12.06.2016
هارون یوسفی
امید
یک عمر غصه خوردیم، این غصه سر نیامد
آن روزگار شیرین بار دگر نیامد
شبها ز بیم مرُدن ، مُردیم و زنده گشتیم
بهر تسلیِ ما یک بی پدر نیامد
در هر کجا که رفتیم، جز بی هنر ندیدیم
از کارگاه دوران، یک با هنر نیامد
پروانه های رنگین یکباره کوچ کردند
رفتند و بعدِ عمری هرگز خبر نیامد
آهنگ گریهِ ما تا آسمان رسیده
یک بار هم صدایی زان سوی در نیامد
صد بار ناله سر شد، ما را کسی نفهمید
از کوه و از بیابان، یک مرد نر نیامد
لندن: ۱۰ جون ۲۰۱۶