25.11.2018
هارون یوسفی
چکه چور ها
بوتم به پا و هر دو جرابم ربودهاند
از کنج میز بوتلِ آبم ربودهاند
هرچند «بند و- واز» به مال جهان نیام
لیکن ببین تمام حسابم ربودهاند
آتش زدند دفتر و دفترچههای من
الماری کلانِ کتابم ربودهاند
یک پیرهن به جان من است و ولی چه سود
تنبان من ز روی طنابم ربودهاند
آن منقلی که تحفهی ماما قدوس بود
همراه سیخهای کبابم ربودهاند
یک پنجه ساز، درد مرا چاره مینمود
این خرکُسان فلوت و ربابم ربودهاند
نسوار خود به کنج اتاقم گذاشتند
یک بوتل کلانِ شرابم ربودهاند
یک راز را برای تو میگویم، ای عزیز!
دی وی دی های فلمِ «خراب»م ربوده اند
القصه این مجاهد و طالب به زور خود
از چشمهای من همه خوابم ربودهاند
یارکشیر، انگلستان
13 نوامبر 2018