رسیدن به آسمایی: 21.12.2009 ؛ نشر در آسمایی: 27.12.2009

منصور سایل شبـآهنگ




دشنه ی دشنام


از تیره دلی ماه شب افروز شکستند
آیــینــــه ی آزادی پیروز شکستند
دیوار زمستانیی سرمای ضخیم اند
دروازه ی خورشیدیی نوروز شکستند
سنگ اند که از دشمن بیرحم رسیدند
پا تا به سر شیشه ی دلسوز شکستند
در سینه ی ما دشنه ی دشنام نشاندند
در دیده ی ما تیر جگردوز شکستند
دستان ِ فسون گستر ِ استاد بُـــریدند
رؤیای خوش ِ طفل ِ نوآموز شکستند
چشمان ِ هنر را بکشیدند نمایان
نخل ِ خرد از ریشه چه مرموز شکستند
تندیس شکوهانی بودای وطن را
با زلزله این گله ی کین توز شکستند
یک ملتی از خانه براندند خدایا !
افسرده و درمانده به دریوز شکستند
امروز برون از حد پیوند شکسته است
دستی که به دیروز و پریروز شکستند
بر برگ ِ لبانت ، گل ِ لبخند چو پژمرد
در حنجره ام نعره ی جانسوز شکستند

2000 م


عشق مگر گفت

دف دفن گشت و بریدند رگ ِ چنگ و هنر مُرد
مرغ ِ آواز و گل ِ زخمه به سر پنجه ی تر مُرد
رقص دیگر نشود رشته ی پیوند ِ محبت
تا زبان دشنه ی دشنام شد و شیروشکر مُرد
بلبلی زنده دلی مست نخواند به چمن زار
گل پریشان که سپیدار به صد زخم ِ تبر ُمرد
از دهن گند ِ خرافات ِ عرببافته ریزند
کمر ِ شعر شکستند و خریدار ِ گهر مُرد
هست گرمای محبت نه زمستان ِ ابد را
نفس ِ مهر ِ مروت ، اثر ِ سِحر ِ سَحرَ مُرد
جوی ِ پر مرثیه شد چشمه ی چشمان ِ تو مادر
که جگرگوشه ی تو ، بازوی برنای پدر مُرد
با خیالت وطنا زیسته یک عمر به تبعید
آنکه همگام ِ نخستین ِ قدمش سوی سفر مُرد
........

با همه واهمه از مرگ ِ هنر ، عشق مگر گفت :
زندگی کن که دلت کُشته شد اما نه جگر مُرد


1.6.1997 شهر مونشن





ماه زد ه گان

نه به اعجاز باور داشتم
نه به جادو
اما تو خود نگاه کن اکنون
که چگونه و با چه نیرو
در شهرستان ها و روستاهای کوچک آن دیار
گمگشته ترین غزل را
در قصیده ی بلند و پر صلابتی می سرایند آشکار
با تنها صله ی از دل
و قافیه ی تنگ ِ دمشق
در قحط سالی چنین روزگار

این ستاره گان ِ جوان
دور ِ درخشان لاژورد ِ زمین در طواف اند
زانو زده گا ن ِ قبله ی بی تقلب ِ قلب اند
این سمندران آتشخوار
دلاوران ِ پاکباز و بیدار
کشته ی زند ه گی اند
از قبیله ی ما ه زده گان
نه مرده خوران و شاهزاده گان

دسامبر 2009