رسیدن:  23.06.2013 ؛ نشر :  23.06.2013

هارون یوسفی

دلم میسوزد !  

پشتِ این ملتِ بیچاره ، دلم میسوزد

که به هرسو شده آواره ،دلم میسوزد

چه پریشانی و ناداری و سرگردانیست!

گلو از نعره شده پاره ، دلم میسوزد

هرکه آمد به درِ خانه، بکشت و زد و بُرد

دزد و رهزن، شده هرکاره، دلم میسوزد

کودکش بی قلم و کاغذ و بی میز و کتاب

مکتبش طعمهء خمپاره، دلم میسوزد

بانوان را بنگر، خسته ز بیدادِ زمان

همه درمانده وبی چاره ، دلم میسوزد

بنگر! از بم و از راکت و از توپ و تفنگ

همه جا لمبه و شراره، دلم میسوزد

یکی از فقر به غرقاب مذلت محکوم

دگری صاحب مهواره، دلم میسوزد

هر طرف لشکرِ بیگانه نمایان گشته

وطنم کرده به پشتاره ، دلم میسوزد