رسیدن به آسمایی:  01.04.2009 ؛ نشر در آسمایی:   01.04.2009

آصف بره کی

دست بیکار بشکنه

چند روزپیش به دوستم ناظرخان زنگ زدم و ضمن عرض مبارکی نوروز، پرسیدم در این روزها که "سر و درک" اش معلوم نبود، پس مصروف چه کاروباری بود؟ ناظرخان طبق عادت همیشه گی ازمصروفیت های چند روزپیش ضمن گپهای دیگر از این سرگذشت محفل نوروزی خود هم گزارش داد.

برادر گل برنامه ی خاص نوروزی داشتیم و محفل در سالن قشنگی که به رنگ نوروزی زینت شده بود، برگزار گردید. کمره های تلویزیونهای محلی هم که این روزها شکر زیاد اند، در حال ثبت جریان محفل بودند تا جریان را به زودی از طریق شبکه های "سوته لیس" امریکا به سراسرجهان پخش کنند؛ مگر محفل ما "بی نقل میدان" یعنی انانسر هم نبود، یک انانسرک خوب گوشتی و فیشنی هم داشتیم.

در آغاز چهره های اشتراک کننده ها کمی جدی و گرفته ولی چهره آنانی که در صدر مجلس برابر میز هیات رییسه نشسته بودند، خیلی شاد و بشاش به نظرمی رسید. برخی ها مثل من که برای نخستین بار برای نشستن به صدر مجلس و میان برگزیده گان هیات رییسه دعوت شده بودم، درحالی که در دل خود خیلی خورسند بودم ولی ظاهرا زیرتاثیر این احساس وجودم داغ و سر و تنم پر از آب و عرق شده بود.

طبعا که ما اعضای هیات رییسه طبق معمول روبه روی حاضران محفل نشسته بودیم، و از همان شروع محفل زمانی که با آشنایان چشم در چشم شده بودم، به رسم ادای احترام و نشاندادن صمیمیت نیم خیزشده، دست به سینه برده ادای احترام می کردم. به زبان خاموش، لبان محرک و با حرکات چشم و ابرو با ایشان پرسانی می کردم. محفل با گرمی و در اوج احساسات سخنرانان یکی پس دگری جریان داشت که ضمن آن از دو سوی خود چیزهایی می شنیدم، مثل:

"... نوروزباستانی، سال نو خورشیدی، آریانای کبیر، خراسان باستان، افغانستان صغیر، نوروز باستانی از ماست، وطن اصلی ما آریانای کبیر، هفت سین، هفت شین، هفت نون، هفت خون همه از ما و به ما تعلق دارند، سمنک، هفت میوه، مزارشریف و ژنده ی سخی، زردهشت، پیشدادیان بلخ، ساسانیان، سامانیان، حلوا، ماهی، جلبی، شور نخود، کچری قروت، لاندی پلو، حلوای سرسوته ، کنجد پلو، حلوای کنجد...".

در لحظه ی دیگر که تازه در ردیف های  آخر سالن آشنای را که سالها با هم ندیده بودیم، یافته بودم، با اشاره ی چشم، ابرو و حرکت لبان گرم پرسانی بودیم که صدای سلفون بلند شد: دوستم شاه قل بود که صدای بلند زن و فرزندان نیز در اطرافش شنیده میشد و از من پرسید:

- کجاستی، کجاستی...؟

گفتم: "... ده محفل نوروزی، باور کو بین هیات رییسه شیشتیم، تلویزونام ثبت میکنه، یادت نره که مره از طریق تلویزونای (سوته لیس) امریکا ببینی".

ولی شاه قل مثل این که تنها گپهای خود را می شنید و نه گپهای مرا، پیهم می پرسید که راستی محفل نوروزی برپا شده یا نشده... ساز"ش" کیس؟

گفتم، چرا ایقدر بی باورهستی، بیا و ببین، گوشی سلفون را کمی از گوش خود دور کرده، آن را به سوی میز خطابه دور دادم، خدا گردنم را نبندد سخنران نهم یا چندم بود که پس از دونیم ساعت شروع محفل نوروزی با احساسات و صدای خیلی بلند و نطاقانه در مورد سیاستهای قبیله سالار دولت، سیاست تبعیضی زبان، در مورد تجاوزات خارجی و جنسی، تشنه گی و گرسنه گی، کشتار مردم بیگناه، امر امروز و فردای جهاد بر ضد کفار و وطنفروشان، حق ملیت ها، تبعیض بر ضد زنان و اقلیتها، چمن حضوری، میله ی گلسرخ مزار، شورنخود، پکوره، تره ی نلغه و تخمی، میله ی تپه ی سلام، سگ جنگی میدان کمپنی، گدی پرانبازی تپه ی خیرخانه و... سخنرانی میکرد.

گوشی را دوباره به گوش خود نزدیک بردم و از آن سوی خط سلفون صدای خشم و اعتراض شاه قل و اینبار صدای ماه گل خانم شاه قل را می شنیدم که در حال دو و دشنام به من و سخنران پیهم می پرسیدند: ...هنوز که بیانا "بیانیه ها" خلاص نشده، ساز چه وخت شروع میشه، آیا محفل نان داره یا نداره؟

به اطراف خود نگاه کردم، به سوی چپ هیات رییسه جایی برای دسته ی ساز که آلات شان با سوند سیستم قبلا عیار و آماده شده بود، به چشم می خورد، اینبار با اطمینان و باور گفتم:

"... ساز ان شا الله هر لحظه میتانه شروع شوه، بوی قورمه هم به وضاحت به مشام میرسه، هر چه زودترخوده برسانین، هم گپ، هم نان وهم ساز تیارس، پس عجله کنین تا دیر نشده".

سخنرانی ها، شعرخوانی ها و"حدیث نفس" گفتن ها از هر چیز و از هر کجا ادامه داشت تا این که بعد یکی دو ساعت دیگر سرانجام  انانسر ما با صدای خیلی بلند و بی "سر"اش یا شاید این که "کری" داشت و صدای خود را هم نمی شنید، اولین آواز خوان محفل نوروزی را برای اجرای نمایش (آوازخوانی) دعوت کرد و همین که نوازنده گان داشتند تازه سازهای شان را سر می کردند، انانسر ما دستانش را به هوا بلند کرده، صدا زد:

- به افتخار...فلانی جان یک کف جانانه بزنین، همه بیدار شده به کف زدن آغاز کردیم ولی نه آنچنان که یخ دل انانسر را کشیده باشد، این بار بلندتر از بار دگر صدا زد:... شنیده نشد، یک کف جانانه از زیر دل ..."

ساز شروع شد. چاشنی اول محفل نوروزی آهنگی بود با مطلع "کابل جان در گرفت دودش برآمد...."، همه بلند کف زدیم و انانسر بود که از خود بیخود پیهم صدا میزد: دست بیکار بشکنه، دست بیکار بشکنه... .