رسیدن به آسمایی:28.06.2009 ؛ نشر در آسمایی: 29.06.2009

بابک صحرانورد

آنتون چخوف؛ استاد داستان کوتاه

 

آنتون چخوف یکی از چهار استاد داستان كوتاه در دنیاست که به دلیل آفرینش های منحصر به فرد و ابداع فرم های بکر در داستان هایی که تا به امروز بر تارک ادبیات جهان می درخشند، به این لقب شریف نایل آمده است.
چخوف متولد1860 در شهر كوچك تاگانروگ در خانواده یی پر جمعيت، از پدري بشدت متعصب، لجوج و مذهبي و مادري خيال پرداز و سنتي به دنيا آمد. از همان اوان كودكي پدر آموزش هاي سخت و خشني را براي فرزندانش در نظر گرفته بود. فرزندان ترسيده و رنجور پس از آن كه كتك خوردنشان به پايان مي رسيد، وادارشان مي كرد تا به نشانه سپاسگزاري دست هاي پدر را ببوسند.
چخوف كودكي و نوجواني سختي را سركرد. پس از آن كه پدرش ورشكست شد، به مسكو مهاجرت كردند و چخوف جداي از اين كه با تلاش هميشه گی اش درس پزشكي را ادامه مي داد، اغلب اوقات را درخيابان ها و كوچه هاي مسكو به گشت و گذار مي پرداخت و همه چيز را در ذهنش فوراً ظبط مي كرد. ماجراها و اتفاقات ساده ي اطرافش بعدها دستمايه داستان هاي كوتاه او شدند.
زنده گی حرفه یی چخوف را در یک جمع بندی کلی می توان به سه دوره تقسیم کرد:
- دوره اول که از سال 1880 تا 1887 است. در این دوره چخوف عمدتاً با مجلات ارتباط داشته و قطعات ادبی را با شتاب زیاد می نوشت. از سال 1880 تا 1883 چخوف با نشريه یی به نام سنجاقك مشغول به كار شد و توانست نزديك به صد و سي داستان بنويسد، اگرچه در ازاي نوشتن داستان ها بهاي كمي دريافت مي كرد. آنتون در اين دوره اهل بلند پروازي نبود. جداي از اين كه دوست داشت داستان هاي خنده دار از زنده گی معمولي آدمها بسازد، تنها چيزي كه برايش اهميت داشت، بدست آوردن مقداري پول از راه نوشتن بود تا بتواند به خانواده در پرداخت بدهي ها ياري رساند. در اين دوره شتاب زده او با نام هاي مستعار عجيبي داستان هايش را امضاء مي كرد: مرد بي غم، برادر برادرم، اوليس، آنتوشا و اكثر اوقات نامي را كه پدر پاكروفسكي در كودكي با آن او را صدا مي كرد: آنتوشا چخونته.
- دوره دوم که از سال 1888 تا 1893 است. در این دوره چخوف كمتر از پيش با مجلات در ارتباط بود و البته با تعمق و درنگ بيشتري داستانهايش را مي نوشت. در سال 1888 داستان " استپ " را نوشت که نشان می داد روی به ذوق آزمایی در سبک نثر تغزلی آورده است. در اين داستان به اين نياز داشت كه توصيف از مردم و مكان ها را جانشين چرخش هاي نمايشي رويدادها كند تا هم از نظر عاطفي رضايت بخش باشند و هم از ديدگاه روانشناختي قابل قبول .
در نامه یی به دوستي مي نويسد: " براي استپ خود شيره ي جان، نيرو و فسفر بسيار مصرف كردم؛ با دلشوره و زير فشار نوشتم؛ سخت از خويش زه كشيدم، اين كه موفق است يا نه، نمي دانم؛ در هر صورت، شاهكار من است. بهتر از اين نمي توانم بنويسم."
پس از انتشار اين اثر اصيل منتقدان او را با گوگول و تالستوي قياس كردند. با اين داستان چخوف وارد دوره حرفه اي داستان نويسي خود شد. از این دوره به بعد درونمایه مسلط بر اکثر آثار او تضاد میان زیبایی و زنده گی از یک طرف و زشتی و مرگ از سوي دیگر بود. انزوا و تنهایی که بر این نوشته ها حاکم است از درونمایه های اصلی آثار او هستند. مشخصه ی اصلی این دوره پرداختن به مسایل اجتماعی و روان شناسی است .
- دوره سوم که از سال 1894شروع شده و تا سال 1904 که با مرگ چخوف به پایان می رسد. در این دوره او پیچیده ترین داستان های خود را خلق کرد. در این داستان ها عملاً ماجرایی بیرونی رخ نمی دهد و عناصر تغزلی به شدت غلبه دارند. چخوف در این دوره از کارش، چهار نمایشنامه بزرگ خود را با نام های مرغ دریایی، دایی وانیا، سه خواهر و باغ آلبالو نوشت. در داستان هاي اين دوره، او به مشکلات انسان ها، فاجعه های تلخ و در عین حال مسخره یی که در زنده گی ست، توجه می کند. در قسمت عمده ی این آثار زنده گی و جنبش زیادی به چشم نمی خورد و اشخاص واقعه غالباً ساکت و تودار هستند. او هم از نظر فرم و هم از نظر درونمایه بر پدیداری رمان نو بر نویسنده گان فرانسه تأثیر گذاشت. درونمایه هایی که نویسنده گان بعد از او موضوع کار خود قرار دادند: سرنوشت انسان حقیر امروز، پدیده ی زنده گی های بیهوده و به هدر رفته و انزوای اجتماعی و ناکامی . مشخصه اصلي اين دوره كارچخوف اين بود كه توانست فضایی خلق کند بسیار شاعرانه و در عین حال واقعیت گرایانه .
در سال 1900 سبک نوشتاری چخوف تغییر پیدا کرد. در برخی آثار او علاقه به سبک امپرسیونیسم و تبعیت از اصول و قواعد این سبک هنری به وضوح به چشم می خورد. می توان چخوف را نماینده ی اصلی این سبک در روسیه دانست. او در داستان هاي كوتاه خود پيرنگ باز را به جاي پيرنگ بسته بكار گرفت و در تلاش بود كه داستان هايش را با بي شكلي زنده گی واقعي تطبيق دهد حتي اگربه بهاي مخدوش كردن حادثه بيانجامد. چرا كه معتقد بود كه الگو ها و شكل هاي ماهرانه و پيچيده اي كه معمولاً توجه نويسنده گان را به خود جلب كرده بود، به ندرت مي تواند حوادث و وضعيت و موقعيت هاي طبيعي و واقعي زنده گی را در خود جاي دهد. از اين نظر با كاهش عمل بيروني و با ايجاد فضا و رنگ مبتكرانه و امپرسيونيستي مخصوص به خودش، داستان هايش را تا حد امكان به واقعيت هاي زنده گی نزديك كرد .
اصول نویسنده گی چخوف در داستان های اين دوره ی به قرار زیر است: ساده گی و صمیمی بودن، وصف های دقیق، دخالت نکردن نویسنده در متن؛ زیرا نویسنده با طرح علت یا ارایه ی راه حل برای مسایل شخصیت ها، از خواننده ی خود سوء استفاده می کند. خواننده باید خود نتایج خویش را اخذ کند – بر شالوده ی آنچه شاهد بوده است، و با آزادی کامل .
چخوف نخستین کسی است که نرم سخن می گوید و از سر اعتماد. بر خلاف تورگینف، که روایتش آرام و هماهنگ و"هنری" است، او از سبک امساک می جوید، سبکی که در آن هر لفظ معنایی پنهان دارد. و بر خلاف دیگران، که عاطفه ی خواننده را بر می انگیزند، با او می خندند و می گریند، چخوف مخاطب را چهره در چهره ی رویداد ها و مردم می گذارد و آنگاه او را با تمهیدهای خویش وا می نهد و اعصاب وی را اغلب از تلنگری به جا و مغتنم از شرح و تفصیل بی تاب می کند. و به این ترتیب، بی کلمه یی توضیح، خواننده را به درون درک عمیق شخصیت هاش می کشاند. آدمی داستان چخوف را در حالتی از خلسه ی بی کنش نمی خواند؛ همیشه در فراگرد ها همکاری دارد . هیچ موضوع روشنفکرانه یی به خواننده تحمیل نمی شود؛ اما پیچیده گی، هست.
تولستوی در مورد چخوف گفته بود که در چخوف همه چیز، تا آستان پندار، واقعی ست. داستان هایش برداشت دوربین برجسته نما را به خواننده می دهد. کلمات را با بی نظمی آشکاری به پیرامون می پراکند و مانند نقاشی امپرسیونیست، نتایجی شگفت از اثر – پنجه ی خود به دست می آورد. او همتراز با گی دو موپاسان استاد داستان نویس فرانسوی ست.
چخوف كه در دوره سوم كاري اش با ماكسيم گوركي نويسنده ماركسسيت آشنا شده بود، گاهي بر سر نوشته هاي گوركي مطالبي را به او يادآوري مي كرد. هرچند گوركي به نصایح استاد و دوستش زیاده هم وفادار نماند. چخوف چند سال قبل از مرگش به او گفته بود: " وقتی وصف چیزی می دهی، آن را می بینی و با دست هایت لمسش می کنی. این هنر راستین است. او به گورکی هشدار داد که تسلیم گرایش های آسان گیرانه یی که در او یافته بود نشود، گرایش به دراز نویسی."
چند ماه بعد به گورکی اندرزی درباره ی سبک داد حتی آشکارتر از پیش: " تو کلمات وصفی بسیار فراوانی داری که خواننده را در تشخیص آنچه درخور توجه اوست با دشواری روبه رو می کند، و این می فرسایدش. هنر داستانی باید بی درنگ و در دم گرفتنی باشد."
چخوف در نامه یی به یکی از دوستانش نوشت :" مردمی که از ایشان می هراسم آنانی هستند که میان سطرها جهتی خاص می جویند و مصمم اند تا مرا به چشم آزادیخواه یا محافظه کار ببینند، نه پیرو پیشرفت گام به گامم- نه راهب و نه لاقید. دوست می دارم هنرمندی باشم آزاد و دیگر هیچ. افسوس می خورم که خداوند به من این توانایی را نبخشیده است تا همان باشم که می خواهم. از دروغ بیزارم و از خشونت در همه ی جلوه هایش."
او در مورد نویسنده عقایدی روشن و خاص دارد: " به عقیده من، کار نویسنده حل مسایلی چون خدا، بدبینی و چیزهایی از این دست نیست؛ کار او صرفاً این است که ثبت کند چه کسی، در چه احوالی، درباره ی خدا یا بدبینی چه گفته یا اندیشیده است. هنرمند قرار نیست داور شخصیت های خود و گفته هاشان باشد؛ تنها کار وی آن است که شاهدی بی طرف باشد. نتیجه گیری به عهده ی خواننده گان است."
اهمیت چخوف در داستان کوتاه در این است که او فرم های ادبی تازه یی به وجود آورد که ازجهاتی پیش آگهی داستان کوتاه امروز به حساب می آید و بر بسیاری از نویسنده گان قرن بیستم تاثیر خود را گذاشت. داستان کوتاه خوب از نظر چخوف داستانی است که خواننده را دچار بغض کند. حال چه این بغض ناشی از غم باشد و چه تظاهری از شادی.
در اواخر زنده گی اش درنامه یی كه به يكي از دوستان نزديكش نوشته بود، مي گويد: "همه ي آنچه مي خواستم آن بود كه صادقانه به مردم بگويم نگاه كنيد به خودتان. نگاه كنيد چه زنده گی نابه سامان و ملال انگيزي را مي گذرانيد. اين مهم ترين چيزي ست كه مردم بايد دريابند. وقتي آن را به راستي دريافتند، بي گمان زنده گی تازه و بهتري را خواهند آفريد. من آن را نخواهم ديد، اما مي دانم كه همه چيز متفاوت خواهد شد."
چخوف سال 1904در سفري به آلمان كه همسرش هم به همراه او بود، به علت شدت خون سرفه هايش درگذشت و پيكرش را به روسيه باز گرداندند . روز بعد با تشريفا ت ساده یی به خاك سپرده شد. گويي اصلاً نيامده بود تا برود.
اما درختي كه او آن را پرورد اكنون پس از سال ها كه از مرگش مي گذرد، آنقدر محكم و استوار در قلب زمين جا خوش كرده، سايه انداخته و برگهاي زيبا و جوانش كه هركدام چون داستان هاي شورانگيز اويند، آنچنان طراوتي به فضا بخشيده اند، كه دل تمام ستايش گران زيبايي را لرزانده است. انگارهيچ زمستان و سرمايي بر اين برگ ها مستولي نيست...
برگ ها چه منظره باشكوهي دارند.