رسیدن: 17.03.2013 ؛ نشر : 18.03.2013
سیر یگانه
درنگی بر جزایر کوچکِ الفبا
مرغی
سکوت گرنگ جنگل را شکست
ایکاش
ترانه یی بلد بودم
کاوه شفق آهنگ را میتوان از سرودههای «جزایر
کوچک الفبا» شناخت، سرودههایی که کودکی و نوجوانی پرماجرایم را به خاطرم مجسم
میسازند: کودکیِ که تمام-وقت فارسیزبان بودم و نوجوانیِ که بینهایت کوتاه بود و
تا به خود آمدم از دستم رفت. کاوه همنسل من است، نسلی آغشته به باروت، نسلی مملو
از بیاعتمادی، نسلی حساس و پر از عقدههای ناگشوده، نسلی که هرگز در میهن خودش
مطرح نشد زیرا وقت برای مطرحشدن نداشت، مردهای این نسل تا به خود آمدند یا باید
بیوطن میشدند و یا روانهی سنگر برای کشتن برادرانشان. نسلی که تا امروز مجبور
است به آنچه «بزرگان» میفرمایند گوش فرا دهد و از خود نجنبد، زیرا نه دستآوردی
دارد که به آن ببالد، نه میهنی که از خودش بشمارد و نه دانشی که به درد هممیهنش
بخورد.
با نوشتنِ چند بندِ پایین میخواهم برداشتهای
خود را از نخستین گزینهی شعرهای کاوه شفق آهنگ با خوانندگان قسمت کنم. هدف و دقت
این نوشته کاوش دانشگاهی و یا کالبدشکافی کارشناسانه و ادبی سرودههای «جزایر کوچک
الفبا» نیست. بلکه این نوشته در نظر دارد برداشتهای کلیام را از ویژگیهای
عمومی سرودههای گنجانیده شده در این گزینه از دو چشمانداز متفاوتِ محتوا و ساختار
در زیر چند سرخط مشخص ارایه کند.
گزینه «جزایر کوچک الفبا» بهزودی به زیور چاپ
آراسته و از راه اینترنت به دسترس شعر دوستان قرار خواهد گرفت. این گزینه
شامل شعرهای نیمایی و سپیدِ فارسی، غزلهای تازه و سرودههای نو به زبانهای آلمانی
و فارسی است. بیشتر سرودههای این گزینه را میتوان در برگهی فسبوک کاوه شفق در
ردیف یادداشتهای شاعر یافت.
اول محتوا / درونمایه
محتوای متین و استوار سرودههای کاوه شفق بیانگر
اندیشهی آموزشدیده و بااحساس اوست؛ درآمیزی محتوای ثابت با زبان روان، عامفهم و
آهنگین از ویژگیهای جزایر کوچک الفبا است. شاید خوانندگان کلاسیکپسند که گوش و
هوششان با سعدی و حافظ با شعر و بهویژه با غزل آشنا شده است و با شعرِ سپید و روند
کنونی بحثهای ادبیِ دانشگاهی کمتر علاقهمندند و یا شعر سپید را کمتر میپسندند،
سرودههای کاوه شفق را، حتی سرودههای سپیدش را، بیشتر ازلحاظ درونمایه و پیام
بپذیرند درونمایهی که بیشتر از دیدگاه فلسفی رومانتسیسم و نوگرا/مدرن تاثیر
پذیرفته است تا از دیدگاه پسانوگرا یا پستمدرن. ویژگیهای محتوایی سرودههای
جزایر کوچک الفبا را میتوان به چند دسته زیر تقسیم کرد.
۱. تاثیرپذیری از زادگاه:
کاوه شفق چهارده سال داشت که ناچار به بیوطنی
شد، بیگمان این تصمیم را مانند هزاران کاوهی دیگر بزرگان برایش گرفتند. اما او از
رازها، نیازها، قصهها و دردهای زادگاهش در چهارده سال اولِ زندگی بهاندازهی کافی
متاثر گردیده است تا جایی که در هر شعرش میتوان هوایی، ندایی، شکوهی و یا صمیمیتی
از همان دیارِ دور، از سرزمینی که شاید شاعرش ساخته است، احساس کرد. تاثیرپذیری
کاوه شفق از زادگاهش را میتوان از دو زاویه دید. اول، صمیمیتی که صفا و متانت شرقی
دارد و به گفته هیگل: تا گویته، ابرمرد شعر آلمانی، آن را در حافظ نیافته بود خام و
افسرده میسرود [۱]. چنین ویژگی برای شاعری که نصف بیشتر عمرش را، بهویژه نوجوانی
و جوانیاش را، برون از حوزهی فارسی در اروپا گذشتانده قابل درنگ و تامل است.
علاوه بر این، احساس دوری از زادگاهش را میتوان به شکل نستالژی در سرودههای مختلف
او مشاهده کرد. به گونه مثال همین دو سروده:
لحظههای با تو بودن را
یک شعر زندگی کردم
و اکنون
بی تو بودن را یک شعر میگریم
تو هیچ میدانی
که من میان درختان سرد این جنگل
غریب میمیرم؟!
و یا:
قصه
به یار گرمابه و گلستانم شفیق شامل
بیا که قصه کنیم
بیا برات بگویم
که لحظه لحظهی این سالها چگونه گذشتند
بیا برات بگویم
که لحظه لحظه چسان مردم و
چگونه شکستم
بیا که قصه کنان تا به شهر نور رویم
به شهر خاطرهها
از این کرانهی غربت گذشته
دورِ دورِ دور رویم
سری به خانهی آن لحظههای خوب زنیم
بیا که شعر بخوانیم
بیا که باز دلِ شب
زچشم دخترِ همسایهمان سخنگوییم
بیا که باز بگرییم
بخندیم
به یاد خاطرهها
بیا
که قصه کنیم
نمونههای بالا دلتنگی یا نستالژی خاصی را به
تصویر میکشند و نمایانگر دید رمانتیک از فرهنگ رایج در محیط نوجوانی شاعر از
شبنشینیها، شعرخوانیها، قصههای دو دوست از «دختر همسایه» و غیره اند که بر
دلها چنگ میزنند و یادهای تلخ و شیرین آن روزگار را که از دیدگاه پسنگرانه شاید
شیرینتر ازآنچه بودهاند پنداشته شوند، در خاطرهها زنده میسازند.
ازجانبدیگر، نمونههای بالا دلتنگی از موقف
کنونی «جنگل سرد» و «دیار غریب» را شاعرانه جان میبخشند که بیگمان برای ملتِ
آوارهی که از پیشآمدهای روزگار ناخوش است میتواند دلپذیر باشد. میشود پرسید:
آیا چنین دیدگاهی برای آنانی که میخواهند به آینده امیدوارانهتر بنگرند هم دلپذیر
خواهد بود؟ آیا تفکر امروز، بهویژه از دید پسامدرن، در برخورد و نتیجهگیری از
گذشته و خاطرات آن محتاطتر نیست؟ نیچه، فیلسوف و شاعر پیشگام، آنکه فرهنگ
چندینهزارسالهی تفکر اروپایی را مورد پرسشِ دگرگونکننده قرار داد ، میگوید:
«هرگز به گذشته نمیتوان از چشمانداز امروز نگریست و یا به آن ارزشهای منصفانه
قایل شد زیرا ارزشها و دیدگاهها با فرد و ملتی که به گذشتهشان مینگرند دگرگون
میشوند». [۲] باوجوداین، به پاسخ میتوان گفت که شاعری بااحساسی چون کاوه
شفق شاید نخواسته یا نتوانسته است دردهای میلیونها هممیهن آوارهاش را نادیده
بگیرد. ازجانبدیگر، نقد مدرنیته در تفکر اروپایی پس از سالها گفتمان و روشنگری
میسر شد و هنوز سیر تکاملیاش را میپیماید. چنین جهشی در روندِ فکری جامعهی ما،
جامعهی که هنوز با مدرنیته آشنا نیست چه رسد به پسامدرن، وقت میخواهد و تلاش
هدفمندانه. در کارهای آیندهی کاوه شفق باید انتظارِ پیشتازی در چنین جهت داشت.
دوم، استفاده از واژهها، کنایهها و سمبولهای
رایج در زادگاهش که شاعر با آنها در کودکی و نوجوانی آشنا گردیده است، به شعر کاوه
شفق صداقت، جسارت و شاید عیاری خاص «افغانی» میبخشد و صدای نسل جوانِ خاموش و
رویهمرفته مشغول-به-نجاتِ-خودِ آن زمان را پرشور و شاعرانه منعکس میسازد. این
خاصیت در کارهای شاعران افغان که در افغانستاناند و یا آنانی که استعدادشان در
حوزهی بزرگتر و حاصلخیزتری فارسی ایران شکوفا شده است، کمتر به چشم میخورد. به
گونه مثال، به ترکیبها و کنایههای «تسبیح خاطرات»، «قلب تیرخوردهی افگار»،
«بچگیها» و «خیل سربداران» در غزلهای پایین توجه نمایید:
دیوار
تسبیح خاطرات ترا تار میکشم
تنها نشسته با خود و سیگار میکشم
تصویر زندگی است در این حلقههای دود
این دودِ دردِ تست که تکرار میکشم
گاهی به یادِ مدرسه و شرمِ بوسهای
یک قلبِ تیرخوردهی افگار میکشم
وقتی به عشق مینگرم تلخ میشوم
از لابلای خاطرِ خود خار میکشم
پشت غبار آیینه میبینمت هنوز
روی غبار آیینه دیوار میکشم
و
تو میدانی؟ صدای نازنینت سازِ باران است
شرنگِ واژههایت شستهتر از آبشاران است
تو میدانی؟ که معتادِ صدایت گشته روح
من
تو وقتی خامشی، هر سو سکوتِ کوهساران است
تو میدانی؟ چو نامت میبرم اندوه میمیرد
خیالِ بودنت عطرِ زلالِ سبزهزاران است
تو میدانی؟ که تصویر تو در من شعر میبارد
لبِ هر قطره لبریزِ دوبیتیی بهاران است
تو میدانی که حرف شعر از هر پرده بیرون است
و میدانی که رسوایی سرودِ بیقراران است
تو میدانی... بلی!... این بچگیها را تو میدانی
نمیدانی مگر کاین سر ز خیلِ سربداران است
۲. ارزشگرایی مدرن:
شعرهای سیاسی-اجتماعی گزینه جزایر کوچک الفبا
نمایانگر دید دلسوزانه و برخورد مسولانهی شاعر با حوادث محیطشاند. کاوه شفق
بهمثابهی یک شاعر بااحساس و آگاه از کنار حوادث و واقعیتها بیتفاوت که نه حتی
محافظهکارانه هم نمیگذرد، با جرات موضع میگیرد و دیگران را به نوگرایی، نواندیشی
و گفتمان دعوت میکند. از این روزنه، تاثیر روند تفکر آزاد و روشنگری اروپایی را بر
افکار شاعر به وضاحت میتوان دید. ازجانبدیگر، آگاهی شاعر از چهارچوب مشخص و
هدفمند شعرش نمیگذارد سرودههای کاوه شفق به مقالههای سیاسی و یا جستارهای
جامعهشناسی مبدل شوند. کاوه شفق در ژرفترین دید سیاسی-اجتماعی سرودههایش
میکوشد شاعر باقی بماند و احساساتش را بسراید، احساساتی که ریشههای تجربی دارند و
از کلیشههای مُد روز و یا از دیدگاههای سیاسی عامپسند، سوالناشده و یا
کمسوالشده کمتر شکلگرفتهاند. به این نمونه توجه کنید:
شراب نشد
طلسمِ سردِ زمستانی از چه آب نشد
تمامِ پنـجــره یخبسته آفـتاب نشد
خــدای فاجـعه تـومارِ خشم میبارد
کسی پیمبرِ یک حرفِ بیحجاب نشد
تــمامِ میوهی صدساله تاکِ آزادی
به فصلِ حاصلِ می سرکه شد شراب نشد
لـبالـب از لبِ هر کوچه نعره خاست ولی
هــزار حــرفِ پــراگـنده شد کــتاب نشد
الا ستارهی روشن خیا لِ دور از نور
ببین که خــام فکندی و انقلاب نـشد
درونمایهی سرودههای سیاسی-اجتماعی کاوه شفق از
دیدگاه فلسفی مدرن و ارزشسازیها و ارزشگراییهای آن تاثیر پذیرفته است.
چشمانداز مدرن را میتوان گرایشهای فکریی خواند که در جریان سالهای ۱۴۳۶ و ۱۷۸۹
عیسوی و پسازآن سبب گسترش جنبشهای روشنگری و فرهنگیِ تنیده با زندگی سکولار و
پساصنعتی مانند مارکسیسم و هستیگرایی (اگزیستنشالیسم) و استقرار علوم اجتماعی
و حقوق بشر گردید. ازجانبدیگر، دیدگاه پستمدرن جهش مهم فلسفی است که پیشفرضها و
مفروضات بنیادی و ساختاری فلسفه مدرن را مورد پرسشهای دگرگونکننده قرار میدهد،
ازجمله ارزشهای نهادی که از مدرنیته پدید آمدهاند: مانند اینکه یک ساختار سیاسی
بهتر از ساختار دیگری است یا یک گروه از گروه دیگر دانستهترند. مهمترین دیدگاه
فلسفه پستمدرن که چشمانداز سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و ادبی قرن حاضر و گفتمانهای
دانشگاهی و پژوهشی مربوط به آنها را بیشتر تحت شعاع قرار داده است، تردید در ساده
پنداشتن و یا دوتایی انگاشتن تضادهاست: مانند فرض اینکه میتوان بین دانایی و جهل،
قوی و ضعیف، خوب و بد، تسلط و تسلیم، پیشرفت و بازگشت و غیره بهسادگی تمییز قایل
شد. بهبیاندیگر، ارزشهای «پسندیده» و «ناپسندیده» زادهی روند تاریخ تفکر جوامع
انسانیاند و برتر دانستن یک ارزش بر ارزش دیگر در چهارچوب مشخص زمانی بستگی به
بنیان ارزشی یک جامعه دارد نه به برتر بودن یک ارزش بر ارزش دیگر.
باوجود نمونههای روشن از تفکر پسامدرن در گزینه
جزایر کوچک الفبا، کاوه شفق، از دیدگاه سیاسی-اجتماعی اشعارش، بهطورکلی ارزش پسند
است و کمتر بهنقد ارزشهای پذیرفتهشده میپردازد. شاید خواننده بپرسد: مشکل در
بیان ارزشهای پسندیده چیست؟ مشکل در بیان ارزشها نه، در تکرار ارزشهاست؛ و تکرار
از تازگی و زیبایی شعر میکاهد. به گونه مثال، غزل پایین که از بیدادگری فریاد
میکشد محتوای سخت انسان دوستانه، اما نهچندان تازه دارد. شاعران کلاسیک فارسی از
چندین سده به اینسو با همچو سوژهها، با همه پاکی و صداقت آنها، زیستهاند و
خوانندگان با قهرمانان و تبهکاران این ماجرا آشنایند شاید درونمایهی این داستان
شگفتی هنری خود را از دست داده باشد.
آسمان کور
در کنارِ سرک زنِ پیری، دستِ ترکیدهاش صدا میکرد
یکدو پولی برای نان شبش، بهرِ هر رهگذر دعا میکرد
گروهها در سرایِ بیدر و سقف، خواب میدید لقمهی گرمی
روزها در لباسِ در بدری، کفشی را که نداشت پا میکرد
کوچه در ازدحام جاری بود، کوچهی چشمِ پیرزن بنبست
گاهگاهی به آسمان میدید، نیشخندی به لب رها میکرد
یک جهان آرزو به پهلویش، با لبانی زخنده بیگانه
چشمش از دردِ بیکسی لبریز، قصه با باد با هوا میکرد
سفرهاش چون سکوت خالی بود، نگهِ مادرش قصیدهی غم
پدر از شهرِ زندگی تبعید، روحش آهسته گریهها میکرد
طفلک از آرزو نمیفهمید، آرزو سهمِ زنده گیش نبود
قلبکش جوش میزد از نفرت، وقتی مادر خدا خدا میکرد
چقدر چشمِ آسمان کور است، چقدر قلب آسمان از سنگ
وای اگر آدمی خدا میشد... پیرزن با خدا چها میکرد
۳. بیزاری از تکرار:
گذشته از نمونهی بالا، گفتنیهای سیاسی-اجتماعی
کاوه شفق، شاعر دانش اندوخته، به ارزشهای پسندیده خلاصه نمیشوند. کاوه شفق
آگاهانه و منتقدانه خوانندگانش را به دگراندیشی و نوگرایی دعوت میکند و بیزاری از
تکرار، یکی از چشمگیرترین سوژهها در شعرهای بلند اوست. چنین بیزاری را میتوان هم
از دیدگاه سیاسی در اشعار میهنی و هم از نگاه اجتماعی در فراخوان شاعر به نوسرایی و
نواندیشی که مخاطب آن جامعهی فرهنگی درونمرزی و برونمرزی افغان است، آشکارا دید.
به دو نمونه توجه کنیم:
زندههای مرده
دیدی، نگفتمت که مرو، یار مرده است
دیگر امید لحظهی دیدار مرده است
دیدی، نگفتمت که مرو، کشته میشوی
هر کس برون در به سر دار مرده است
هر شب صدای خندهی الماسک است و گرگ
هر شب کسی به گوشهی دیوار مرده است
آنکس که شب شرافت خود را حراج کرد
در روزنامه گفت که: ایثار مرده است
دیدی که شعر هم به گدایی نشسته است
در بیروبارِ کوچهی تکرار مرده است
بنگر که سالهاست دل من نمیتپد
بیچارهگک به سینهی من خوار مرده است
از زندههای مرده صدای نمیرسد
آن مرده زنده هست که سرشار مرده است
و یا:
ایستگاه
کتابِ غصهی خود را
به باد گریه نمودیم
و باد هیچ نفهمید
کتاب غصهی ما را
دوباره باد ورق زد
خبر دهید به باغ
که فصلِ بوسهی باران
ز خوابِ خاک سفر کرد
خبر دهید به باغ
که تا بلوغِ شکفتن
هوایِ تکرار است
۴. صمیمیت عاشقانه:
سرودههای عاشقانهی جزایر کوچک الفبا سرشار از
صفا و آرامش عاشقانهاند، گویی سراینده آنها آن اصلاحطلب بیزار از تکرار و مشتاق
بحثوجدلِ سیاسی-اجتماعی نیست، عاشقی است که هیچچیز برایش مهمتر از دیدار معشوق
نیست و برتر از ستودن و تکرار ستودنِ لبخندِ او. کاوه شفق در عاشقانههایش مهربان
است و یکپارچه احساس، مانند نوجوانی که عشق را در هر شعر بار اول تجربه کند و با
سُبکبالی در وسعت بیانتهای همان تجربه به پرواز آید. موسیقی شعرهای عاشقانهی
کاوه شفق همنوا با مهربانی و صمیمیتشان آرام، تسلیبخش و عاشقانه است. «عطر
لبخندت» یکی از عاشقانهترین عاشقانههای گزینه جزایر کوچک الفباست:
عطر لبخندت
چشمانم را که میبندم
خیالم هنوز عطر لبخند ترا دارد
خیال اینکه بر قلهی کوهی ایستادن
و مهتاب را لمس کردن
کودکانه است
اما شاعرانه است
چشمانم را که میبندم
خواهشی در من توفان میکند
که لمست کنم
بر لبانت اما
عطر لبخندی را در پرواز میبینم
دوم ساختار
یکی از برجستهترین ویژگیهای جزایر کوچک الفبا
جاافتادگی بیتکلف واژهها در قالبهای محکم، آهنگین و دلپذیر است. بهاستثنای چند
پارچه، کاوه شفق با جرات به آشناییزدایی هنجارهای آشنا، خسته و تکراری قد علم
میکند و زبان را نه بهمثابهی وسیلهی انتقال مفهومهای شناختهشده بلکه بهعنوان
دستگاه مفهومساز و شکلدهنده بکار میبرد. باوجوداین، شعرهای کاوه شفق در
لابراتوار شعرسازی ساخته نشدهاند بلکه از عمق احساس شاعر سرچشمه گرفته، سروده
شدهاند. از همین رو، برای پیوند یافتن با اشعار کاوه شفق، حتی با شعرهای سپیدش که
شاید برای خوانندگان کلاسیکپسند نامانوستر باشند، خواننده ضرورت به ابزار کار
ندارد. از دید من، زیبایی ساختاری اشعار کاوه شفق زادهی توجه شاعر به آهنگ (و شاید
گوشِ آشنای او به موسیقی) و درهمآمیزی ماهرانهی واژهها در ساختن ترکیبهای بکر و
بامزه است. باید یادآور شد که اصل «مزه» در هنر، بهویژه در شعر و موسیقی، بیشتر در
مقوله سلیقه میآید.
۱. غزلهای تازه:
غزلها در جزایر کوچک الفبا دارای تسلسل افقی و
عمودیاند. بهبیاندیگر، بیتهای این غزلها از ابتدا تا انتها پیرو منطق کلی
غزلاند. هرچند همین تسلسل را یکی از ویژگیهای غزلِ نو میخوانند، نمونههای خوبی
از غزلهای کلاسیک داریم که تسلسل افقی و عمودی در آنها رعایت شده است. به گونه
مثال در «دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند» همه ابیاتِ غزل پیرو تسلسلِ داستانی و
منطقی «حادثهی» بیت اولاند. گذشته از این، ویژگیهای دیگر غزل نو یا معاصر را
باید در تمهیدها و ترکیبهای تازه، تصویرسازیهای غافلگیرکننده، پرهیز از هنجارهای
خوگرفته شده، تنوعطلبی در زبان و غیره جستجو کرد. غزلهای خوب جزایر کوچک الفبا
شماری از این ویژگیها رادارند. مثلاً همین غزل:
بیا که شعر لبت را به بوسه ساز کنم
بـر آسـتان تـنـت عرض صد نیاز کنم
بــر آبشــارِ قـیـامِ قـیـامتِ قــدِ تـو
وضو به نور سحر سازم و نماز کنم
قـسم به لـذتِ پـاکِ گــناهِ آغوشـی
که در کنار تو بر صد بهشت ناز کنم
من از تــبارِ شــهیــدانِ حــلقۀ دارم
شبی ز عشق تو لبریز ترکِ راز کنم
بیا به خانهام ای دامنت پر از خورشید
که در حضور تو فالِ خجسته بازکنم
غزلِ بالا باوجوداینکه خواننده را به یاد غزلهای
آبدار حافظ میاندازد، سرشار از ترکیبها و تصویرهای تازه است. شعر لب را به بوسه
ساز کردن به تاخیر انداختن یا طولانی ساختنِ درک زیبایی حادثهی بوسیدنِ دلدار است
که با بافتِ هنرمندانهی واژهها شعر گردیده است. به گفته فرمالیست پیشگام روسی،
شکلوفسکی: «هدفِ هنر انتقال درک اشیاست به شکلی که احساس میشوند، نه به عنوانی که
شناختهشدهاند. فنِ هنر در آشناییزدایی اشیا و دشوارسازی ساختمانهاست به مقصد به
تاخیر انداختن و دشوار ساختنِ درک زیبایی، زیرا روندِ درک زیبایی به ذات خود زیباست
و باید طولانی ساخته شود.» [۳] در ادامه همین غزل به زیباییهایی چون «آبشارِ قیامِ
قیامتِ قدِ تو»، «لذت پاکِ گناه آغوشی»، «وضو به نور سحر» و غیره برمیخوریم که
هرکدام زیبایند و سرشار از تازگی. علاوه بر کاربرد زیباییهای ترکیبی، موسیقی این
غزلِ عاشقانه خوشایند است و ترتیب و درهمآمیزی واژهها، تنیده در اوزان عروضی،
موسیقایی غزل را وسیله شدهاند.
به نمونهی دیگر توجه کنیم:
نگاه پنجره
دلــم گـرفت ازین قصهی مکـررِ شــب
هزار لحظه گذشت و دوباره شد سرِ شب
نــگاهِ پــنجره فـــریادِ
بیصداییهاست
نــکرد شکــوه کسی از زبانِ خنجرِ شب
بگــو قلمزن تــاریـخِ شــهرِ بــی فــــردا
سیاهنامهی تــو کی رسد بـه آخرِ شـب
خیــالِ بیشـه زغــوغـای نـور گشتـه تهی
بـرویِ بـاغ چــه سنگین فتاده پیکرِ شـب
چه وحشتی کـه سحر راهِ خانه گمکرده
چـراغِ خندهی خورشید مـرده در برِ شب
قسم به نور که دیــوارِ ایـن قفس ریزد
صدای روشنِ ما و تو گر زند درِ شــب
بیتهای این غزل از مطلع تا مقطع باهم بافته شده
پارادوکس زیبای را ترسیم نمودهاند. باوجود گنجانیدن آواها و صداهایی چون «قصه»،
«مکرر»، «هزار»، «دوباره»، «فریاد»، «شکوه»، «غوغا» و غیره در سراسر این غزل، تصویر
کلی آن برآشفته از خاموشی و بنبست است. ازجانبدیگر، فضای بنبست و تکرار در
«نگاه پنجره»، «شب»، «گم»، «مرده» و غیره نقش بسته و به شعر هوای وسوسهیی و تاریک
دادهاند. آهنگ شعر همگام با واژهها تکرار را گوشزد نموده تحرکی به غزل داده است
تحرکِ تکرار: مانند موسیقی نبرد. همین تکرار باوجودی که در شعر از آن انتقاد شده
است، غزل را آهنگین و استوار ساخته است. واژههای متحرک نبرد را تمثیل میکنند و به
مفهوم اساسی شعر، نبرد با تکرار، زیبا و ماهرانه چسپیدهاند. هدف شعر فراخوانی به
گفتمان و روشنگری و احتراز از نگفتههای نو و از گفتههای فرسوده است. چنانی که در
بخش «محتوا» مطرح شد، بیزاری از تکرار یکی از ویژگیهای محتوایی در کارهای کاوه شفق
است.
۲. سپید و نو:
شعرهای سپید جزایر کوچک الفبا، مانند غزلهای نوی
این گزینه از ترکیبها و کشفهای تازه، خیالپردازیها و طرحهای نو بهره بردهاند.
برترین ویژگی این دسته از اشعار تصویرهای شاعرانه آنهاست که در بهترین نمونهها با
آهنگِ واژهها به زیبایی درآمیختهاند. همانگونه که آشنایی و تاثیرپذیری کاوه شفق
از شاهکارهای غزل کلاسیک فارسی غزلهای تازه او را آبدار ساختهاند، به گمان اغلب
آشنایی شاعر با زبانهای اروپایی و روند شعر نو در اروپا به تصویرپردازیهای سپیدش
الهامی ویژهی بخشیدهاند. به نمونهی زیر توجه کنیم که شگفتآورانه زیباست و
یکپارچه تصویر:
مست
آنچنانم
که دستِ دیوار در دستم
راه پیش پایم میریزد
آسمان
پر از مهتاب است
و من
لبریز از عریانی تو
شعرِ سپید تنت
در بارانِ سمفونیِ هزار ماجرا
بر لبانم مزمزه میشود
و زمان
در تمام ساعتهای شهر به خوابرفته است
دستِ دیوار در دست داشتن و ریختنِ راه را پیشِ پا
هر آنکه مست شده باشد تجربه کرده است؛ اینجا میتوان فلم مستند همان ماجرا را دید.
همین است که میگویم کاوه شفق تکنیشن لابراتوار شعرسازی نیست: شاعر است. در
ادامه شعر، «آسمان پرستاره» و «لبریز» که خود پر بودن است با «عریانی» شاعرانه باهم
آمیخته و شعر شدهاند. در پایانِ شعر، میشود به سمفونی باران گوش داد، دانههای
باران را روی لبان حس کرد و واژه به واژه تا بیداری ساعتهای شهر لذت برد. چارلز
بودلیر، شاعر فورملست فرانسوی، میگوید: «زیبایی همواره شگفتآور است، رازِ هنر
یافتنِ زبانی است شخصی، ناآشنا و بهشدت فردی و درونی» [۴]. پس میتوان گفت
که شگفتی خواننده، یا حداقل من، با خواندن این شعر از تجربهی درک زیبایی است.
باید یادآور شد که ارتباط حسی منِ خواننده با همه
سرودههای جزایر کوچک الفبا یکسان نیست که نباید باشد. از دید ساختاری، سرودههای
«پشت پنجره»، «حادثه»، «سایهها»، «تو کز محنت دیگران بیغمی»، «بنبست»، «کاتبان
مرگ» و چند سروده محدود دیگر، باوجود ترکیبهای جالب و پیامهای پراحساس، در برخی
از پارچهها چیزی کمتر به مقایسهی بهترینهای این گزینه به درک زیباییم
بخشیدند. شاید بخشهایی از این سرودهها را به دور محور اصلی یا منطق کلی آنها
منسجم نیافته و یا در برخی از سرودهها هنجارگریزیها و نوگراییهای شاعرانهای را
که انتظار داشتهام کمتر دیدهام. به نمونهی پایین توجه کنیم:
حادثه
دلتنگیام را لب پنجره بردم
خورشید تب کرده بود، زیر لحاف میلرزید
گنجشکک، سردرد بود
و دخترک کنار حوض
لبخندش را میجست
ناگهان
نامم را صدا کردی
دخترک خندید
پنجره را بستم
سروده بالا تصویرهای جالبی از دلتنگی ارایه
میکند؛ تصویرهایی که در آیینهی حادثه اصلی «نامم را صدا کردی» بازتاب
یافتهاند. زیباترین ترکیب را میتوان در «دخترک کنار حوض / لبخندش را میجست» یافت
که پارادوکسی با حادثهی اصلی ساخته و با «خندیدن دخترک» و «بستن پنجره» کامل شده
است. ترکیبهای «تب کردن خورشید»، «لرزیدن آن زیر لحاف» و «سردردی گنجشکک» بااینکه
نمای چندبعدی از دلتنگی و تب داشتن ارایه کردهاند، با محور اصلی شعر «حادثه» و
واژههای «پنجره»، «لبخند» و «دخترک» همخوانی چندانی ندارند. ازاینرو شاید شعر
«حادثه» به پرداخت بیشتر نیاز داشته باشد تا کُل شعر زیباتر از ترکیب اجزای آن
گردد. با حذف خطهای دوم و سوم این سروده و نادیده گرفتن «و» در مقابل «دخترک کنار
حوض» شاید خواننده بتواند ارتباط قایمتری با پارادوکس هنری شعر «حادثه» برقرار
سازد. اینگونه:
دلتنگیام را لب پنجره بردم
دخترک کنار حوض
لبخندش را میجست
ناگهان
نامم را صدا کردی
دخترک خندید
پنجره را بستم
علاوه بر آن، به نظر میرسد که ساختار شعری برخی
از سرودههای سیاسی-اجتماعیِ سپید مانند «کاتبان مرگ» و «تو کز محنت دیگران
بیغمی» تحت فشار فضای حاکمِ ارزشی-محتوایی این سرودهها قرارگرفته، خواننده را
دچار نگرانی در پیرامونِ درونمایهی «درست» و «نادرست» میسازد و درنتیجه از آزادی
و سبکبالی حسی-هنری برای لذت بردن از شعر میکاهد.
پایان
کاوه شفق آهنگ با گزینهی جزایر کوچک الفبا
بازشناختِ نسلی را که در پراکندگی شکلگرفته، هنرمندانه وسیله شده است: نسلی که
پیوند با زادگاهش را ناگسستنی میپندارد و حرفهایی برای گفتن دارد. غزلها و
سپیدهای تازهی این گزینه را میشود بارها خواند و با هر خوانش بیشتر دانست.
سوژههای سیاسی-اجتماعی این گزینه احساسِ شاعر اندیشمند و هدفمندی را بازتاب
میدهند و عاشقانههای آن صمیمیت و زیبایی را که تنها در شعر میتوان یافت. در
پایان بهتر است آنچه را در آغاز گفتهام تکرار کنم: برداشتهای من برداشتهای
مناند.
قسم
به سورهی باران
که در نمازِ گناهم
خیالِ آیتِ چشمت
ثواب میبارد
***
پینوشتها:
1- Zarif, Faieq; Hafiz or Hegel? Hafiz
and Hegel!; www.farda.org; December 18, 2008
2- My
translation of: The things of the past are never viewed in their true
perspective or receive their just value; but value and perspective change with
the individual or the nation that is looking back on its past. (Friedrich
Nietzsche, "The Use and Abuse of History," trans. Adrian Collins; New York:
Macmillan, 1957; 19)
3- My
translation of: The purpose of art is to impart the sensation of things as they
are perceived and not as they are known. The technique of art is to make objects
unfamiliar, to make forms difficult, to increase the difficulty and length of
perception because the process of perception is an aesthetic end in itself and
must be prolonged." (Victor Shklovsky, "Art as Technique", 12)
۴- احمدی، بابک؛ حقیقت زیبایی؛ چاپ اول؛ تهران؛ نشر مرکز؛ ۱۳۷۴؛ ۴۷
+
نشر آخرین
وریانت متن - ماه می ۲۰۲۰