نشر در آسمایی: 10.10.2009

 

تازه ترين سروده  ی

سيمين بهبهانی


چه وجود بُلعجبی هستم

به کلام فتح نيازم کو؟
که لب از مکالمه بر بستم:
چو نهيبِ فاجعه بشنفتم،
به گروهِ فاتحه پيوستم.

دلِ تخته پاره ندادندم
که چو بشکنَد، به فغان آيد _
چه وجودِ بلعجبی هستم
که ,تَرَق, نکَردم و بشکستم!

به جگر فشردنِ دندانم
به صلاح بود و چنين کردم
چه کنم؟ هلاکِ جگر بندان
به دهان گُرگ نيارستم.

به زبانِ بسته حکايت را
به قلم سپردم و خون خوردم
ز نفوس روی نهان کردم
به سرا نشستم و در بستم.

شب و بيمِ موج و تبي، تابی
دَوَران هايلِ گردابی
همه خوانده بودم و ماندن را
همه آزمودم و دانستم.

به سرا نشستم و در بستم
دِل من ز سينه چو گنجشکی
به شتاب و شِکوه برون آمد
بِنِشست غم زده بر دستم
که ,درين خموشی ی مرگ آيين
ز کلام فتح نشانت کو؟
چو ز هست و نيست بپُرسندت،
نفسی بکش که بلي، هستم!,

دل من! مباش چنين غمگين
که به هست و نيست نيانديشم:
همه آنچه خواستم از يزدان
به ثبات و صبر توانستم.

دلَکَم! مکوش به آزارم
که نه ناتوان و نه نوميدم
به ادای حق چو گشودم لب،
به فنای ظلم کمر بستم...

سيمين بهبهانی