رسیدن: 18.01.2012 ؛ نشر : 18.01.2012

سید خلیل الله هاشمیان

عرض معذرت

 

در بخش اول مقاله بیدل شناسی تحت عنوان „بیدل شناس نه ای دلبرا خطا اینجاست“ که در پورتالهای وزین «افغان جرمن انلاین» و «افغان آسمایی» نشر شده ، در یکجا بارتباط نام بیدل شناسان محترم افغان که در تحقیق آقای دکتور سید حمیدالله روغ با آنها آشنا شده بودم، نوشته بودم که „ آقای عبید صافی را میشناسم، اما نه بحیث بیدل شناس“، ادعای من واقعیت دارد، غافل ازینکه دو عبید صافی وجود داشته و با دومی که „واقعا بیدل شناس“ میباشند، فقط دو روز قبل ازطریق پورتال وزین «افغان آسمایی» آشنا شدم.

دوستی تلفونی مرا تشویق نمود تا مقالهء جناب داکتر حشمت حسینی را در پورتال «افغان آسمایی» بخوانم. باورکنید بنا برمصروفیت های صد جانبهء خود، بار اول دو روز پیش با پورتال وزین «افغان آسمایی» تماس گرفتم و آنرا بسیار غنی یافتم . بعد از خواندن مقاله جناب داکتر حسینی ، بمقالهء جناب آقای عبید صافی تحت عنوان „نگاهی به بیدل و داروین در یک نظریه، علمی وفلسفی„ برخوردم و از خواندن آن حظ بردم ، واقعا جناب آقای عبید صافی درفلسفه دسترس دارند و هم بیدل شناس میباشند. بنابرآن این یادداشت را از باب عدم شناخت شان تا دو روز پیش و مسرت شناخت شان بحیث بیدل شناس بعد از خواندن مقالهء شان، تقدیم میکنم ، و اکنون بمعرفی شخصی می پردازم که او را بنام «عبیدالله صافی» میشناختم.

بعد از کود تای کمونستی در ماه اپریل 1978 واقعات عجیبی درافغانستان رخ داد، یک بدبختی که پسان دامنگیر خلقی ها و پرچمیها شد این بود که آنها حزبیهای خود را بدون در نظر داشت اهلیت و کفایت شان بچوکی های بلند علمی و سیاسی مقرر کردند و در آنجمله شخصی بنام «طاهرعلمی» ( علمی به فتح : ع و ل) که از دیپارتمنت پشتو فارغ شده و رتبه علمی «پوهیالی» داشت و خلقی بود، او را بحیث رئیس پوهنځی نامدار «ادبیات و علوم بشری» مقرر کردند. این بدبخت شخص نهایت پرعقده بود، محصلان لایق و مسلمان شامل در پوهنځی ادبیات و سایر پوهنځی ها را شهید ساخت ، یکعده استادان را زجر و شکنجه کرد و بشهادت رساند، علاوتا در ولسوالیهای شینوار و کامه ولایت ننگرهار که خودش از همانجا بود تعداد زیاد مردم را شهید ساخت ، حتی در دفتر کارش در پوهنځی ادبیات روزی من یک ماشیندار راعقب میز او دیدم و شبانه همراه با تفنگداران «خاد» در شهر کابل بشکار آدم میپرداخت. یکد "رفیق" همنشین او که او هم بقوم از پشونهای ولایت ننگرهار بود «عبیدالله صافی» نام داشت که اگرچه در کدرعلمی و استاد پوهنتون نبود ، همیشه بدیدن طاهرعلمی می آمد و تفنگچه در جیب خود داشت و گاهی هم بقسم خودنمایی آن تفنگجه را از جیب بیرون میکشید. روزی طاهرعلمی ، رئیس پوهنځی ، بمن گفت که شاغلی عبیدالله صافی در علم زبانشناسی مطالعات دارد، و از من تقاضا کرد تا او را کمک کنم و برایش تصدیق بدهم که باساس آن در کدر علمی استخدام شود. آنگاه عبیدالله صافی بدفتر کار من می آمد و در نتیجه چند صحبت فهمیدم که او ازعلم وسیع زبانشناسی باصطلاح "بوی نمیبرد" ، بلکه بعضی رساله هائیرا که ستالین بنام زبانشاس نوشته و در اتحاد شوروی به فارسی و پشتو ترجمه شده، این اوراق تبلیغاتی را خوانده و خود را زبانشناس می پنداشت. یکی دوبار از او پرسیده بودم که آیا از دیپارتمنت پشتوی پوهنځی ادبیات فارغ شده یا خیر؟ جواب قناعت بخش نشنیدم، اما شخص زیرک و با استعداد بود . با مرحوم پوهاند رحیم الهام در بارهء تصدیقی که امر و تقاضا شده بود به عبیدالله صافی داده شود، مشوره کردم، او گفت قبلا چنین تقاضا از او هم شده بود، ولی چون شما یگانه استاد با دیپلوم دکتورا در زبانشاسی میباشید، موضوع بشما محول شده است. در آنوقت حکومت خلقی به تشویق مشاورین شوروی کورسهای شبانه بنام «پوهنځی شبانه» تاسیس کرده بودند که در آن مارکسییزم - لیننزم بحیث مضمون عمده تدریس میشد و حزبیهای کم سواد را بعد از ششماه دیپلوم لیسانس میدادند . تصدیقی که مجبوربودم به „عبیدالله صافی“ بدهم، ازینقرار بود که «شاغلی عبیدالله صافی با مفاهیم زبانشناسی اجتماعی „Sociolinguistics“ آشنایی دارد، در صورتیکه لیسانه ادبیات باشد، میتواند در „پوهنځی شبانه“ تدریس کند». باساس همان تصدیق او را بحیث مدرس در پوهنځی شبانه استخدام کردند. در دورهء حکومت پرچمیها „طاهر علمی“ را بخاطر قتلهای زیادی که کرده بود اعدام کردند و بعداز آن „عبیدالله صافی“ را هم ندیدم، شاید او هم که همکار بسیار نزدیک طاعرعلمی بود، اعدام شده باشد . آن عبیدالله صافی در ادب و نگارش زبان دری آشنایی کافی نداشت و به یقین این „عبید صافی“ نمیباشد که مقالهء علمی او را در بیدل شناسی خواندم. بنابرآن عرض معذرت تقدیم کردم.

توضیحی در بارهء دو نکته تقدیم میشود : ستالین زبانشناس نبود، اما بمنظور امید وار ساختن مردم شامل در جمهوریتهای متعددیکه غصب و اشغال کرده بودند، منجمله مردم تاجکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قرغزستان و غیره، رساله های متعددی نوشته که از زاویه یک شعبهء علم وسیع زبانشناسی „زبانشناسی اجتماعی“ میتوان آن رساله ها را مرتبط باین علم شمرد. ستالین نام و مفهوم „قوم“ را از بین برد و همه اقوام را „ملیت ها“ خواند، و هدف او در آن رساله ها وفادار نگهداشتن „ملیتها“ به ایدیالوژی مارکسیزم و تابعیت „کورکورانه“ از فرهنگ کمونستی بود که ستالین آنرا "فرهنگ مردم" میخواند. ستالین در رساله های خود ، اگرچه زبانهای محلی را برسمیت میشناسد، اما از زبان روسی بحیث "زبان اجتماعی" سخن میراند . رساله های ستالین تبلیغات محض ایدیالوژیکی بوده و با علم زبانشناسی که شعبه ای ازعلوم سیانس است، هیچ ربطی نمیگرفت. باری سرمشاور شوروی در پوهنتون یک رساله، ستالین را که بزبان فارسی در شوروی طبع شده بود با 50 کاپی گستدنر شده آن بمن داد و سفارش کرد تا بحیث یک مضمون تدریس شود . من آن کاپی ها را باستادان و محصلان توزیع کردم، اما آن رساله را شامل درس زبانشناسی نساختم.

نکتهء دوم در بارهء تصدیقی است که من به „عبیدالله صافی“ داده بودم که در آن نوشته شده بود او "با مفاهیم علم زبانشناسی اجتماعی آشنایی دارد..." این تصدیق تحت فشار و مجبوریت داده شده بود، اما شما میدانید که از جملهء 13 شعبه علم زبانشناسی ، فقط آشنایی او را با "مفاهیم" یک شعبهء این علم که عنوان آنرا بانگلیسی نیز نوشته بودم، تذکر داده بودم. ا ما بیخبری و بی توجهی از علم و دانش در دورهء کمونستی به آن اندازه بود که هیچکس ملتفت نشد و پرسان نکرد که "زبانشاسی اجتماعی " چه معنی دارد، و بموجب همان تصدیق عبیدالله صافی را بحیث استاد پوهنځی شبانه استخدام کردند. مزیدا عرض میکنم که درامریکا هر شخصیکه در رشته علم زبانشاسی دکتورا میگیرد مکلف است در همه شعبات این علم یک کورس بگیرد و در ختم این کورس ها یک شعبه را برای تخصص و ریسرچ انتخاب میکند. من در کورس شعبهء „زبانشناسی اجتماعی“ چیزهای بسیار مفیدی که بدرد افغانستان میخورد، آموختم و سفارش میکنم کدام جوان افغان درین رشته دکتورا بگیرد. درین کورس در بارهء خصوصیت و چگونگی استعمال زبان در خانه با والدین، در کوچه و مکتب با رفقا و همصنفان، در بازار، در دفتر، در دربار، درمجالس علمی و مذهبی (چونکه در هر یک ازین صحنه ها انسان با اسلوب و کلمات مختلف سخن میراند“ ، معلومات بسیار مفید ارائه میشود، علاوتا در بارهء مشکلات کشورهای دو زبانه و چند زبانه و راه حل علمی این مشکلات ( باساس تجارب و اثاریکه نشر نشده) ، معلومات و راهنمایی علمی میسر میشود.

یکی از مسایلیکه من درین کورس“زبانشناسی اجتماعی“ متوجه شدم و آموختم تجربه ء ناکام تدریس تحمیلی زبان پشتو و تاسیس کورسهای پشتو درافغانستان بود. این اقدام وقتی شروع شد که مرحوم سردار محمد نعیم خان وزیرمعارف بود و او سویه معلوماتی صنف نهم داشت، در آنوقت زبانشناس در افغانستان وجود نداشت تا بین مفاهیم „انکشاف زبان“ و „تعمیم زبان“ تشخیص و تمیزنماید. تعمیم زبان یک عمل سیاسی است که در طول تاریخ در همه کشورها ناکام بوده است. بطور مثال درافغانستان یونانیها، عربها، مغلها، انگلیسها و روسها آمدند و هر کدام تلاش ورزیدند تا زبان خود را تعمیم نمایند اما ناکام رفتند، چونکه زبانهای بومی و محلی دوباره رشد کردند. حساسیت بین دری زبانها و پشتو زبانها در افغانستان بعد از همان اقدام تحمیل نمودن زبان پشتو بالای دری زبانها (تعمیم زبان) بوجود آمده که متاسفانه تا امروز دوام دارد.

یقینا زبان پشتو محتاج انکشاف بود، اما برای انکشاف زبان راه های علمی وجود دارد . یکی ازین چاره ها ایجاد و شناخت " پرستیژ اجتماعی " برای زبان است . این پرستیژ اجتماعی را دولت بوجود می آورد . زبان پشتو "پرستیژ اجتماعی " نداشت و متاسفانه تا حال هم ندارد. اگر شخص پادشاه سابق مرحوم محمد ظاهر شاه و پسران و کاکاها و عموزاده هایش پشتو یاد میگزفتند و با پشتو زبانها به پشتو صحبت میکردند، حاجت بتاسیس کورسهای پشتو نبود، مردم خود بخود پشتو را یاد میگرفتند. امتیاز ماهوار 30 افغانی برای مامورینی که کورسهای پشتو را تمام میکردند، تقلب بوجود آورد، زیرا مامورین بکورس نمیرفتند، بمعلم پشتو رشوت میدادند و معلم پشتو هم شخص کم سوادی بود که خودش دستور زبان پشتو را بروش علمی نمیدانست. امروزهم باوجویکه حامد کزی پشتون است و رئیس دفتر و مشاورین پشتو زبان بسیار دارد، اما به ندرت یک مکتوب بزیان پشتو از دفتر کرزی صادر میشود. 60 سال قبل فیصله و امر شد که ولایات پشتو زبان ارسال مرسول خود را بزبان پشتو اجرا کنند، این امر بیشتر از ششماه دوام نکرد، چونکه دربار و کابینه همه دری زبان بودند، حتی وزرای پشتو زبان بزبان دری صحبت و مکاتبه میکردند.

احتیاج دوم برای انکشاف یک زبان در جامعه تکثیر آثارعلمی، فرهنگی و "مذاقی" ( کتابهای درسی، ناولها، قاموسها ومطالب ابتدایی ، کارتونها و اثار دارای طنز و مزاح برای خواندن عامهء مردم) است. این نوع آثار در زبان پشتو وجود نداشت و تا امروز یک قاموس علمی زبان پشتو درک ندارد. مردم ما ، از دری زبان گرفته تا پشتو زبان، دستنگر آثار و مطبوعات ایرانی شدند. بازار مطبوعات افغانستان را همین امروز هم آثار ایرانی اشغال کرده است. در شرایط امروزین افغانستان که دری زبانهای افغان بر حکومت و سیاست مسلط میباشند، نفوذ فرهنگی ایران بیشتر شده و قیودی برای ورود مطبوعات ایرانی وجود ندارد، وزیر فرهنگ افغانستان طرفدار قیادت زبان دری و توسعهء نفوذ و آثار ایرانی در افغانستان میباشد که درغیر آن برطرف میگردد. از جانب دیگر در ایران هر روز یک یا دو کتا ب نشر میشود، اما درافغانستان در یک سال یک کتاب طبع و نشر نمیگردد. در بارهء این مقایسه مرحوم پوهاند عبدالحی حبیبی همیشه میگفت : „ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد ! „

معذرت میخواهم که صحبت از عرض معذدت بجاهای دیگر کشید. آرزو دارم با آثار بیشتر جناب دانشمند عبید صافی آشنا شوم ، با تقدیم احتراما ت – سیدخلیل الله هاشمیان - 18 جنوری 2013