رسیدن:  15.08.2011 ؛ نشر : 18.08.2011

هارون یوسفی
 

امید

لرزشی در شاخه ها افتاده است
برگ ها آهنگ نو سر داده اند
خانه عطر زنده گانی می دهد
خار و خس در روی سبزه مرده اند
................
در چمن حال و هوای دیگریست
بیشه ها در انتظار بارش اند
ابر ها در کوچه های آسمان
سرورانِ پاکی و آرامش اند
................
خواب می بینم و در بیداری ام
رهروی رنگی به جانم می زند
روی جاده پیرمرد خسته یی
گوشه تابوت من را می برد
...........
می دوم از رنگها دوری کنم
کوچه ها تنگ اند اما استوار
پیرمرد از غصه ما مرده است
باغ ما، در انتظار یک بهار

هالند
29جولای 2011-08-