم ناآگاهانه شاعرِ مورد بحث، نيز از اين امکان سود ميبرد، به طور مثال همين غزل که روي آن بحث شد، از غزلياتي است که به خصوص، رديف، در زيبا شدن و عاطفي شدنش کمکِ اساسي را کرده است. در ديد من اين رازي است که شاعر جوان ما بايد به آن به گونة عميق نگاه کنيد و اين مساله را در کارهايش تقويت نمايد.

در غزل هاي « نگاه دربدر» « غزل دربدر» و « ديدنيست» نيز همين مسئله صداقت دارد.

دايره واژگان شاعر ـ که در همين زمينه قابل بحث است ـ اما گسترده گي لازم را ندارد. اگر روح الاامين اميني، « شاعر پست مدرن » است، که بايد در اين زمينه چشم گير تر از زمينه هاي ديگر مي بود، چون يکي از خصوصيات غزل پست مدرن داشتن فرهنگ قدرتمند و واژه گان گسترده و اطلاعات مختلف و وسيع است؛ با يک نگاه تيز، در مي يابي که واژه گاني محدودي با بسامدِ بالا، شعر هاي او را احاطه کرده است، واژه هاي مثل خسته، حرف، خط وخطوط، خودش ،هميشه وغيره ، اگر چه محدوديت واژه گان از ويژه گي هاي « شعر حرفي » است.

شاعر عزيزما در تمام دفتر خود فقط چندتا ترکيب ساخته است، «اضطراب منتظر» «خيمازة بامداد» «خطوط منحني دود» «ثانيه هاي ترک زده » و شايد دوسه تاي ديگر، انصافاً از لحاظ کيفيت اين ترکيب ها خيلي جالب اند ونشان مي دهند که شاعر توانش ذاتي خوبي در اين بخش کار دارد، اما شايد به اين پديده اهميت نميدهد يا متوجه نمي شود، به هر حال، اين وضعيت مارا به اين نتيجه مي رساند که آسمان تخيل شاعر، ابري و تنگ است، و امکان پرواز هاي دورتر وبالاتر، درآن نيست، جادوي تصوير هاي شاعرانه وبکر و جلوه نمايي تخيل ـ که از شگفتي هاي هنر شعر است ـ در اين اثر،خيلي کم رنگ اند. تصوير، براي مخاطب بال وپرمي دهدتا به دنياهاي ناشناخته پرواز کند و عوالم آنسوي ذهن و فکرِ متعارف را سير نمايد.

به نظرمن در کُل، شعرهاي روح الامين اميني شعرهاي حرفي، با کارکرد نسبتاً تازه زباني است؛ از اين دست شعر ها که به هنجار هم مبدل شده اند، دربين جوانان شاعر در ايران ـ بين افغان ها ـ بسيار ميتوان پيداکرد، فکر مي کنم هسمايه گي هرات ـ شهر شاعرـ با شهر مشهد، در اين ارتباط بي تاثير نباشد، من احساس مي کنم اميني، نيز در مشهد شعر ميگو يد و زنده گي مي کند.کلمات مروج در ايران، مثل « صـــندلي»، «رد» «روسري » و غيره درشعر هاي او نيز، اين ادعا را تقويت مي کند. فضاي شعر او همان فضاي ـ انصافاً بي مزه ـ و بيشترينه غير تجربي و بي سوزِ فضاي شعرجوانان افغان در ايران است. که هنجار موجود، فرديت و ويژه گي هاي رواني و درد هاي مختص به خود شان ـ اگر داشته باشند ـ را تحت الشعاع قرار داده است، چنانچه شاعران « اتوبوس » را درشعر مي آورند، او هم بايد« اتوبوس» را در شعر خود بياورد، در حاليکه پدر کلان هاي شان خر لنگ را هم نديده بودند.

شاعرما، با شگرد هاي مدرن وامروزينِ برخوردبا قافيه ورديف آشناست، اما احساس مسلط نوجويي ـ که سرعت تندي در کارهايش دارد ـ مانع از کشف اين ارزش ها در خودش مي شود، احساس و آرزوي روح الامين اميني براي مطرح شدن به عنوان شاعر « پُست مدرن» يا لااقل آشنا با پست مدرن، اورا بسيار ورخطا ساخته است .



ـ سلام هم به شما بعد از اين نخواهم داد

که داد زد کسي از آن طرف ، نه ! ممنوع است.

ـ يک صندلي تهي تر از اين حرف هاي پوچ

يک صندلي خسته، دقيقا ً مقابلم

ـ ما را هميشه، هاي ! بلندي نشين عرش

يا هيچ هيچ خواندي ويا دست کم زدي

ـ رد مي شوند ثانيه هاي ترک زده

از روي زخم هاي سياهء نمک زده

يا کار هاي ازاين دست :

هر واژه واژه خط به خط و صفحه صفحه خود

هر واژه واژه خط به خط و صفحه صفحه او

روشن ترين حُسن اين شاعر، حس نوجويي در اوست، که نبايد اين فرايند، با سرعت اين چنيني به پيش برده شود، او بايد کليد هاي کاميابي خود را بيابد و به گونة افراطي تحت تاثير جريان هاي تجربه ناشده و يا ناکام ـ که بيشتر براي گُريز و توجية بي دردي شاعران است ـ قرار نگيرد، و حس نوجويي را با احساس هاي صميمانه وعاشقانه و راستين خود همآهنگ نگاه کنيد.

من فکر مي کنم، جريان مثلِ « پست مدرن » ـ که تنها « غزل پست مدرن » مورد نظرم است ـ در کشور ما سير طبيعی و تدريجی ندارد، حتي درايران اين جريان سير و فعلاً حضورِ طبيعي ندارد، و مهدي موسوي ـ کسي که « غزل پست مدرن » را درايران مي شناساند ـ مخالفان بسياري دارد. در کشور ما شعر « پست مدرن « گفتن به نظر من ( تجربة مسقره وناکامی خواهد بود . )

کساني که تازه در بلخ، به شعر روي مي آورندو نزد من براي تلمذ و رهنمايي مي آيند، من در آغاز براي آنها، مي گويم، برادر يا خواهر! اول خو تو بايد شاعر باشي تا شعر ترا بسرايد، و آن گونه شعر به هيچ رهنمايي نياز نخواهد داشت. و نيز مي گويم برادر يا خواهر! تو به چي هدف شعر مي گويي ، اگر براي رفع دلتنگي است، توبايد دل تنگ داشته باشي، اگر براي فرياد درد است، تو بايد درد داشته باشي، بغض داشته باشي!

روح الامين اميني، با شعر هاي خود مي خواهد مخاطب را متحير بسازد نه متاثر، او مي خواهد عقل مخاطب را تحريک کنيد نه احساس اورا، واين احساس، مرگِ شعر و ناکامي مسلم شاعر را در پي دارد.

ببينيد بخشي از شعر هاي صوفي عشقري، چرا براي هميشه، در دل آدمي چنگ مي زند ـ حالا از حافظ واخوان تير مي شويم ـ به سبب صميميت و عاشقانه گي خالص وراستين بودن تجربه هايش، عشقري با هيچ جريان پيش روِ روزگارش آشنا نبود نه مدرن را مي شناخت نه پست مدرن را، اما او، انگار با ( جريان جاودانگي ) آشنابود و اين جريان را خوب مي شناخت !

کدامين سيه مو به ساحل نشسته

که مي آيد امواج دريا شکسته

به ديگر بتان ميل مجنون نباشد

چناق محبت به ليلا شکسته

***

عمري خيال کردم يار آشنايي ات را

آخر به خاک بردم داغ جدايي ات را

با همة کوتاهي و ساده گي، اين صدا ها از اعماق يک جان عاشق وديوانه بر خاسته است؛ صفحاتي زياد ي را ميتوان دروصف و ظرفيت هاي شاعرانة اين بيتها پُرکرد.

اميني و هر شاعرديگر بايددر پي درک ِ و حس ِعوالم خاص خودشان و برخورد هاي خاص خود شان با پديده ها باشند، چيزي که زير عنوان ( فرديت ) در شعر امروز مطرح است، اما اين فرديت هم عواملي را نياز دارد که کلام را به شعر مبدل کند، و الي هر کسی ميتواند بيايد و دربارة خود هر چيز بنويسيد و نامش را «فرديت» بگذارد. اميني بايد شور ناشناختة عشقري وار و هر شاعر بزرگوار ديگر را در خود بجويد، شعرش بايد محصول بيتابي ها روحي و دلتنگي هاي خاص خودش باشد، با عواملي تعيين کنندهء زباني و باعاطفه سرشار.

به هرحال براي جلوگيري از ابطال کلام، بايد بگويم که من به آيندهء اين شاعر اميدوارم. بيشتر حرف هاي من تجربي اند، اميني ميتواند تجربه هاي غير از اين ها، داشته باشد وميتواند از راه هاي ديگري برود . اما آن بيت هاي عشقري را هميشه بايد ترنم کند و راز جاودانه گي آنها را دريابد، و هميشه بايد شعرش ترنم دلتنگي هايش باشد. آنزمان او می تواند اسم اش در پشتی کتاب اش ننويسد، چون مخاطب خود خواهد دانست که اين سوز ها وساز ها از شاعر دلتنگ و بی قراری، بنا م روح الامين امينی است .

و سلام نامه تمام . . .