رسیدن: 31.03.2011 ؛ نشر : 31.03.2011
گلنور بهمن
در سوگ سینا
به پرتو نادری
علی سینا پسر سرایشگر آزادی و آزاده گی پرتو نادری از این دنیای خالی از درد و عاطفه به سمت بهشت پرکشید و پرتو را در تاریکنایی به فراخدامنی ابدیت تنها رها کرد.
من از روزی که با این شاعر بلندآوازه و دریادل آشنایی دارم، هرگز گردن شرف و شهامت او را فرو افتاده نه دیده ام. اما شهادت علی این موسیچۀ آزرمخوی و دوست داشتنی، سرِ پردرد و آزاده و گردن بلند پرتو را در گریبان اندوه جانفرسایی فروبرده است که تلخی و سوزنده گی اش را تنها قلب در خون تپیدۀ پرتو احساس و تحمل میکند.
من نیز بهرۀ کمی از این ماتم نه برده ام؛ دلتنگی و خونینجگری چنان دمار از روزگارم درآورده است که من می دانم و این دل پدرسوختۀ بهانهگیرم. آری، بسیار گریستهام و هنوز میگریم و از خداوند میپرسم که در این دنیای پُر از لاشخواران بیدرد و انسانیتستیز، لانۀ دیگری غیر از لانۀ شاعری که نام دیگرش شاهباز است، پیدا نه کردی تا به آتش بکشی؟
این چهارپاره را چهارده سال پیش سروده بودم. امروز که خواستم در اندوه استاد پرتو نادری عزیز جان و دل آسیمهام را شریک سازم، جانمویهیی غیر از این برای تقدیم کردن به محضر مبارکش نه یافتم.
آفتابی در حریر شفق
باز آتش گام در گام تبر
راه بر خرگاهِ کاجی میزند
باز دستی زاستین سرخِ مرگ
از سرِ یک مرد تاجی میزند
باز عفریت سیاهِ شامگاه
میغریود بر سپیدِ کوچهها
میکند پامال کشتِ صبحدم
میفشاند تخم شب از نقشِِ پا
از نیام آستینی، خنجری
با هجوم مرگ بیرون می شود
سینه یی لبریز میگردد ز گل
شاهبازی غرقۀ خون میشود
قلب پاکی مینشیند از تپش
لانهیی در کام آتش میرود
کودکی با کهکشان اشکها
از پی تابود سرخی میدود
میکَند با دست یک روز سیاه
مادری موی سپید خویش را
بیوهیی در سوگ شاهینی شهید
میزند در سیل ماتم دست و پا
سالها شد زاسمان خانهیی
آفتابی رفته سوی باختر
چاوشی در بر حریری از شفق
رفته تا آنسوی آبی در سفر
کودک چشم انتظارِ خستهیی
بلبل خونین پَرِ خونین جگر
لیک میپرسد ز مادر تا هنوز
پس چه روزی باز میگردد پدر
شاعری از خود تهی لبریزِ درد
خون ز چشم خامه جاری میکند
سالها شد با صدای گریهیی
همنوایی، سو گواری میکند