رسیدن به آسمایی: 28.02.2011 ؛ نشر در آسمایی: 25.03.2011
رفعت حسینی
مردی
شنیده بود
) یک (
بر رهگدار خون صدایش
بنگر
نعش چکاوکان جوان را .
) دو (
بنگر
چی گونه خاک
رنگ پریده ست
و هیچ چیز
سبز نیست
و نبض ها
همه
فرتوت گشته اند .
) سه (
از آخرین حکایت شب دیدار
مردی شنیده بود
کز روشنای پهنۀ پرواز
آیینه ها
همه گی
کوچ می کنند .
برلین ، تحریر دوم
2009 مسیحی