رسیدن به آسمایی: 10.01.2010 ؛ نشر در آسمایی: 11.01.2010


منصور سایل شبآهنگ


خون لاله ، روح بید

بس خیره ماند چشم دراین راه بی رسید
پژمرده گشت دسته گلی روز بازدید

زندانیانی خسته ی دیوانه خانه را
چشمان من ز شور سفر می دهد نوید

نخلم گرفته آتش و دستم به دست باد
داغم چو خون لاله و سردم چو روح بید

بی بال و پر پّرند کجا چوچگان ؟ کجا ؟
ماری در آشیان شد و مرغی برون پرید

این مرکب که هست ؟ چمن پایمال کرد
این جانور چه هست ؟ رگ باغ را برید

صبحی نزاد این شب نازای انتظار
شیرین بماند کام دو سه رهزن پلید

چرخ سیاهکار چه نیرنگ می کند ؟
امروز روی دیشب و دیروز شد سفید

بستند چشم، گوش، دهن، دست و پای ما
این بخت ِ بسته را زکجـــــا آورم کلید ؟

شعر شکسته بر لب خاموش ِ سایلیم
بیتاب عشق کو که غزل آورد نوید ؟


1998 م

 



گنج دل


برده ام گنج دل و گــــوهر دیدار تو را
می کشند بر رخ من بیـُهده دیوار تو را

ای بشارت ده برگشت جوانیی جهان
سوره ی صبح دمان معجز گفتار تو را

آه زان لحظه که چشمان تو را نوشیدم
چه سیاه مست شدم ساغر سرشار تو را

ماه من ، مشتریانت همه درجوش وخروش
من که خاکسترم آتشگه بازار تو را

شاعر مفلسی را گنج دلت بخشیدی
پیکرت را بفروشند خــریدار تو را

رنــگ پنهانی نشگفته گـــلابت بودم
باز در شیشه کنند خون گرفتار تو را

عشق پیوند دل ماست ، نه سرمایه ، ولی
,, هیچ ،، راضی نکند مادر هوشیار تو را

پــدرت نیز بتو لـــطف فــــراوان دارد
برگزیند به دل و میل خودش، یار تو را

بته ی خار به چشم ِ کج ِ داس و تبرم
ای گــل لالــه ، بسوزند سپیدار تو را

1998 م




کژدم زرد

صبح باز آمد و گردید غم آغاز مرا
کـــژدم زرد برآمد که گــزد باز مرا

به کدامین طرفی بال گشایم به سفر ؟
عرصه ی عشق نشد قوت پرواز مرا

غم زاندازه بزرگ است، نسازد آسان ــ
شادمان، دلبرک کوچک طناز مرا

آتشم من که سراپای تنم می سوزد
ای خدا خاک کن و آدم نو ساز مرا

مورچه ی ساز مرا، دانه کش لانه ی خویش
بال پروانه و یا شهپر شهباز مرا

خانه بردوشم و بار دل من باور عشق
که از این عجز شود عاقبت اعجاز مرا


1995م