رسیدن به آسمایی: 03.12.2009 ؛ نشر در آسمایی: 09.12.2009


نورالله وثوق


چاقوی اهرمن
 

خوشا که مذبله ها را دوباره بو نکنیم
بسویِ خندقِ گندِ قبیله رو نکنیم
شود به واژۀ انسان ز ریشه برگردیم؟
ز خونِ تشنۀ فرهنگِ دل وضو نکنیم
به سیرِ کاخ سرافرازِ جستجو برویم
به قهقرا ی خمودِ خرابه خو نکنیم
به صبحِ خاطره ها خواب عافیت بینیم
برای راحتِ همسایه های وهو نکنیم
سری به نترۀ احساسِ دیده ها بزنیم
خروشِ سیلِ غم آ لود را به جو نکنیم
به بلخِ زمزمه گر ترجمان عشق شویم
قسم به شمس که با کینه گفتگو نکنیم
که گفته تیغۀِ چاقوی اهرمن باشیم؟
که گفته جامۀ افرشته را رفو نکنیم
..............................
۸۸/۹/۷

 


نمادِسوگواری


زب وی خنده عاری گشته این دل
نمادِ سوگواری گشته این دل
دلش خونین ترازهرچه انار است
گمانم  قندهاری گشته این دل
....................


بی بخار


من و تو بی بخارِ بی بخاریم
چپاول را اسیرِ ماندگاریم
سراپا مان پُراز چرکِ سیاست
بیا تا لحظه یی خود را بخاریم
.................


همسوی مردم


گرفتارِ  توَهُّم گشته میهن
ز رویِ نقشه ها گم گشته میهن
شده غرقِ شنای بحرِ اطلس
مگر همسوی مردم  گشته میهن


.................


بهارِ وعده برگ و بر نیاورد
سوایِ دشنه و خنجر نیاورد
خدا را ناخدایانِ سبک سَر
سَر ازسِّر شما کس درنیاورد


..................

پاتوقِ سوداگران


دلم هرسو فراری گشته یاران
قرارش بیقراری گشته یاران
چنان سوداگران را گشته پاتوق
که پاساژ تجاری گشته یاران
.........................


دنیای صلابت


مپنداری که نامِ بی نشانیم
به دنیای صلابت کهکشانیم
به پرس از آنسوی مرزِ تجاوز
که خاکت را به توبره می کشانیم
....................


دُّرِدری
سخن هایِ دلم هوچی گری نیست
هوس پردازِ کوری وکری نیست
بود آیینه دارِ گنجِ احساس
دهانم خالی از دُّرِ دری نیست
...................


خودروِ جهلِ


سوارِ خودروِ جهلِ زمانیم
مسافرهای مرگِ بی امانیم
دلِ طفلِ محبت را شکستیم
به حقِ پیرِ پیران ناجوانیم
...............


بهارِ گلسرود


فضایِ فکرِ من عاری ز دود است
تمامِ نقطه هایش صاف و سود است
به پروازِ دلت دارد نویدی
که همسازِ بهارِ گلسرود است
......................


دلِ بی صاحب


اگر چه کوتلِ سنگ است اینجا
ولو پای وفا لنگ است اینجا
حضورِ این دلِ بی صاحبِ من
خدا را وه چه پُر رنگ است اینجا
..................


آستینِ دل


به اسبِ سرنوشتِ ما سواری
بتاز هر سو که صاحب اختیاری
مداری را به پیشت پشتِ دست است
بگو در آستینِ دل چه داری
.......................
۸۸/۹/۲۶