رسیدن به آسمایی: 01.10.2009 ؛ نشر در آسمایی: 02.10.2009

نورالله وثوق


 

خُمِّ نیرنگ




جرأتِ آخ


تقلب ره سپرده تا دلِ کاخ
گرفته از جماعت جرأتِ آخ
ز دستِ این همه سردرگمیها
بر آورده سرِ فریادِ من شاخ
***

 

روزی نامه ها


بُریدی سر، سراسر خامه ها را
کشیدی بر ، سرِ خودکامه ها را
تملُّق را چنان افسانه گرم است
که رونق داده روزی نامه ها را

***


خیر


به این صحنه چسانت صبرِ سَیر است
که ناموس وطن در چنگ غیر است
سراپا شهر ما را شَر گرفته
تماشا میکنی یعنی که خیر است



***

 

؟؟!!


گرفتی گردنِ کوه و کمر را
زدی آتش روانِ دشت و در را
نپرسیدی که بن لادن کجا شد؟
ندیدی از چه رو ملا عمر را؟
***

سودِ محسُود 


در آنجا یی که دیدی سودِ خود را
به آنی کُشته یی -محسُودِ- خود را
ولی اینجا به دستِ دُشمنِ عشق
تنیدی تارتارِ پودِ خود را
***

 

دستِ سنگ ها


روانِ ملتی را خسته کردند
وطن را دسته دسته دسته کردند
دهانِ یاوه گویان بازِ باز است
که دستِ سنگ ها را بسته کردند
***

 

نازِ عُقده ها


منُ و افشای بوی رازازنو
چه گندی گشته بالا باز ازنو
تقلب آنچنان سامان گرفته
که داده عقده هارانازازنو
***

مشکوک


مگرگشتی ز جایی کوک جانا
که انسان میزنی مشکوک جانا
چه پوکی ها شده جاری درین شهر
چرا بر فرقِ دلها پوک جانا
***


خُمِّ نیرنگ


جمودوجهلُ و جوراینجا امیرند
جنایت پیشگان ازیک خمیرند
شغالان غوطه ور درخَّمِ نیرنگ
ولی شیران میدان سر به زیرند
***

 

تختِ جفا


زخامی خویشتن را پخته گُم کرد
اسیرِ زرق و برقِ رنگِ خُم کرد
چو لختی تکیه بر تختِ جفا داد
درِ شادیِ شهری را پُلُم کرد
***

 

عینِ ماش


به هر رنگُ و به هر شکلی که باشند
جنایت پیشه گان از یک قماشند
گهی غلتان به این سو گه به آنسو
سخن کوته که اینان عینِ ماشند
...........................

۱۳۸۸/۷/۹