دهم اگست 2015
عمران راتب
صدایپای تشنج
(ملاحظهی مختصری بر رمان «صدایپای شکستن»)
شناسهی کتاب
نام اثر : صدایپای شکستن
نویسند: یزدان هدیه ولی(صاعقه)
ناشر : انتشارات تاک
تاریخ انتشار : تابستان سال ۱۹۹۳
شمار صفحات : ۴۲۸ ص
رمان «صدای پای شکستن» اولین رمان خانم یزدان هدیه ولی (صاعقه) است. او در امریکا زندگی میکند و ۳۴ ساله است.
*زندگی در دنیای متن، امروزه خواننده را وا میدارد تا اعتراف نماید که «مؤلف مرده است!» این از ویژگیهای لاینفک یک متن پست مدرن است که به صورت چند پهلو و چندین سویه رخ بنماید. ذاتباوری در خصوص متن، دیگر یک باور جزمی و ناپسند به حساب میرود. دیگر نمیتوان در دنیای تألیف از ذات و جوهر ثابت سخن گفت... . اما آیا، متنهای کهن را نیز میتوان با این رویکرد ارزشگزاری نمود؟ شاید بتوان از نفس داستان رستم و اسفندیار تفاسیر مختلف، گونهگون و حتا متعارضی به دست داد، اما چگونه ممکن است که این تأویل را بر کل کتاب «شاهنامه» به عنوان یک اثر منسجم ادبی- تاریخی، تعمیم داد؟ مولانا و مثنوی را چطور؟ آیا میتوان بر سیاق شعر "هرکسی از ظن خود شد یار منِ" مولانا، شرحی بر مثنوی نوشت که بنابر ادعای امروزیها، حضور مؤلف در آن محسوس و معتبر نبوده و حتا مولانا در مقام «مؤلف» مثنوی، مرده باشد و در ضمن، رهیافتهای معرفتی شرح نیز در مغایرت کامل با شرحهای قبل از خود قرار داشته و سرانجام از مثنوی، کتاب دیگری ساخته شده باشد؟
به باور من، تأویلپذیری در خصوص متن، نه یک رویکرد مدرنی است که خواننده یا خالق اثر ناگزیر از اخذ آن بوده باشد، بلکه مشخصهی متن امروزی این است که تفسیرخواه و تأویلپذیر بار بیاید. هرچند که در موارد نادر، مفسرین در رابطه با متنهای کهن نیز دچار این معضل شده اند؛ چنانچه در مورد حافظ این تعارض در یک سطح گسترده پیش آمده و نیز، رهیافت مرحوم شفیعی کدکنی در اشعار بیدل در این سویه قرار میگیرد.
باری، سخن بر سر رمان «صدایپای شکستن» است. زمستان سال گذشته بود که از رادیو بیبیسی در مورد این رمان چیزهایی شنیده بودم، تا این که نسخهی چاپ شدهی آن در این اواخر به دستم رسید. در خطوط کلی، میتوان گفت که یزدان هدیه ولی نویسندهی رمان مذکور، از یک چشمانداز معمول وشناختهشده به تصویرگری ذهنیاتش پرداخته و یا به تعبیر دیگر، ژرفساخت رمان اصلن چیز جدیدی نیست. طبق معمول، در این کتاب نیز دختری قربانی سنتهای کمرشکن جامعه میشود و در این گیرافتادگی، آرزوهایش را از دست میدهد (رابعه). رابعه بعد از این که فامیلش در «مزار شریف» با مشکلات زیستی روبهرو میشود، همراه با آنها به کابل میکوچد و زمانی که به کابل میآید، به دلیل آغاز تسلط نیروهای طالبان برکشور، از ادامهی تحصیل و یا کارکردن در بیرون از خانه بازمیماند. وی شغل طبابت را دوست دارد و طی مدتی که در چاردیوار خانه محصور است، پدرش را وادار میکند تا کتابهای مورد علاقه و نیازش را توسط دوستانش از خارج تهیه بدارد. کتابها به طرق مختلف در دسترس رابعه قرار میگیرند و او نیز بیوقفه با مطالعهی آنها، در خود ظرفیتسازی میکند. سرانجام، در یک مرحلهی سرنوشتساز و حساس، موقعی که رابعه میخواهد بعد از موفقیتش در یک بورس تحصیلی کشور انگلستان به آن کشور رفته و ادامهی تحصیل دهد، بلای سنت و در کنار این، اقتضائات فرماسیون فئودالیزم دامنگیرش شده و او را به عوض رفتن به انگلستان، منحیث عروس به خانهی «حاجی غفار» میبرند. حاجی غفار مردی است مسن و وابسته به سنتهای قبیلوی. قبل از رفتن رابعه به خانهی او، دو زنش مرده و حالا سه زن دیگر در خانه دارد که با رفتن رابعه به آن خانه میشود چهار زن.
ادامهی داستان در همین بستر به صورت نرم و ملایم جریان داشته و از امیدواریها و ناامیدیهای زیادی سخن میگوید. متن رمان خوانا و سلیس است و تصویرپردازیها نیز حکایت از ذهن تخیلگرا و ابداعگر نویسندهی آنها دارند. یزدان هدیه ولی در این رمان تکنیکهای داستاننویسی را به خوبی به کار برده و جدیتش در جهت جذب بیشتر خواننده نیز مشهود است. برجستگیهای رمان بیشمار است و نقاط ضعف آن با توجه به موقعیت زیستی نویسنده، قابل اغماض. اما تعارضی که از آغاز تا پایان کتاب بر آن سایه افگنده، از ژرف نگری نویسندهی آن کاسته و بیشتر از آن، جذابیت رمان را برای یک خواننده، در سطح نازلی قرار میدهد. آن تعارض را که من اینجا «صدای پای تشنج» خوانده ام، به باور من این است که، حال و هوای رمان متناقض است و این تناقضِ فضا با بستری که حادثهها در آن آفریده میشوند، همخوانی ندارد. حاجی غفار شوهر پیر رابعه، مردی است که سخت پابند به ساختار سنتی جامعه بوده و کسی است که از درون یک تفکر افراطی قبیلوی برخاسته؛ اما نوع امکاناتی را که این حاجی در اختیار دارد، کاملن مدرن و امروزی است. امکاناتی که حتا خانوادههای متمول و سرمایهدار پسا- طالبان در افغانستان به سختی از پس مدیریت آنها برمیآیند؛ نظیر: آپارتمان مجلل در قلب کابل ویران، کتابخانهی وسیع، میز غذاخوری مرتب، اتاقهای خواب جداگانه برای هر فرد، باغ زیبا و متشکل از انواع گلهای زینتی و نازکطبیعت، تلفنهای قیمتی و از این قبیل. این مسأله را زمانی بهتر درک خواهیم کرد که اوضاع اجتماعی زمانش را در نظر بگیریم؛ یعنی دههی هفتاد خورشیدی و دوران حاکمیت طالبان. چنین محتویاتی برای یک خانوادهی دهاتی دوران طالبان در افغانستان، اگر نگویم یک امر ناممکن، دستکم باورناپذیر است! (از بخش هفتم کتاب تا پایان.)
از این که بگذریم، «صدایپای شکستن» رمانی است خواندنی و بهوجود آورندهی باورهای خوشبینانهیی در متن یک زمان ناباوری و ناامیدی. رابعه به انگلستان نمیرود، اما با تلاش و پشتکار منحصر به فردش در کابل، بیشتر از آن را به دست میآورد که به خاطرش راهی انگلستان شده بود. او در کابل یک «شفاخانه» میسازد و پیوسته دست به تغییر فرهنگ سنتی و قبیلهگرای جامعه میزند.
با تمام اینها، «عشق» یکی از مهمترین دغدغهی کتاب است و در این راه، خم و پیچهای زیاد و وجدانگیزی هم پیموده میشوند. در این جلوه نیز شخصیت مرکزی و پیشتاز همان رابعه است که عاشق «بلال» پسر نامشروع حاجی شده و بلال نیز در این کمند گیر افتاده است. فرجام چنین است که این عشق غیر معمول به مرحلهی خطرناکی میرسد و دو جانب قضیه را تا گذر از منگنهی همبستر شدن دنبال میکند و از درون این اتفاق، اولادان نامشروع دیگری بیرون میزنند. بعد، بلال بهخاطر فرار از عذاب وجدان و چشمبهچشم شدن با پدرش و رابعهیی که در واقع زن پدرش است، افغانستان را ترک میکند و به امریکا میرود.