رسیدن به آسمایی: 26.01.2010 ؛ نشر در آسمایی: 27.01.2010
 

قیوم بشیر

ملبورن – آسترالیا

18 جنوری 2010

شعلهء آذر

 

من نگفتم  سخن  تلخ ، نه ! باور نکنم

من به لوح دل خویش هیچ مکدر نکنم

قصهء مهر و وفا در شب یلدا چه بود

من به عالم  گل  روی  تو  برابر نکنم

درزمستان گل رخسارترا یخ زده است

من  دگر آن گل رخسار تو  پرپر نکنم

گرمی  قلب  شکستیدهء  من  داغ  بود

آنقدر  داغ  ،   ولی  شعله ء آذر نکنم

مدتی  است  به  دنبال  وفا  می گردم

لیک  آن  نقش  وفا  را  مصور  نکنم

زنده گی با غزل عشق صفا می بخشد

بعد ازین من غزل  چشم  تو آخر نکنم

پاک و پاکیزه محبت به نوای دل خویش

به صفا  بخش  تو دل  داده  مزور نکنم

آن تبسم که به  لبهای جگر سوز تو بود

در شکوفایی  دل  رمزی   مقرر  نکنم

من ندانم که چه گفتم ، زکجا حرف زدم

ای«بشیر»قصهءدل سرزده بی سرنکنم