26.05.2015
تمیم حمید
پا به پای تشنهیی که - بیتاریخ - تنهاست!
گپهایی در بارۀ کتاب «تنهایی تاریخ ندارد»؛ دومین دفتر شعر روحالله بهرامیان «تشنه»
در نیمههای دهۀ هشتاد که هنوز تب «فسبوک» دامنگیر ما نشده بود و کارهای ادبیاتی تنها به وبلاگها و نشریههای چاپی محدود میشد، روزی یکی از دوستان شاعر از من پرسید:
- غزلهای بهرامیان تشنه را خواندهای؟
به شوخی برایش گفتم:
- نه، این بابای آب ندیده دیگه کیست؟
او گفت:
- بخوان، کارهای متفاوتی دارد.
همان روز، به نشانی وبلاگ روحالله بهرامیان تنشنه سر زدم و متوجه که شدم گفتههای آن دوست، حقیقت داشته است.
بعدش هم، دوست وبلاگی من و تشنه آغاز شد؛ افزون بر دید تازۀ او در سرایش، در ابراز دیدگاهش در بارۀ سرودههای دوستان، نیز چون دیگران نبود و تنها به نوشتن چیزهایی مانند: «بسیار عالی» و «آفرین» بسنده نمیکرد؛ انتقادها و پیشنهادهایش را همواره مطرح میساخت و من گواهم که این کارش، در پیشرفت شماری از دوستان - به شمول خودم - نقش بسزایی داشت.
از همینرو، امروز شماری چنین میپندارند که توجه بیشتر تشنه به کارهای دیگران، تا اندازهیی، او را از پیشرفت در مسیر سُرایش باز داشته و خیلی کم به آن میپردازد.
هرچند به باور من، این خیلی بهتر از آن است که تشنه هم به کاروان «فسبوک» سرایان بپیوندد؛ چیزی که حتا برخی از بزرگترهای ما را هم به سطحینگری در شاعری واداشته و روزانه دیده میشود که در یک وزن، با قافیهها و ردیفهای همسان که در نهایت محتوای تکراری را هم به همراه دارد، دهها سروده را در «فسبوک» میگذارند تا به باور خودشان، از کاروان پس نمانند؛ در حالیکه اگر من به جای آنان میبودم، دست کم تا زمانی که چیزی تازه برای گفتن نمیداشتم، دریچۀ شعر را به رویم میبستم.
این مقدمه را به خاطری آوردم، تا آن شمار از دوستان - هرچند اندک - که با بهرامیان تشنه آشنایی ندارند، بدانند که وی شاعریست از هرنگاه متفاوت با دیگران و امروز جای بسا خوشیست که پخش دومین مجموعه شعر این عزیز را گواه میشویم.
در این نوشته به چند مساله در شعرهای این کتاب پرداختهام که در نخست، روی چهگونهگی زبان و سنت شکنیهایی که شاعر به آن دست زده، مکث میشود.
تازههای کار یک تشنه
همانند شعرهای قبلی تشنه، در این کتاب هم، عشق، اجتماع و سیاست محورهای اساسیی را میسازند که سرودهها بر آنها میچرخند؛ اما دید شاعر در مقایسه با مجموعۀ نخست، متفاوتتر و نیز زبانش نیرومندتر است.
چنانکه در بسیاری از بخشها، تشنه دیگر به قراردادهای همیشهگیی چون قافیه و ردیف پابند نمانده و خودش را در مسیری که شعرش تعیین کرده، رها میکند:
کاج و سرو و نهال ناجو نی؛ قد تو تیر برق نی، غرو است
لبت ازشهد نیست، خرمانیست؛ خورده دیدم که ترکمن پلو است
گیسوات سرزمین طوفان هاست اگر این- کهنه آدرس- باشد
تنت از جنس آب وآیینهها؛ و مسیری که سوی شهر نو است
میرسی از مسیرِ گورستان، خسته، آشفته، ریز ریز شده
وارد قریه میشوی دلگیر؛ همه جا تار و تیره مثل شو است
شب زمستان سرد و فرسوده، هرطرف ریشهای باباجی
شاه مشرب گذاری و قصه، زیر کلکین صدای الاجی
نمد سنتی گرم و گران؛ سُندش از سنتی... نمیدانی
وسط خانههای گمبد دار، چشم در چشم با ببیماجی (ص 29)
این سروده که از بهترینهای کتاب است، همان اسیر شدن انسان کشورهای سوم را، به دست زندهگی مدرن کشورهای ردۀ نخست، به تصویر میکشد. این درگیری چنان است که حتا فرصت اندیشیدن را هم از او گرفته و نمیداند که چهسان خودش را از این دو راهیی که بر آن قرار گرفته، بیرون بکشد! چنانکه در اخیر، شاعر حتا پُشت پا زدنش را به قافیه، نیز به نقد میگیرد و دوباره بر میگردد به همان قافیهیی که از آغاز شعر، درگیر آن است:
قد تو تیر برق نی غرو است، طعم لبهات ترکمن پلو است
گیچ استی شبیه این غزلم، که سراسر به قافیه گرو است (ص 29)
قافیه و ردیف شکنیها در این سروده و نیز کاربرد واژههایی بومی چون «ناچاپ»، «آته» و «حالی» - که همان شکل گویشی «حالا»ست - در شعرهای بعدی، نیز از نشانههاییست که رفتن شاعر را، در مسیری به دور از گذشته، میرساند و این همه نشان میدهد که او - هرچند استاد ادبیات هم است - خودش را - بهگونۀ کامل - در قید زبان و شعر نگذاشته و میکوشد تا سنت شکنی را، در کارش دخیل سازد.
روزمرهگیهای یک تشنه
روزمرهگی و دلتنگیهایی که یک شاعر، در کشوری چون افغانستان با آن روبهروست، بسیار بر شعرهای این دفتر سایه افگنده است.
در شعرهایی چون «مادر ندارم؛ ص 11»، «شاعرها؛ ص 58» و «زنگ؛ ص 2» این روزمرهگیها و دلتنگیها، نقش بسیار چشمگیر و موثر داشته است. در این سرودهها، مخاطب به مسایلی برمیخورد که یا خودش و یا یکی از نزدیکانش، همواره درگیر آنها بوده است.
در این میان، شعر «مادر ندارم» از قشنگترین کارهایی است که همین روزمرهگیهای تشنه، آن را ساختهاند:
با خاک یکسان گشتهام از بیکسیها
چیزی ندارم واقعن، مادر ندارم
با مادر اندر زندهگی بدنیست اما
میخواهد از خاک سیه سر ورندارم
با این همه از زندهگی راضیستم که
یکتا پسر دارم اگر دختر ندارم
بخت و نصیب و قسمت و اقبالم این است
باید ادای آسمان را در بیارم (ص 11)
با اینحال، در برخی از بخشها، این روزمرهگیها و دلتنگیها به کار شاعر صدمه هم میزند و او را از آن پختهگیاش، دور میسازد.
چنانکه مخاطب آگاه، به این تصور کشانیده میشود که اصلن به حضور سرودههایی چون «قایق کاکی؛ ص 22» در این کتاب، چه نیاز بوده است؟
تصویرسازیهای یک تشنه
سرودههایی چون «خطر باران؛ ص 3» و شعری که با عنوان «خاکها؛ ص 20»، برای «نیلوفر و ابوذر» سروده شده است، اوج خیال تشنه را، در تصویر سازی برای سرودههای این کتاب، نشان میدهد.
در کلاغها، مخاطب چنان در متن شعر قرار میگیرد که حتا نمیتواند خودش را از بوی باران و حس تنهاییی عظیمی که بر شهر سایه افگنده است، دور سازد و به یقین که این سروده را چند بار خوانده و برای لحظاتی در آن خواهد زیست:
شرایطی متفاوت نه خشکسال؛ نه جنگ
نوشتهاند که نفرین و مرگ بر باران
سکوت جای همه مردم جهان؛ اینجا
سکوت پُرسروسودا و سربهسر باران
کلاغها همه باهم...درشت میخندند
کلاغها تر...از آن نیز بیشتر؛ باران
کلاغ باد کلاغ آب، خاک و شعله کلاغ
کلاغ خون، خفقان؛ جیغ جیغ هر باران
کلاغ عابر بیچارهیی که جان داده
نمردهگان چقدرغرق در خطر باران! (ص 3)
تخیل شاعر، در پرداختن به رویداد فاجعهبار هوتل کابل سرینا، در شب نوروز 1393 و قربانی شدن نیلوفر و ابوذر کوچک و خانوادۀ شان در آن، بیشتر از شعر کلاغها، مخاطب را، مشمول تصویرهای این سروده میسازد.
شاعر نه آن رویداد را به چشم دیده و نه نیلوفر و ابوذر را میشناخته؛ ولی حسی که به او دست داده، آنقدر نیرو داشته که این ناشناختهگی را دور سازد و شعری صمیمی اما پُر از درد را، به بار آورد.
من که بیشتر سرودههای اهدا شده به قربانیان کابل سرینا را خواندهام، به یقین میتوانم بگویم که کار تشنه در این میان، بیمانند است:
خاموشی عجیب ترا جیغ میزند
خونی که رفته از دهنت روی خاکها
موی سیاه لای دوتا قیتک سپید
شاید برای قبرکنت روی خاکها
یک یک میان غرش طوفان و رعد و برق
شط بهخاک و خون زدنت روی خاکها
گرگی که رد پای ترا بو کشیده بود
خوابیده است جفت تنت روی خاکها
ما لاله لاله جسم ترا جمع میکنیم
فردا به خاطر کفنت زیر خاکها (ص 20)
سیاستبازیهای یک تشنه
امروز، بسیاری از شاعران در تلاشاند تا از هرراه ممکن، رگهیی از سیاست را در اثرهای داشته باشند؛ شماری آگاهانه و شماری هم ناآگاهانه، دست به این کار میزنند و چه بسا که جا دادن سیاست در سرودههای آنان، نتیجهیی مضحک را هم به بار میآورد.
اما در کار تشنه، سیاست را بهگونهیی پیوند خورده میبینیم که جداسازی آن ناممکن به نظر میرسد و نیز نمیتوان ادعا کرد که در این سرودهها، سیاستبازیها - مانند دهها سرودۀ دیگر از شاعران ما - به مخاطب دهنکجی میکنند.
چنانکه رمانتیکترین لحظههای شاعر «تنهایی تاریخ ندارد» را هم، سیاست به بازی میگیرد:
تورا درلحظههای شادی وغم تا دل تاریخ
میان کشتههای طالبان بیتاب میجویم
میان گورهای دستهجمعی زیرلای وشِن
میان خلسه میپالم میان خواب میجویم (ص 37)
یا در اینجا:
مهتاب شو ازحاشیۀ آسمان بیا
زن شو شبی به خواب خوش کاروان بیا
پاییزها پرنده شدی زردتر بمیر
بودا شدی قدم قدمِ طالبان بیا (ص 54)
برخی از کاستیها
جدیترین آسیبی که به این اثر رسیده؛ یکپارچه نبودن شیوۀ نوشتاری آن است که حتا در پشتی کتاب هم آشکار است و شاعر شاید به همان علت مصروفیت و روزمرهگیهایش، نتوانسته در این بخش، توجه لازم را داشته باشد.
اما، این نمیتواند به هیچ صورت توجیهی برای آنچه باشد که در این کتاب دیده میشود.
کاربرد «همزه» در بخشهایی از کتاب و جا دادن به «ی» و یا هم «الف» و «ی» در بخشهایی دگر که پیشتر همان «همزه» جای شان را پُر ساخته بود؛ نوشتن ناهمگون واژههایی چون «نامت» و «نگاهت» که گاهی همراه با «الف» (نامات و نگاهات) و گاه بدون آن آمده؛ نوشتن دوگونۀ واژههایی چون «مردهگان» که گاهی حرف «ه» را در میان داشته و گاهی هم نه؛ نگارش دو رنگ واژههایی چون «لطفن/لطفاً»؛ رعایت شدن و نشدن جدانگاری کلمههای ترکیبی؛ با از قلم افتادن برخی از حرفها و واژهها - که گاهی به وزن هم صدمه زده است - برخی از از این نارسایی هاستند.
حتا، در بخشهایی، گواه نادرست بودن املا هم میشویم؛ چنانکه واژۀ «ازدحام»، به گونۀ نادرست (ازدهام) آمده و «واقعیت» هم، «واقیعت» نگاشته شده است؛ اینهمه میرساند که هم آفرینشگر و هم ویراستار، دقت لازم را به خرج ندادهاند؛ هرچند در این راستا، چنانکه در نخست هم یاد کردم، خود تشنه، بیشتر مقصر است؛ زیرا اگر او کمی هم به خود زحمت میداد و پیش از نشر، کتاب را بهگونۀ دقیق بازخوانی میکرد، امروز گواه این نارساییهای خیلی بد، در مجموعهیی چنین خوب نمیبودیم.
افزون بر اینها، کاربرد واژههایی چون «من» و «تو» یا »این» و «آن»، در برخی از بخشها، اضافی بوده و تنها باعث پُر ساختن خالیگاههای وزنی شدهاند؛ در صورتی که اگر شاعر کمی دقت به خرج میداد، میشد که در این بخشها - خیلی به راحتی - واژههایی دگر را جاگزین سازد.
به گونۀ نمونه در این مصراعها و بیتها:
آن روزی میآید که دلتنگم نباشی (ص 2)
در اینجا، با موجودیت واژۀ «آن»، نیازی به حرف «ی» در آخر واژۀ روز - که هر دو زمانی مشخص و مطلوب شاعر را بهرُخ میکشند - دیده نمیشود و باید خواند که:
آن روز میآید که دلتنگم نباشی
یا هم این که «آن» را برداشته چیزی مثل «روزی فرا آید که دلتنگم نباشی» را، جاگزین این مصراع ساخت.
نمونهیی دگر از این دست:
درمتن هراسطورهیی یک دیو جا دارد
دیوانه! باید من تمام ماجرا باشم
چون قهرمان اصلی «صد سال تنهایی»
درگیر دلتنگی؛ گرفتار بلا باشم
بیتاب بودنها تپیدنها به من کافیست
با اینهمه حتا اگر در انزوا باشم
لبهای شیرین تو از ممنوعهها باشد
من آدم بیسرنوشت و بیحوا باشم ( ص 15)
مثلن خیلی راحت میشد که در مصراعِ پنجم، شاعر بنویسد که: «بیتاب بودنها تپیدنها دگر کافیست»، و یا هم در مصراغ اخیر نگاشته میشد که: «تا آدمِ بیسرنوشت و بیحوا باشم».
با آوردن تغییراتی از این دست، شاعر نه تنها که از تکرار این «من»ها جلوگیری میکرد؛ بل مصراعهای محکمتری هم به خورد مخاطب میداد.
سهگانیها
در اخر این کتاب، شعرهای کوتاهی با عنوان «سهگانیها» دیده میشوند که بیشتر شان، آن قوتِ ویژۀ غزلهای تشنه را ندارند؛ اما شماری از این سرودهها هم، به تنهایی خود، عالمی حرف دارند و این را میرسانند که سُراینده در درازمدت، در این بخش، نیز میتواند به بلندیهای بیشتر دست یابد.
با آوردن نمونهیی از این کارها، به این نوشته پایان میدهم و برای تشنۀ عزیز، سیرابی و کامگاری هرچه بیشتر تمنا میکنم:
درخت نیلی پوش!
میان پیرهنت اشتیاق جان دارد
وچشم های تو بسیار آسمان دارد
...
بهار 1394