رسیدن به آسمایی: 10.02.2009 ؛ نشر در آسمایی: 10.02.2009
پرتونادری
پیلان سپید سلطانی
گویند روزی و روزگاری سرزمینی بود آبادان و آن سرزمین را سلطانی بود با عدالتی شگرف و شهره در جهان .
سلطان تنها خود بود که در میان گنهکاران و بی گناهان خط می کشید. او خود گنهکاران را سزا می داد، در میانه نه قاضیی بود و نه قاضی خانه یی. گنهکاران را به شلاق نمی بست ؛ نفرین نمی کرد و به زندان نمی افگند ؛بل هر گاه که بر مسند داد می نشست، همه گان را به یک شیوه سزا می داد. اجرای عدلت او مدت زمان درازی را در بر نمی گرفت .
چنین بود که هرگنهکاری پیش از آن که او راجهت عقوبت به پیشگاه سلطان خوانند ، خودمی دانست که سلطان چی سر نوشتی برای او رقم زده است .
در شهر گناهان رنگ رنگی صورت می گرفت. دزدی از دیوار خانه یی بالا می رفت و نامردی از پشت رهگذری را به جنجر می زد و از پای در می انداخت ؛ اما عدالت سلطان در همه احوال یک رنگ بود.
سلطان پیلان فراوانی داشت ، همگان سپید، چنان کوهی از برف؛اما سلطان هیچگاهی گنهکاری را در زیرپای پیلی نمی افگند؛ بلکه برای هرگنهکار پیلی می بخشید ستبر اندام و سپید .
چون گنهکار را به جایگاه می آوردند ،سلطان بنشسته بر اورنگ صدا می زد :
ای گنهکار قانون نا شناس ! ترا در سر چه هوایی خانه کرده است که قانون شهرما شکستی و ریسمان خیمه ء آرامش سرزمین ما را ببریدی و کوچه ها را پر از هیا هوی کردی و بر عدالت ما خندیدی؟
ما عدالت نه ازبهر خود که از بهر مردمان خود استوار می داریم. چون می دانیم که اگر عدالت از روی زمین بر خیزد ، آنگاه کلاه شاهان به هوا خواهد شد و مردمان چنان رمه گان بی شبان در چنگال گرگان بیابانی خواهند افتاد!
بدان که ترا در برابراین گناه، از پیلخانه ء سلطانی پیلی دادیم ستبر اندام و سپید، درست مانند ابر های سپد آسمان .
این پیل ترا ارزانی باد! برای آن که تو سزاوار آنی ؛ اما این را بدان که پیلان سپید سلطانی را در هر خانه یی آسایش نباشد و تو باید خانه یی بر پای داری درخورد پیلی که سلطان ترا داده است .
این پیل را به تو دادیم و به فرزندان تو ، امانت سلطان را چنان مردمک چشمهای خویش آسوده نگهدار و آسایش خود و فرزندان بر آسایش آن کن!
زنهار که بر آن سوار نشوی و بر آن باری به جایی نفرستی که تو سزاوار آن نیستی که بر پیل سلطانی چنین کنی . به یاد داشته باش که اختیار فروش آن را از تو گرفته ایم .
مامهار پیل به تو داده ایم نه مهار فروش آن . این پیل نشانه ء عدالت ماست زنهار که نشانه ء عدالت ما را از میان نبری که آن گاه عقوبت سختتری در میان خواهد بود.
چون پیل بیمار شد به تیمار داری اش بپرداز. تیمار داران بیاور و آسایش آن را به او بازگردان .
اندامش را فربه و پاکیزه نگهدار. از شفافترین چشمه ء کوهستان آبش ده .روزی چندین بار شست و شویش ده تا چنان نگنینی در زیر نورخورشید بدرخشد. فرزندان در خدمت او بگمار و جایگاهش پاک نگهدار!
اورا غذایی ده فراوان و تازه و آورده از کوهستانهای بلند و خوش آب و هوا ، برای آن که پیلان سلطانی را جز خوردن و خوابیدن کاری نباشد و بدان که آنها هرگز خرطوم بر گیاها ن پژمرده فرود نه آرند .
باغها و کشتزارهایت را پرعلوه نگهدار تا امانت سلطان را دغدغه یی در میان نباشد .هشدارکه ازکم خوراکی لاغر و نا توان نشود که پیلبانان ما این همه را زیر نظر دارند.
چون گنهکارآن پیل به خانه بردی بازاریان دانستندی که سلطان بنیاد او را بر کنده است. برای آن که چنین پیلان خانه بر انداز، در مدت زمان کوتاهی همه ء هستی آن خانواده را فرو بردی و آهی در بساط نگذاشتی . چون زمانی چند بدینگونه می گذشت گنهکار در می یافت که دیگر ریشه یی در آب بر جای نمانده و بساط زنده گی او خالی شده ، کندو و انبار خانه ها همه ته کشیده است . کودکانش کرسنه مانده اند و در مقابل تنها پیل سپید است که بیخیال از هر خطر و غوغایی می خورد ، می خوابد و فربه می شود.
بدینگونه پیل سپید تمام هستی خانواده را می خورد و گنهکار به خاک سیه می نشست. اگر او می مرد آن گاه فزندان بودند که همچنان شکم بزرگ پیل را پرورش دادند تا خود به خاکدان خاک می نشستند!
از آن زمان تا به امروز ، روزگار درازی گذشته است ، سلطان دیگر بر اورنگ نیست و سالهاست که در دل خاک خوابیده ا ست ، عدالت او را نشانه یی بر جای نمانده است و کسی با پیل سپیدی از بازار نمی گذرد تا بازاریان بدانند که او از شمار گنهکاران است و سلطان او ریشهء اوبرکنده است ؛ اما از همان روزگار تا به امروز در آن سرزمین ،انسان های را که تنها می خورند ، می خوابند ، سود و ثمری ندارند و کاری انجام نمی دهند، پیل سپید سلطانی می گویند!
سلطان مرده و عدلت او نابود شده است ؛اما پیلان سپید سلطانی هنوز زنده اند وحتی تا سرزمین ما نیز رسیده اند؛ اما پیلان سپید سلطانی سرزمین ما نه بنیاد خانواده ؛ بل بنیاد همهء شهر و سرزمین را از بیخ بر می کنند. شاید نظام عدالت سلطان ما چنین می خواهد !
ای سلطان جوانبخت ! آن کی دیروز گنهکاری را پیل سپیدی می داد و بدینگونه بنیادش را بر می کند و بامداد زنده گی اش را به شام تیره بدل می کرد ؛ امروز با عدالت خویش در دل خاک پوسیده است .
توبر جایگاهی و عدالت تو جایگاه عدالت او را گرفته است . دیروز اگر عدالت او در سیمای پیلی به خانهء گنهکاری فرستاده می شد ، امروز انبوه پیلان بد مست تو تمام هستی شهر و سر زمین را غارت می کند. سالهاست که تو با پیلان بد مست خویش یک شهر و سرزمین را به خاکدان خاک نشانده ای!
مگر ما از جماعت گنهکارانیم که این سان پیلان بد مست خویش را زنجیر از پای بر گرفته ای و در شهر رها کرده ای و قلمرو خورشید را به پیلخانه ء پیلان بد مست بدل کرده ای!
عمرت دراز باد! هرچند استخوانهایت دیریست که پوسیده اند !!!
جوزا 1387
شهرکابل