رسیدن به آسمایی:  25.02.2009 ؛ نشر در آسمایی:  25.02.2009

 

پرتو نادری

 

شاد و آزا د از آنم به جهان

که ز دستم گل عرفان بدمید

ناصیر نصیب

 

 

 

ناصر نصیب یک مدرسه اندرز

 

محمد ناصر نصیب را از همان دوران جوانی می شناسم. درست ازهمان روزی که منتخب اشعار او را از بساط یکی از کتاب فروشان دوره گرد در شهر کابل خریدم.

آن روز ها به دنبال شعر سرگردان بودم. چه در برگهای میانی مجله ها وچه دربساط کتاب فروشان دوره گرد و یاهم در غرفهء فروش مجلات و روزنامه ها.

در آن روزگار هنوز گزینه های شعری زیادی در افغانستان به نشر نرسیده بودند. شاید تا سال 1345 خورشیدی سال نشر منتخب اشعار شادروان محمدناصر نصیب ،انگشت شمار گزینه های شعری در کشور اقبال چاپ یافته بودند.

به سال 1344 خورشیدی گزینه یی از شعر های چاپ ناشدهء محمد ناصر نصیب به مناسب روز استرداد استقلال کشور موفق به دریافت جایزهء ادبی وزارت اطلاعات و فرهنگ گردید.

درآن هنگام شاعر و پژوهشگر کشورمحمد عثمان صدقی وزیر اطلاعات و فرهنگ بود و به هدایت اوبخشی ازآن گزینه ء شعری را مدیریت کتب و جوایزاوزارت طلاعات وفرهنگ زیر نام« منتخب اشعار نصیب » به چاپ رساند.

با شعر های آمده در این منتخب اشعار و گزینهء شعری «گلهای کهسار» که به سال 1365 خورشیدی به وسیلهء وزارت امور اقوام وقبایل به نشر رسیده است، می توان گفت که ناصر نصیب عمدتاً شاعریست غزلسرا. بخش بیشتر آفرینش های شعری او در قالب غزل سروده شده اند. با این حال او در انواع شعری دیگر چون مثنوی، قصیده، قطعه و دوبیتی نیز شعر سروده و غزلهای شماری از شاعران را تخمیس کرده است. ظاهراً از نظر ارائه های ادبی ، زبان و نگرش شاعرانه شعر های او در تمامی انواع ، همسنگ یک دیگراند.

در ولسوالی بهسود ولایت میدان وردک دهکدهء قشنگی وجود دارد به نام« کلان دیار راقول».ناصر نصیب به سال1307 خورشیدی در همان دهکده چشم به جهان گشود.پدرش محمد حسین طیب زاده مرد آگاه و با نفوذی بود. فرزندان را به فرا گیری دانش فرا می خواند.پدر نصیب را به مکتب فرستاد و او آموزش های ابتدایی را درهمانجا در زادگاهش به پایان آورد. بعداً درمدارس سنتی به آموزش علوم ادبی پرداخت. صرف، نحو، بدیع،بیان، عروض و به همینگونه منطق و علم فقه را نزد آموزگاران محلی فرا گرفت.

این که چرا و چگونه کسی به هنر شاعری راه می یابد و به تعبیری چگونه می شود که اورا با الههء شعر پیوند و دیداری پدید می آید، سخنانی فراوانی وجود دارد.

ناصر نصیب از تاثیر گذاری طبیت زیبای زادگاهش بر ملکهء شعری خود سخن می گوید. چنان که اوهوای بهسود را بسیار روح افزا و خیال انگیز بیان کرده است.

او در پیوند به این اثرگذاری درمقدمه یی که برمنتخب اشعارش نوشته است، چنین می گوید: « در روزگار طفلی وقتی که تعلیمات دورهء ابتدایی را تعقیب می کردم برای حفظ و ضبط دروس مکتب از سیر و گردش و مشاهدهء مناظر زیبای طبیعی مستفید می بودم. در نزدیکی قریهء که در آن زیست دارم وادی قشنگی موجود است وآن را به نام " کدیلک" می خوانند. خیلی دوست داشتم ساعت ها را در آن جا سپری کرده در برابر آبشاربایستم و از مناظر مقبول آن محظوظ شوم.

چون محیط سر سبز بهسود کیف آور و نشاط بخش است، انگیزه یی در خود احساس می کردم که مخیله ام را در ادای وصف طبیعت تحریک می نمود، از این رو جملات چندی را با هم تر کیب می کردم. نخست به سرودن اشعار محیطی پرداخته و با زمزمهء آن معشوف می شدم.»

نصیب به سال 1325خورشیدی درمکتب « راقول» شغل معلمی یافت و بیشتر از سه دهه این شغل شریف را ادامه داد.

شاید نصیب نخستین آموزگاری است که با چنین آموزشهایی رسماً در مکتب زرقول به آموزگاری گماشته شد.

به قول خودش:

دانش آموز معارف به نخست

کس چو من نیست درین خطه پدید

چنین است که توصیف میهن، دانش و عرفان و مقام آموزگار در شعر های او جایگاه گسترده یی دارد:

اگر من خوشه چین خرمن دانش نمی بودم

کجا بر می گزیدم پیشهء آموزگاری را

ملت ها پیوسته در تلاش آنند تا قله های بلند وبلند تری دانش و معرفت را تسخیر کنند و زنده گی در رفاه و کامگاری به سر برند. چون جهل تاریکیست و در تاریکی رفاه وسعادتی نمی تواند رنگ گیرد.

دانش میراث جمعی همه انسانهاست واما این آموزگارانند که این دانش را چنان مشعلی از نسلی به نسل دیگری می رسانند . اگر آموزگار نمی بود جهان درتاریکی باقی می ماند. قومی که آموزگار و رهبر ندارد در بیراهه راه می زند و نمی تواند به افتخاری برسد.

نصیب سر بلندی هر قومی را وابسته به آموزگان آن قوم می داند .

اقوام سر بلند زنام معلم است

بالا ترین مقام مقام معلم است

چون ارتقای قوم، ز فضل و هنر بود

شهباز روزگار ، به دام معلم است

چنین است که او مردم و نسل جوان را که آینده از آنهاست و به گفتار آینده خود آنهاست، به سوی معارف فرا می خواند.

بیا بشتاب جانان در معارف

بود نفع فراوان در معارف

اگر آیندهء رخشنده خواهی

نما تشویق طفلان در معارف

وقتی این شعر های نصیب را خواندم ذهنم دوید به آن روز های که در ولسوالی گیزاب ارزگان در یک مکتب دهاتی آموزگاربودم. تاج محمد وردک والی بدخشان در دوران جمهوریت داود، مرا در نخستین سال شغل آموزگاریم، به گونهء جزایی به آن جا تبدیل کرده بود. او مرا ضد جمهوریت داود تشخیص داده بود و باید هم به گوشهء دوری می فرستاد که فرستاد.

شرایط دشواری بود؛ با این حال یکی از شیرین ترین دوره های زنده گی من همان سالی بود که در گیزاب آموزگار بودم. کودکان معصوم، بومی ، ساده که گویی دروغ گفتن را یاد نداشتند. محتاج به آموزش و رهنمایی بودند، چقدر آموزش برای چنین کودکانی لذت بخش است!

می توانم درک کنم که نصیب با چه عشق ، شور و علاقه یی کودکان زادگاهش را آموزش می داده است. از شعر های او می توان دریافت که همه چیزش را بر سر آموزش کودکان کرده بود.

او در شعر هایش از آسایش روانی خود سخن می گوید. بهتر از آسایش روانی دیگر چه چیزی می تواند برای انسانی وجود داشته باشد. چقدر سعادتمند آنهایی که در زنده گی به آسایش روانی دست می یابند. نصیب از شمار چنین نیک بختانی است.

عمری بشد که خدمت میهن نموده ام

یعنی که در محیط به دانش فزوده ام

شادم که وقت من نشده رایگان زدست

در ها به روی طفل معارف گشوده ام

آرمان من همیشه بود ارتقای ملک

خدام را صدق کیش وطن را ستوده ام

همواره بهر رفعت میهن ز اشتیاق

پروانه سان تپیدم وغافل نبوده ام

هستم نصیب شمع رهء اعتلای قوم

گوی قدامت از همه اقران ربوده ام

پاره یی از شعر های ناصر نصیب بیانگر آن است که او در غوغای مدرسه و شور وهلهله ء کودکان مکتبی حتی خودش را نیز فراموش کرده است. نگاری که شاید به او چشمی داشته است و یا او را به آن نگار تعلق خاطری بوده است، روزی در رهگذاری با تعجب ازشاعر می پرسد که چرا این همه برف پیری این همه زود بر بام هستی توباریده است؟ در میانه پاسخ شاعر چیست؟

بعدی ده سال نگاری که مرا

به سر رهگذری عام بدید

به تعجب سخنی گفت، به من

که چرا موی سرت گشته سپید

گفتمش حادثه ها کرد اثر

چه ستم ها زحوادث نکشید

پیش از عمر کهن خواهش سن

برف پیری به سر من بارید

فکر بکر است و مرا سال جوان

روزگارم به عنا داد نوید

عمر من وقف معارف شد و رفت

تا که این تحفه به من باز رسید

شاد و آزاد، از آنم به جهان

که زدستم گل عرفان بدمید

شمع افکار به « بهسود» منم

به در دانش و فرهنگ کلید

محو بستان هنر بود « نصیب»

باد پیرانه سرم تند وزید

محتوای بخش بیشتر غزلهای نصیب همان گونه که از ذات غزل بر می خیزد، بیان عواطف شخصی شاعر است. حدیث نفس است و من خصوصی شاعر. اندوه دوری معشوق است، زیبایی اوست، شب ها هجران است.پروانه است که می سوزد و بلبل است که بی تابی می کند. راز و نیاز با معشوق است.شمع است و اشک . گریبان دریدن است و بی تابی کردن... شاید بتوان گفت که این ها همه شامل حریم خصوصی شاعر اند. تجلیگاه عاطفهء خصوصی شاعر. حالا به کسی چه رابطه یی دارد که اگر شاعری به توصیف قامت کوتاه و یا چهره سوختهءمعشوق خود می پردازد!چیزی را زیبا توصیف می کند که من و تو خوانند نمی توانیم زیبا دریافت کنیم.

چیزی که در محتوای شعر های نصیب بسیار با اهیمت می تواند باشد، نگاه او به هستی است که او در کلیت هستی را زوال یابنده می داند. اما این نگرش او را با ناامیدی و یاس رو به رو نمی سازد ، بلکه او با بیان گذرا بودن هستی مارا به بهتر زیستن ، مفید زیستن و انسانی زیستن فرا می خواند. آموزش دغدغهء همیشگی در شعر های اوست. باور مند است که بدون علم نمی توان راه به کامگاری برد. چنین است که پند و اندرز بخشی چشمگیری محتوای شعر های او را می سازد. او همین که از من خصوصی خود به در می آید به اندرز گفتن می پردازد. گویی در شعر هایش نیز می خواهد چنان آموزگاری عمل کند .

نباشد استقامت چون که عیش و کامگاری را

پسندیدم به عالم انکسار و بردباری را

به هر ساعت زمانه جلوه و رنگ دیگر دارد

دلا خوشتر بود گر پیش گیری برده باری را

چون همه گان می رونده اند، این جهان به کس باقی نمی ماند. تهی دستان می روند و زبر دستان نیز، پس باید کریم بود.

این جهان بی وفا هرگز نمی سازد به کس

خسروان را نیست باقی مکنت و جاه خدم

تا توانی با تهی دستان اعانت پیش گیر

از طریق نوع خواهی، کسوت ومال و درم

هر که در روز ازل بر سر کشیده جام عشق

حد فاصل نیست پیشش بین هستی تاد عدم

او مردی بود آزاده وبیرون از دایرهء تنگ و آتشین هر گونه تبعیضی ؛ اما خود در هر گام با تبعیضی رو به رو می گردید که او را چنان آتش نمرود می سوخت.

سرد مهری ها ز تبعیضات توهین آفرین

در شکنج روح کم از آتش نمرد نیست

زبان شعر او ساده است و روان . پیچیده گیهای لفظی در آن دیده نمی شود. بیشتر به تشبیهات حسی ا تکا دارد . با آن که شاعر به ابوالمعانی بیدل ارادتی دارد با این حال هیچگونه ویژه گی مکتب هند را نمی توان در سروده های او دید.نصیب بیشتر به دنبال حافظ و مکتب عراقیست . اما آن عرفان و نگرش عارفانهء حافظ در شعر های او دیده نمی شود. او شاعریست که چنان درختی از زمینی که به آن عشق می ورزد رویده است. پیوسته در میان مردم زیسته و عاشق طبیعت زادگاه خویش و اعتلای افغانستان است. مکتب و معارف را دوست دارد چنان مومنی که عبادتگاهش را . بیشتر جلوه های زنده گی مردم ، دشواریهای زیستی آنان و طبیعت در شعر هایش رخ مینماید. او طبیعت مجرد را توصیف نمی کند؛ بلکه طبیعت در شعر های او مشخص است. از زمستان به نیکویی یادنمی کند. نه برای آن که فصل نا خوش آیندیست ؛ بلکه برای آن که فصل پریشانی تهی دستان سرزمین اوست.

دست کم از سرایش شماری از این شعر ها نیم سده می گذرد، گویی هنوز زمستان در بهسود همان زمستانی است که شاعر و آموزگارجوان نگران مردم خود است. هنوز زمستان برای بهسودیان و مردم افغانستان فصل مرگ های دردناک است.فصل گرسنه گیست. فصل خاموشی دیکدان ها و چراغ هاست. فصل راه بندان است ودرد های بیدرمان، فصل سرفه ها و سینه بغل ها وفصل صدای دنگ دنگ کلند و بیل گورکنان در دامنهء تپه یی پر برف در آن سوی دهکده .

هرچند در میان شعر های آمده در منتخب اشعار و « گلهای کهسار» نوع پیشرفت زبانی دیده می شود و گلهای کهسار از نظر زبان رسا تر و روان تر و فشرده تر از منتخب اشعار است؛ ولی با این حال نصیب تا آخر شاعری می ماند با همان ابزار های سنتی تصویر سازی و همان نگرش های معمول در شعر. نصیب ما نند شاعران سده های پیشین هلال را در ابروی یار می بیند و در شب های هجران چنان معی می سوزد و اشک می ریزد.

در بخش پایانی « گلهای کهسار» هرچند شاعر تلاش های به خرچ داده است تا از دیوار های پست وبلند اوزان عروضی به آن سوی اوزان آزاد عروضی گام بر دارد؛ ولی سنت های سنگ شدهء شعری در ذهن او نمی خواهد که او را رها کند.

زبان و نگرش شاعرانه او در چنین شعر های نیز سنتی و کلاسیک است .در این شعر ها نیز دید دیگر گونه یی ندارد . پاره یی می آوریم از یکی از سروده های او که به سال 1350 خورشیدی و با هم چس از آن سروده شده است.

دهقان سالخورده ز ره شد به کلبه اش

از پهنه های دشت روان در کرانه اش

افزار کار ، بسته به پشت و به شانه اش

با دست رعشه دار

آهی کشید و گفت

تا کی چنین به زحمت و رنج و عذاب ها

سیمای زار و خسته و افسرده و غمین

عمرم به سر رسید و گشایش ندیده ام

با خود به گفتگو

از سر گذشت تلخ

ناصر نصیب در زمینهءپژوهشهای ادبی و عمدتاً در زمینهء دانش و ادبیات عامیانه نیز کارهای سود مندی انجام داده است. یکی از درخشان ترین کار های او تحقیق و گرد آوری ترانه و دوبیتی های عامیانه است که زیر نام

« زمزمه های روستا» در چهارصد صفحه به سال1370 خورشیدی به وسیلهء وزارت امور سرحدات کشور انتشاریافته است.زمزمه های روستا گنجینهء بزرگی است، دست کم یک هزار و هفتصد ترانه و دوبیتی درآن گرد آوری شده است. بدون ترید این امر را می توان نتیجه ء سالها کار پیگر او دانست که با شکیبایی انجام داده است .او در گرد آوری این همه دوبیتی نخواسته است تا سلیقه های شاعری خود را در آن دخیل سازد؛ بلکه با امانتداری کامل آن چه که راوی گفته او ثبت کرده و یا هم زمانی که از زبان دهقان بچه یی و شبانی شنیده همان گونه نوشته است. رعایت امانت در گرد آوری ادبیات و دانش عامیانه اصل بسیار مهمی است که نصیب چداً به این امر جه نشان داده است .

نصیب این همه ترانه و دوبیتی را نه از ورای برگهای کتابها و مجلات؛ بلکه عملاً از میان مردم در محیط زنده گی آنان گرد آورده است.این بهترین شیوه گرد آوری دانش و ادبیات مردم است که باید به میان آنان رفت با آنها زنده گی کرد، پیوند دوستانه و قابل اعتمادی با آنها ایجاد نمود تا بتوان به اصیل ترین نمونه های از دانش و ادبیات عامیانه دست یافت. از این نقطه نظر نصیب مشکلی نداشت.

برای آن که او پیوسته با مردم بود و به اصطلاح با کتاب دل و روان مردم برگ برگ آشنا بود.

ناصر نصیب به سال 1381 خورشیدی در شهر کابل از جرگهء فرهنگیان کشور پای آن سوی هستی گذاشت و به دیار رفته گان پیوست.

روانش شاد باد که خود سوخت تا دیگران را روشنایی بخشد!

 

قرغه- کابل

حوت  1387