13.07.2015

عمران راتب

جایگاه متن

 

کلام همچون پتک (!)

 

در ادبیات سیاسی مارکسیستی، واژه‌ی پتک بار و بهای ویژه و سنگینی را حایز است. آن‌جا این واژه، تنها یک واژه‌ی کلامی صرف نیست؛ بل تصویری است از نسبتِ وجه نسبتی پتک: ابزار کار یک پرولتر، با مارکسیزم. و چون در جهان‌بینی مارکسیزمِ ارتدوکس، پرولتر جایگاه مقدس و استثنایی را دارا است، نمادش که همانا پتک باشد نیز، ارجحیت خاصی نسبت به دیگر نمادها دارد. لذا، پتک آن‌جا دیگر حتا یک نماد نیست، شیئی زنده‌یی است که در قلب آن جریان قرار داشته و به مثابه‌ی موتور حرکت جریان مذکور و محرک آرمان‌بخش آن، کارایی دارد.

در متن حاضر اما، از پتک آن مفهوم و معنا اراده نمی‌شود. این‌جا پتک استعاره‌یی است برای بیانِ بُرد و قدرت کلام و متن در میان ما و نسبت ما در برابر  این استعاره.

در روزگار ما، کلام (ملفوظ و مکتوب) در این دیار، هیچ قدر و منزلت و جایگاهی ندارد. متن گرایی در این‌جا مرده است. آدم‌ها با متن صادق نیستند. چاپلوسان و دلقک مآبان این شهر، چون پوچ اند، از متن نیز در ظاهر برداشت سبکسرانه دارند و آن را پوچ، سالوس و ریا می‌دانند. در باطن اما، همه دشمنان متن اند و در عادی ترین حالت، از متن در جهت بسط ابتذال شان استفاده می کنند. در روزگار حاکمیت ابتذال، صداقت با متن بی نَفَس می شود و بی نَفَسی متن، به انتحارکننده گان آن میدان می‌دهد تا روزگاران بلندی، دراز نَفَسی نمایند!

کلام  ملفوظ به خاطر پرواز بی‌لگامش، به یک افق ناکرانمند نیاز دارد. طبع اصحاب خموشان در وادی خموشی، خفیف‌تر از آن است که به کلام اجازه‌ی پرواز دهد: «سقف کلبه‌ی فقرا نیست سیرگاه هوا!» (بیدل) کلامی که هستی‌اش در پروازش تا بی‌نهایت نهفته است، از چنین دیاری آواره می‌گردد؛ تبعات کلام در چنین فضایی، به زنجیر کشیده می‌شود و قبل از آن که به هیکل مکتوب در آیند، سر به نیست می‌شوند.

در افغانستان که همه در برابر متن «طالب» شده اند، نه این است که این‌جا متن از تأثیرگزاری بازمانده، بل بدین دلیل است که تولید متن‌های واقعی، باعث ویرانی کاخِ دماغِ خشکِ آن حریفان می‌شود. لذا، بی‌جا نیست که گاهی «گل‌های سرخ» متن در رود هلمند غرق می شوند و گاهی هم متنی که «تذکر» یک «انقلاب» است، لرزه بر اندام جهل-خدایی‌ها می‌اندازد. آری، این از گناه ویرانگری متن در جامعه‌ی ماست. زیرا زمانی که کلام، محضِ این که به پرواز در می‌آید، پتکی می‌شود بر سر نابرابری‌ها، و خصلت ویرانگری را به خود می‌گیرد؛ در یک جامعه‌ی ویران، چیزهای ویران و نابه‌هنجار را ویرانتر می‌کند تا بر خرابه‌ی آن‌ها «طرح نو» در اندازد!

اما آیا، به راستی چنین مجالی برای متن داده خواهد شد؟ متنی که به قول نیچه: «آن‌چه را روزی می‌آفریند، خیلی پیشتر از آن باید چیزهایی را ویران نموده باشد»؟(نقل به مفهموم از: چنین گفت زردشت، ترجمه‌ی داریوش آشوری) و ما در این بازی، چی بهایی را باید بپردازیم از آن جایی که همه چیزمان درخورِ ویرانی اند؟

می‌گویند در دهه‌ی هشتاد میلادی قرن بیستم، باری فدوا طوغان به پاس جانفشانی‌های مردم فلسطین شعری سرود و هنگامی که این شعر به دربار موشه دایان صدر اعظم وقت اسراییل راه پیدا کرد، موشه دایان با خاطر نژند، گفت: «این شعر به اندازه‌ی بیست چریک مسلح در نابودی اسراییل و تهییج ملت فلسطین نقش دارد.» (داد نورانی، ساطوری از خشم، ص 8) این نشان می‌دهد که کلام اگر فرصت بروز یابد، قدرت بس بسیاری دارد در راه از میان برداشتن ناروایی‌های یک جامعه و ـ  اگر قلب ماهیت داده شده و در جهت معکوس استفاده گردد، ـ در راستای فربه ساختن نابه‌هنجاری‌های آن جامعه!

شاید نقطه‌ی اوج قدرت کلام را در داستان «هزار و یک شب» بتوانیم به خوبی احساس نماییم. آن‌جا بعد از این که «شهریار» خیانت زنش را با خوابیدن در آغوش یک غلام رنگین پوست می‌بیند، نتیجه می‌گیرد که زنان، مطلق بی‌وفا و پیمان‌شکن اند. از همین باعث است که شهریار تصمیم می‌گیرد دیگر با هیچ زنی عهد و پیمان دوستی و مزاوجت دایمی نبندد. بعد از آن، هر شب با دختر جوانی هم‌آغوش می‌شود و پس از دریدن بکارتش در سپیده دم، نو عروس را از دم تیغ می‌گذراند و تا سه سال پی‌هم به این کارش ادامه می‌دهد. تا این که اندک اندک دخترکان نو بالغ از شهر فراری شده و شهرِ شهریار از وجود دختران مورد نیاز، خالی می‌شود. بالاخره «شهرزاد» دختر وزیر اعظم به خواست و اراده‌ی خود خطر می‌کند و تصمیم می‌گیرد با یک قمار پر خطر، جان خواهرانش را نجات دهد. از این رو، به عنوان زن یک شبه‌ی شهریار وارد حجله‌اش می‌شود. طرفه این که شهرزاد به قصه گویی آغاز می‌کند و این‌گونه هرشب با روایت یک قصه برای شهریارِ حریصِ شهوت و قتل، مرگ را به شب دیگر به تعویق می‌اندازد. سرانجام بعد از نزدیک به سه سال قصه‌گویی شبانه، شهرزاد با قدرت کلامش از شهریار سفاک، بی‌رحم و بی‌اعتماد، یک انسان باورمند، معتمد و با احساس می‌سازد. داستان بدین‌گونه نشان می‌دهد که قدرت کلام در تغییر سلوک آدم‌ها و شکل‌دهی باور جدید در آن‌ها، افسونگر و بی‌اندازه است. در پایان، آن‌جا فقط داستان «هزار و یک شب» به‌وجود نمی‌آید، بلکه انسان جدید و باور انسانی تازه خلق می‌گردد. در آن داستان کلام ملفوظ حیثیت واقعی پتک بودن خود را باز می‌یابد!

اما در جامعه‌یی که «دهانت را می‌بویند تا مبادا گفته باشی دوستت دارم»(شاملو) حاکمیت ناروایی تضمین گردیده و ویرانی به نقطه‌ی اوج و بالنده گی خود می‌رسد. در چنین حالتی است که انتحارکننده گان کلام و متن در ستیزه با متن، راه بیداد را در پیش می‌گیرند. این دیگر زمانی است که در کشور، جشن‌های کتاب‌سوزی برپا شده و حلاج‌ها بر دار و حجاج‌ها بر سریر بالا می‌شوند؛ نظیر: دوران حاکمیت خلق و پرچم و دوران سیاه طالبان!