رسیدن به آسمایی: 06.01.2010 ؛ نشر در آسمایی: 08.01.2010

 

قیوم بشیر


راحت جان


آنکس که مرا ورد زبان است ، تو هستی
جانانهء قلب نگران است ، تو هستی
در صبح امیدم همه جا نقش تو بینم
هر جا که درو نقش جهان است ، توهستی
زیبایی عالم همه مدهوش نگاهت
آنکس که عزیز دل و جان است ، تو هستی
چندیست که از دوری تو شکوه نمایم
جانانه ایکه سرو روان است ، تو هستی
تا کی به تمنای وصال تو نشینم
چون ماهء پریچهره عیان است ، تو هستی
در کلبه ی دل شور و نوا از قدم توست
آنجا که پر از شور و نوا است، تو هستی
ای سرو دل آرای « بشیر » نوردو چشمم
آنکس که مرا راحت جان است ، تو هستی
 


ملبورن – آسترالیا
23 دسامبر 2009