07.04.2015

 معروف قیام

طنز

فکر فروشی!
 

قریه‌ی «قندی پشمک»  مردم عجیبی دارد ، هشت نفر برای تمام باشنده‌گان قریه فکر می‌کند و دیگران از مشقت اندیشیدن و رنج فکرکردن در امان اند. هر مشکلی که در این قریه پیش می‌آید ، دروازه حویلی متفکرین را دق‌الباب می‌کنند ، مشکل شان را می‌گویند ، حق‌الزحمه می‌پردازند و ساعتها انتظار می‌کشند تا حل مشکل شانرا ابلاغ نمایند. آنان مردم قانع استند اگر مشکل شان حل شد خوب ، در غیر آن فوری از فالبین شهیر و محبوب قریه نقل قول می‌کنند: « حتمن در این مشکل حکمتی نهفته است«.

ده روز پیش که برای احسان  مشکل جدی پیش شده بود ، نزد متفکرین مراجعه کرد و خواهان حل مشکلش شد:

- ببخشید من هر باری که از جوی پیش خانه خیز میزنم ، یا در وسط آن جوی میافتم و یا اینکه تنبانم پاره می‌شود؛ التماس میکنم مشکلم را حل کنید.

هشت نفر پس از هشت ساعت اندیشه و جر و بحث ، احسان را داخل خواستند و راه برون رفت از مشکلش را گفتند:

 -احسان جان ما بالاخره به این نتیجه رسیدیم که پس از این از آن جوی خیز نزنی بلکه از پلی که حدود بیست متر آنسو تر وجود دارد بگذری. فهمیدی؟

احسان از خوشحالی اشک می‌ریخت ، زمین را بوسید و گفت:

 -بلی قربان فهمیدم ، قربان سر یک یک تان شوم ، کلان مشکلم را حل کردید ، هیچگاه چنین فکر علمی در ذهنم خطور نکرده بود. خداوند اجرش را بدهد الهی..

احسان رفت اما پس از یک هفته باز آمد ، اینبار اما لنگیده لنگیده راه می رفت. نطاق شورای متفکرین گفت:

 -تو نسبت به دیگران ، آدم هوشیار و با حافظه استی باز چرا خیز زدی؟

 -جناب گپ شما هنوز هم به گوشم هست ، هفت روز که تنها بودم ، خیز نزدم؛ دیروز چون مادر پیچه سفیدم به پشتم بود ، از آن جوی لعنتی خیز زدم چون به من نگفته بودند که وقتی کسی در پشتت بود خیز نزن!

موضوع باز هم به شورای متفکرین رَجعت داده شد. کبیر فالبین که یکی از این هشت متفکر بود و سخت مورد احترام مردم قرار داشت ، از بی عقلی احسان خمار شد ، چون عادت به چرس داشت ، از اتاق فکر غیب شد.

پس از پرس و پال زیاد ، بالاخره او را بالای حظیره خانواده‌گی مشتاق که نزدیک جنگل بود ، پیدا کردند. وقتی علت را  پرسیدند ، زیاد گریست و گفت:

 -نمیدانم یک موجود نامریی دستم را گرفت و اینجا آورد و با زبان خاص چند بار برایم گفت هر کسی در این حظیره دفن هست یا دفن شود بدون چون و چرا به بهشت می‌رود.

ساعتی نگذشت که این خبر مانند بمی انفجار کرد و تمام مردم قریه را مصروف ساخت. از آنجا که در این حظیره فقط جای یک قبر باقی‌مانده بود ، بین قادر و داوود وارثین این حظیره دعوا و کشمکش آغاز گردید. متفکرین اولین کاری که کردند گورستان را از هشت سمت ، هشت بار مرده شماری کردند و قد و اندام گرفتند. فردای آنروز پیرامون این مسله حیاتی پشت هشت در بسه جلسه دایر کردند. نسیم ملای قریه که همواره متفکرین را ریاست می کرد ، لست رفته‌گان هر دو طرف را با دقت از نظر گذرانید ، ابرو هایش را بالا انداخت گفت:

 -اگر ما درست غور نکینم از این دار فانی بی ایمان خواهیم رفت؛ درست است که گذشته‌گان هر دو طرف مساوی اند اما زنان متوفی در لست قادر بیشتر از زنان متوفی در لست داوود هست اگر ما دو زن را یکی حساب کنیم ، داود مستحق مقبره‌ی باقی‌مانده می‌شود.

 ملای قریه که متفکرین را ریاست هم می کرد ، از گپ های خودش خوشش آمد ، لنگی‌اش را جا به جا کرد. چهار نفر کف زد و سه نفر اعتراض نمود.  رئیس اول کف زد ، سپس اعتراض نمود و نیم ساعت تفریح اعلان کرد.

پس از تفریح ، پنج نفر استدلال کرد که این فیصله صبغه دینی ندارد زیرا زنان تنها در زنده‌گی نیم می‌شوند و ما صلاحیت نیم کردن آنان را پس از زنده‌گی شان نداریم. رئیس از درایت پنج نفر خوشحال نشد ، نیشخند زد. دو نفر تسلیم منطق پنج نفر شد ، دست را یکی کردند و برای هفت دقیقه کف زدند. رئیس لنگی‌اش را جا به جا کرد و برای نیم ساعت تفریح اعلام کرد.

پس از تفریح رجب بلند شد و گفت:

 -من یک طرح معقولتر و عملی‌تر دارم  ، ما می‌توانیم به هر دو خانواده مراجعه کنیم ، وزن تخمینی گذشته‌گان شان را بپرسیم ، جمع و ضرب و تقسیم کنیم و آنگاه هر طرفی که وزنش کم آمد همان یگانه قبر باقیمانده را به همان سو تجویز کنیم.

رییس از این طرح خوشش آمد ، لنگی‌اش را جا به جا کرد. پنج نفر کف زد و سه نفر اعتراض کرد رئیس نیم ساعت تفریح اعلان کرد.

بعد از تفریح طرح رجب هم پذیرفته نشد. جلسه برای فردا موکول شد.

فردا پیش از غور بالای مسله ، رئیس گزارش داد که در این دو روز هر دو خانواده تلاش داشتند تا کس شان بمیرد و زود همان یگانه جای باقیمانده را غصب کند. رئیس همچنان گزارش داد که هر دو طرف برای مریضان شان دوا و غذا نمی‌دهند و حتا به زیارتها بند بسته می‌کنند که مریض‌های شان هر چه زودتر بمیرند. متین اجازه گرفت و گفت:

- من از سر شب تا صبح پیرامون این جنجال فکر کردم پیش خود به این نتجه رسیدم که اگر هر دو طرف از همین یگانه جای باقی‌مانده استفاده نکنند ، دشمنی بین شان داغتر می شود. به نظر من در همین یک قبر از هر دو طرف یک یک نفر دفن شود ، مسله به آرامی حل می‌گردد.

رییس از این طرح خوشش آمد ، لنگی‌اش را منظم کرد. چهار نفر به اندازه ی‌ شش نفر کف زد ، چار نفر اعتراض نمود. سخنگوی معترضین بلند شد و گفت:


- این پیشنهاد نه تنها از لحظ دینی و اخلاقی پذیرفتنی نیست ، بلکه از لحاظ غیرتی هم قابل پذیرش نیست ، ما همه عقیده داریم که پس از مرگ زنده می شویم اگر این زنده‌گی زود تر بیاید چی؟ اگر یک مرد و یک زن در یک قبر باشد کی ضمانت می‌کند که بالای یکدیگر دست نیندارند؟ آیا تجاوز زیر زمینی صورت نمی گیرد؟ گیرم که دو تا مرد باشد ،  اگر یکی از آنان در زنده‌گی خود بچه باز بوده باشد چی؟ به نظر من این کار یک بی ناموسی گورستانی است.
رییس لبخند زد از گپ قاسم بی نهایت خوشش آمد نعره‌ی تکبیر گفت و لنگی اش را منظم کرد. سه نفر به پنج نفر بعیت کرد اما هفت نفر کف زد. رئیس در حالی که تجاوز زیر زمینی را تجسم می‌کرد ، تفریح اعلام کرد.

بعد از تفریح حکیم کسی که کف نزده بود رشته‌ی سخن را به دست گرفت:

  -من پیشنهاد می‌کنم که کمره‌ی فلمبرداری در آنجا بگذاریم ، اگر زودتر زنده شدند به مجرد که بالای یک دیگر دست انداختند ، نفر های امر به معروف بروند دستگیر شان کنند. رییس خوشحال شد ، با پایین تنه‌اش مصروف گردید. شش نفر کف زد نادر و سلیم پیرامون چگونه‌گی تعبیه کردن کمره می اندیشدند که باران آنرا خراب نکند. رییس از موقع استفاده کرد جلسه را ختم اعلام کرد.

روز دیگر پیش از اینکه  رحمان گپ بزند ، رییس گزارش داد که دیروز شخصی به نام بشیر مریضی را که سیاه سرفه داشته است با دادن چار هزار افغانی و تحفه های قیمت بها وادار به مردن کرده است. همچنان  هواداران قادر بابه حکیم عطار را لت و کوب کرده‌اند ، دوا هایش را به دریا انداخته اند تا دیگر به مریض هایشان دوا ندهد. او با نگرانی گفت قریه دو نیم شده است نیم قریه به طرفداری داوود و نیم قریه به طرفداری قادر مسلح می‌شوند. پس از گزارش رییس ، رحمان بی‌درنگ از جا بلند شد و گفت:

- تا کنون یک نظر دقیق نشنیدم. من پیشنهاد می‌کنم که هرگاه قبر را دو منزله بسازند ، تمام مشکلات و تشنج قریه رفع می‌گردد؛ یک منزل برای خانواده قادر و یک منزل برای خانواده داوود...

این پیشنهاد سخت طرف توجه رییس قرار گرفت ، لنگی‌اش را شش سانتی از سرش بالا برد با عشوه و ناز دوباره به سرش گذاشت. پنج نفر کف زد سه نفر اعتراض کرد. پیش از اینکه رییس تفریح اعلام کند مراد رشته ی سخن را به دست گرفت و گفت:

 -لطفن مساله را بسیار پیچیده نسازید ، گذاشتن دو میت در یک مقبره آنهم بدون حایل ترویج بی ناموسی در زیر زمین است. حال چی رو به رو باشد ، چی پشت به پشت ، هر دو طرف از خود کشش و جذبه‌ی خاص خود را دارد. با کمره هم مخالف استم زیرا زمانه آن قدر خراب شده تا ما خبر شویم ، وقت فلم دست انداختن و ماچ بازی‌های شان در بازار به فروش می‌ رسد؛ البته با دو میت در یک مقبره موافقم به شرط این که بین هر دو سیم خار دار و یا دیوار برقی گرفته شود تا تماس با یکدیگر غیر ممکن گردد.

رییس از پیشنهاد رحمان خوشش آمد ، لبخند دلبرانه زد و لنگی‌اش را با مهارت جا به جا کرد. پنج نفر کف زد ، سه نفر دیگر هنوز در مورد نوع سیم خار دار و دیوار برقی می اندیشدند. رییس نیم ساعت تفریح اعلام کرد...

 

پایان

08/2014